خانه
353K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۳:۰۶   ۱۳۹۳/۴/۲
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    سریال فاطمه گل یا فاطما گل Fatmagülün Suçu از 21 تیر ساعت 9 پخش می شه

    تعریف این سریال رو زیاد شنیدم.

    می خوام در این تاپیک سریال و بازیگران آن را معرفی کنم.

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۱:۱۴
  • leftPublish
  • ۱۱:۴۴   ۱۳۹۳/۶/۱۸
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصۀ قسمت دوم سریال فاطما گل

     

    | خونه فاطما |

     همه دور هم نشتسن ، مقدس حرف از رفتن به ویلا و خدمت به یاشاران ها حرف میزنن ..

     فاطما گل میره توی آشپزخونه تا قهوه درست کنه و یهو مصطفی رو میبینه و میگه :

     زن داداشم مخصوصاً اینجوری میکنه .. مصطفی : میدونم عزیزم که اصلاً تو این خونه راحت نیستی ولی چیزی نمونده .. فاطما گل : صبر میکنم

     

    که توی همین فاصله مقدس یهو وارد آشپزخونه میشه !

     

    | خونه میرم |

     کریم به قدری مست کرده که توی حیات خوابش برده و در حال خواب دیدنه ..

     تصویر بچگیاش میاد جلوش که وقتی کم سنو سال بوده و وارد خونه میشه با جسد مادرش که از سقف آویزون شده و دار زده شده رو به رو میشه !

     یهو از خواب میپره و مریم سعی میکنه کریمو آروم کنه ..

     با حال بدی که داره آروم آروم میره تا توی اتاقش بخوابه اما نمیتونه از فکر مادرش بیرون بیاد و در حالی که زول زده به عکس مادرش با چشمایی که پُر شده از اشک فقط مادرش رو تصور میکنه ..

     

    مصطفی فاطما رو ترک میکنه و در حالی که کلی ذوق کرده در حال مسیج زده به فاطمه اس .. از جلوی خونه نیمه ساخته خودشون رد میشه و آینده ای که نیومده رو تصور میکنه !

     از طرفی فاطما گل جعبه جهیزیه خودشو باز میکنه .. با کلی شوق تمامی وسایلشو نگاه میکنه و اون هم به همون چیزایی فکر میکنه که مصطفی همشونو از جلوی چشمای خودش میگذروند ..

     

    | صبح روز بعد ، آهنگری |

     اوستای کریم از راه میرسه در حالی که کریم در حال کار کردنه .. ازش گلگی میکنه و میگه :

     تو به خاطر این آدما داری خودتو اینجوری هلاک میکنی ؟ .. کریم : خب دوستامن دیگه ، چیکار کنم ؟ .. اوستا : ببینم به چشم اونام تو دوستشونی ؟ از اینکه الکی امیدوار میشی عصبانی میشم ، پسرم اونا هیچ ارزشی برای تو قائل نیستن چشاتو باز کنو اونا رو خوب ببین ، اون آدمایی که کل زمستون سراغی ازت نگرفتن وقتی میان این طرفا یادت میوفتن اونم نه برای چشو ابروی سیاهت برای اینه که رانندگیشونو بکنی .. کریم : مگه میشه اوستا ؟ اون چند راننده دارن ، دوستی ما یه جور دیگس حتی اگه چند ماه همو نبینیم رفاقتمون سر جاشه ..

     

    مصطفی و فاطما گل دارن کارای خونشو انجام میدن اما مقدس از راه میرسه و میگه امروز چوپون نیومده و تو باید گله رو ببری ..

     

    از طرفی رشاد با پدر ملتم میرن تا زمینای ازمیرو نشونش بده در حال این کار هستش که ابه نینه از پشت درختا بیرون میاد و رشاد میگه :

     مریم خانوم طبیب اینجاس ، گیاهای اینجا رو جمع میکنه ، له میکنه و میجوشونه .. مریم : خدا رو شکر آدما رو له نمیکنم سرو کارم به گلو گیاهه ، آقا رشاد اینجاهارو وجب به وجب میشناسه و هر روز تو یه قطعه زمین میگرده مگه نه جناب آقای یاشاران ؟ .. رشاد : خب اینجا به دنیا اومدم .. مریم : خب بگه چند جا بیشتر نمونده که قربانی سازه های بتونی بشن ، گلو بلبلو ما هم یه نفس راحتی میکشیم ..

     

    مریم تیکه هاشو میندازه و آماده رفتن میشه اما آخر سر رشاد مریمو به دعوت میکنه برای نامزدی !

     

    همه رفقای کریم میان دنبال کریم ..

     سلیم میگه بپر بالا بریم که اردوان شروع میکنه به زیادی حرف زدن اما اوستای کریم جوابشو میده ، وورال وسط داستانو میگیره و از اوستا خواهش میکنه که اجازه بده بره و کریم آماده میشه تا بره !

     همین لحظه هستش که یکی از حرفای اوستا برای کریم به اثبات میرسه ..

     

    همگی میرن ساحل ، شروع به قایق سواری میکنن ، دختر بازی ، بازی والیبال ، شنا و .. از بقیه تفریحاتشون به حساب میاد !

     

    از اونطرف فاطما گل کنار ساحل در خال چرا دادن گله هستش که یهو یکی از گوسفندا میره توی آب ! همزمان کریم و دوستاش از راه میرسن و شروع میکنن به تماشای فاطما ای که افتاده توی آب .. کریم که از این کار شاکی میشه پاشو میذاره رو گازو میره !

     

    و این اولین دیدار این چهار نفر با فاطما گل داستان ما به حساب میاد !

     


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۱:۵۳   ۱۳۹۳/۶/۱۸
    avatar
    h
    دو ستاره ⋆⋆|6236 |2085 پست
    ساناز جون خودت دیدی این سریالو؟
  • ۱۳:۰۷   ۱۳۹۳/۶/۱۸
    avatar
    parisss ?????
    یک ستاره ⋆|3154 |1676 پست
    با روان ادم بازی میکنه این سریال ولی خوب فکر کنم متفاوت باشه
  • ۱۳:۱۲   ۱۳۹۳/۶/۱۸
    avatar
    پروانه
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|4627
    زیباکده
    mona mona : 

    به نظر سريال ساعت 11 جم بنام روزي روزگاري بيشتر ارزش ديدن داره تا سريال فاطما گل

    من هر دو سريال رو ديدم

    ولي داستان روزي روزگاري واقعا زيباست و ارزش ديدن رو داره

    فاطما گل بيشتر مثل بقيه سريالاي جم بي بند و باري تركيه رو نشون ميده

    اما روزي روزگاري داستانش فرق ميكنه داستان سختي هاي بچه ها و مادر خونوادس كه پدرشون بخاطر عشق جديدش ولشون ميكنه

    هر دو سريال از 15شهريور از شبكه جم شروع شده
    زیباکده
    سریال روزی روزگاری رو سه هفته س که روبیکس داره نشون میده .اره واقعا قشنگه. من که درگیر سریلهام. ازون طرف کارادایی رو ضبط میکنم ازون طرفم روزی روزگاری نگاه میکنم . بعد ضبط شده ی کارادایی رو میبینم. فاطما گلم که حتما نگاه میکنم.. گراند هتل رو هم نگاه میکنم دیگه نمیدونم با این سریالا چیکار کنم؟ 
  • ۱۳:۲۵   ۱۳۹۳/۶/۱۸
    avatar
    h
    دو ستاره ⋆⋆|6236 |2085 پست
    ونوس پس حسابی سرت شلوغه ها.
    من نفهمیدم چهار نفریشون به فاطیما تجاوز کردن؟
  • leftPublish
  • ۱۳:۳۹   ۱۳۹۳/۶/۱۸
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48269 |46689 پست


    ونوس جان خسته نباشي گلم



  • ۱۳:۴۱   ۱۳۹۳/۶/۱۸
    avatar
    parisss ?????
    یک ستاره ⋆|3154 |1676 پست
    برنامه سریالی من ساعت 10 فاطما گل 11 روزی روزگاری 12 درانتظار افتاب + سریال مرداک و دان تاون ابی که منو تو میده



    خسته نباشم منننن
  • ۱۳:۴۳   ۱۳۹۳/۶/۱۸
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48269 |46689 پست




    شما هم خسته نباشي



  • ۱۳:۴۶   ۱۳۹۳/۶/۱۸
    avatar
    parisss ?????
    یک ستاره ⋆|3154 |1676 پست

  • ۱۳:۱۲   ۱۳۹۳/۶/۲۲
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت چهارم سریال فاطما گل

     

    | بیمارستان |

     فاطما گل بستری شده .. متخصص زنان بالای سرشه تا بررسی های لازم رو انجام بده !

     

    از طرفی راحمی در به در دنبال یدونه خواهر خودش میگرده اما باز هم بی نتیجه میمونه !

     همینطوری که داره میگرده و میگه :

     فاطما گل گمشده !

     کریم که در حال رد شدن از بغل راحمی هستش این جمله رو میشنوه و سر جاش میخکوب میشه و میفهمه دختری که راحمی دنبالشه کسیه که دیشب دست جمعی بهش تجاوز کردن ..

     

    کریم از ترسش میدوئه میره تا ببینه فاطما گل رو همونجا پیدا میکنه یا نه اما میبینه اثری از فاطما نیست !!

     

    یاد اون لحظات ، جیغ های فاطما گل ، اشکی که میریخت میوفته ! سرشو میگیره و با حالتی که بهش دست داده میره توی دریا و سرشو فرو میبره داخل آب تا بلکه آروم شه اما باز هم بغضی که کل روز در حال خفه کردنش بوده امونش نمیده و دوباره اشکو از چشماش سرازیر میکنه !

     

    | ویلای یاشاران |

     پلیس از راه میرسه و در حال جستو جوی فاطما گل هستش .. اردوان که این صحنه رو میبینه ترس بهش غلبه میکنه و یواشکی میره تا ببینه پلیسا به خدمتکار چی میگه که در همین حین رشات از راه میرسه تا جویای قضیه بشه که پلیس میگه :

     کسی به اسم فاطماگل کِتِنجی میشناسین ؟ .. رشات : نه ، چرا اینجا دنبالش میگردین ؟ .. پلیس : یه شاهد عینی داریم که میگه شب گذشته اونو اینجا دیده .. رشات : دیشب مهمون زیاد بود اما با این فامیلی یادم نمیاد ، چی شده ؟ واسه چی میپرسین ؟ .. پلیس : نزدیکای ساحل بهش تجاوز کردن .. رشات : چـــی مــیــگــیــن ؟؟؟ .. پلیس : الآن تو بیمارستانه ..

     

    خدمتکار رشات توجهش به قالب های لبنیات که روش نوشته شده #کِتِنجی جلب میشه و میگه :

     فامیل این لبنیاتی ما همینه ، پنیرو خامه و اینا ازشون گرفته بودیم ! یه خواهر داره که دیشب اینجا تو آشپزخونه بود ..

     

    اردوان تازه به خودش اومده و فهمیده که چه غلطی کرده ، میدوء توی اتاق سلیمو میگه :

     پاشو پاشو پلیس دختره رو پیدا کرده .. سلیم : کدوم دخترو ؟ .. اردوان : بابا به خودت بیا همون دختر دم صبحی .. سلیم : مگه چی کار کردیم پسر ؟ .. اردوان : پلیس دنبال ماس ، بدبخت شدیم ...

     

    | بیمارستان |

     راحمی رسیده بیمارستان و بالای سر فاطما گل نشسته ، به مریم میگه :

     نامزد داره خواهرم ، قرار بود ازدواج کنه ، لباس عروسی بپوشه ! کی این کارو باهات کرده فاطما گل ؟؟؟ .. مریم : برادر من نگران نباش ، پلیسا دنبالشن هرکی که هست پلیسا پیداش میکنن .. دکتر : یا اینکه مجازاتشون میکنن !!! ..

     

    مریم میفهمه که دست جمعی به این دختر تجاوز شده ، مقدس هم که دنبال ماهی گرفتن از آب گل آلود بود بهترین موقعیت نصیب شده و شروع میکنه به ور ور کردن که مریم از کوره در میره میگه :

     بِبُر صداتو ، به خودت بیا ، حواست باشه وگرنه از اینجا میندازمت بیرون ! منو نگاه کن زنیکه ، دستو بذار رو وجدانتو این دخترو تو این شرایط اذیت نکن ..

     

    سلیم میرسه پیش نامزدشو خونوادش .. بعد از خوشو بش کردن میاد بشینه که ملتم توجهش به دست سلیم جلب میشه و میگه :

     حلقت کو ؟ ..

     بُهت وجود سلیمو میگیره و یاد شب گذشته میوفته که وقتی داشت با حلقش بازی میکرد اردوان زد زیر دستشو حلقش گم شد و شروع میکنه به دروغ گفتن به ملتم ..

     

    | ویلای وورال |

     همه جمع شدن اونجا و منتظر سلیمن .. اردوان زنگ میزنه به سلیم که پاشو بیا وگرنه من میام اونجا با پس گردنی میارمت ، باید این دخترو خفش کنیم .. بعد از تلفن ، اردوان که شاکی شده داد میزنه و میگه :

     ما اینجا داریم فک میکنیم پامونو چجوری از این مخمصه بکشیم بیرون اونوقت آقا اونجا داره با نامزدش کیف میکنه ، کارشو کرد تموم که شد الآن میگه نمیتونم بیام ، خودشو جمعو جور کرد زیپشو کشید بالا تموم شد رفت حالا اردوان تمیز کنه کثافتکاریاشو ..

     

    کریم که داره این حرفا رو میشنوه کنترلشو از دست میده ، بلند میشه و خرخره اردوانو میگیره تو دستش ، داد میزنه و میگه :

     بسه دیگه ، تو شروع کردی ، همه چیو تو شروع کردی عوضی .. اردوان : مگه من شروع کردم تو عقب موندی ؟ ها ؟ مگه فقط منم که عوضیم ؟ شماها مگه دنبالم نیومدین ؟ جواب بده کریم از تو دارم میپرسم .. کریم : خـــفـــه شـــو ، بـــســــه ..

     

    توی همین گیرو دار وورال یاد شب گذشته میوفته که وقتی توی دریا بود کریم رفته بود به عنوان آخرین نفر بالای سر فاطما گل ..

     

    اردوان ادامه میده :

     هیچ کدومتون نتونستین جلوی خودتونو بگیرین ، دروغ میگم ؟ .. وورال : اگه گناهی این وسط باشه مال هممونه .. کریم : هیچی یادم نمیاد .. اردوان : بابا دمت گرم ، اینم به بهانه هیچی یادم نمیاد میخوان در بره .. وورال در نهایت پستی : من یادمه ، توأم اون کارو کردی ، دختر جیغ میکشید ولی تو مشغول عیاشی خودت بود .. کریم ( دستشو میذاره رو گوشاشو میگه ) : خفه شو ، خفه شو بسه .. اردوان : واسه همینه میگم عاقل باشین تا ببینیم چه خاکی باید تو سرمون بریزیم ..

     

    | ساحل ، محل حادثه |

     مریم همراه مقدس رفته و در حال توضیح دادن به پلیسا و چگونگی پیدا کردن فاطما گل هست که مقدس در حالی که داره گریه میکنه میشینه روی زمین یه یهو چشمش به یه حلقه میوفته ! حلقه سلیمو از روی زمین برمیداره و پیش خودش نگه میداره ..

     همین موقعس که پدر و مادر مصطفی از راه میرسن و به تمام داستان پی میبرن اما به جای همدردی شروع میکنن به جسارت به فاطما گل و اشک ریختن به خاطر مصطفی که مریم دوباره از کوره در میره و سر مادر مصطفی داد میزنه و میگه :

     بیچاره دختر این نه پسر تو ، بیچاره فاطما گل ، بس کن دیگه زنیکه گریه زاری کردن واسه پسرتو ، یکم به فکر دختر بی گناه باش که حیوون صفت این کارو کرده . به هر حال این جونور دستگیرو مجازات میشه اما تو چطوری میخوای زخمای این دختره رو خوب کنی ؟ ها ؟؟؟ تو به اون فکر کن ..

     

    | دریا ، داخل کشتی |

     مصطفی یه سره در حال زنگ زدنه اما کسی جوابشو نمیده ، کاپیتانش هی میخواد آرومش کنه اما مصطفی بی تابی میکنه و فکر میکنه که فاطما گل مرده اما بعد از بیتابی های مصطفی بالأخره رئیسش همه قضیه رو میگه و مصطفی با دردی که همه وجودشو گرفته روی زانوهاش میوفته و با اشکو درد فریاد میزنه :

     نــــــه !!!

     


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • ۱۳:۱۳   ۱۳۹۳/۶/۲۲
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    دانلود تیتراژ ابتدایی سریال  فاطما گل با صدای آوا بهرام
    http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=30ecdd5ad86ea84585d2d0cd180e0df6

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۱:۲۴
  • ۱۳:۱۵   ۱۳۹۳/۶/۲۲
    avatar
    **شادی**
    دو ستاره ⋆⋆|5100 |2321 پست
    منم سریالشو دنبال میکنم.ممنون ساناز حان
  • ۱۳:۱۵   ۱۳۹۳/۶/۲۲
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت پنجم سریال  فاطما گل

     

    قسمت پنجم از جایی شروع میشه که مریم برمیگرده خونه ، هرچی کریمو صدا میزنه اما صدایی نمیشنوه !

     

    کریم توی ویلای وورال نشسته ، بقیه هم که اصلاً به چیزی توجه نمیکنن در حال جشن گرفتن برای قبولی وورال توی دانشگاه هستن ، شیشه مشروبو باز میکنن که صداش برق از سر کریم میپرونه و اونو یاد مشروب شب گذشته که روی فاطماگل ریخته شد میندازه ..

     

    همه از حال بد کریم با خبر میشن که یهو گوشی کریم زنگ میخوره و میگه :

     بله مریم جون ؟ .. مریم : کجایی پسرم ؟ زنگ زدم جواب ندادی .. کریم : خونه وورال .. مریم : هنوز ؟ .. کریم : آره اینجام .. مریم با بغض : خوبه .. کریم : چی شده ؟ .. مریم : اعصابمون خورده ، اگه بدونی از صبح با چی سرو کله میزنم ! .. کریم : با چی ؟ .. مریم : صبح طبق معمول زود بیدار شدم ، رفتم طرفای ساحل برای چیدن گیاهو اینا همونجا یه دختر بود ..

     

    مریم با اشکی که از چشماش سرازیره ادامه میده :

     یه دخترِ زخمیِ کوچولو پیدا کردم ، بهش تجاوز شده !

     

    کریم با شنیدن این جمله ها از خجالت گوشیو میگیره اونور ، دستشو میذاره روی دهنش و در حالی که داره اشک میریزه روی زانوهاش میشینه !!!

     

    مریم ادامه میده :

     هر چند نفر که باشن خدا لعنتشون کنه ، خدا همشونو لعنت کنه . خواهش میکنم زود بیا خونه ، دستو پام سُست شدن اصلاً حالو حوصله ندارم .. کریم : دختره الآن کجاس ؟ .. مریم : فاطما گل بیمارستانه دیگه ، میخواستی کجا باشه بیچاره ؟ دختره مثله یه بوته افتاده گوشه بیمارستان ..

     

    بعد از قطع شدن همه دور کریم وایسادن که کریم میگه :

     دختررو مریم پیدا کرده ، تو بیمارستانه .. سلیم ( با تته پته ) حَ حَ حَرف زده ؟؟؟ .. اردوان : چی شده ؟ مریم خانوم چی میگه ؟ .. کریم : پلیس از شیشه ها اثر انگشت برداشته !

     

    و یادشون میاد وقتی مشروب میریختن روی فاطماگل اثر انگشتشون روی شیشه ها باقی مونده که وورال میگه :

     پیدامون میکنن .. سلیم : خدا لعنتتون کنه ، بدبخت شدم من ، بابام منو میکشه .. اردوان : تو فکر ملتمو بکن .. سلیم : خدا لعنتتون کنه .. وورال : اردوان یه کاری بکن ، اردوان زندگی منم تباه میشه .. اردوان : باشه ، آروم باشین .. وورال : اردوان نجاتمون بده .. اردوان : سلیم به داییت زنگ بزنیم .. سلیم : نه نمیشه .. اردوان : پس تو نجاتمون بده ، ها ؟! پس تو پامونو از این مخمصه بکش بیرون .. سلیم : به داییم چی میخوای بگی ؟ ها ؟ .. اردوان : چه میدونم ، زنگ بزنیم بیاد همه چیرو بهش بگیم ، اون حتی آدما رو بالای دارم نجات میده . قبل از اینکه پیدامون کنن یه کارایی میکنه دیگه .. وورال : آره زنگ بزن !

     

    مُنیر دایی سلیم که وکیل هستش بدون اینکه کسی خبر داشته باشه در حال لاس زدن با مادر وورال هستش ..

     

    همزمان سلیم میاد پشت خط مُنیر که بعد از جواب دادن منیر ، باهاش قرار میذارن !

     

    | بیمارستان |

     مقدس بالای سر فاطماگل در حال اذیتش هستش ، و شروع به بدتر کردن حالش میکنه ..

     روانپزشک در حال آروم کردن فاطما هستش ، اما کسی قدرت کشیدن حرف از زبون فاطمه رو نداره و چیزی جز اشک از چشماش نمیاد !

     همین موقع مقدس حلقه سلیمو از جیبش در میاره و با دیدن اسمش توی حلقه که حک شده متوجه همه چیز میشه ..

     

    | کافه |

     منیر پیش بچه ها وایساده ، یه چک تو صورت سلیمو یکی تو صورت اردوان میکوبه و شروع میکنه به سرزنش همشون که اردوان میگه :

     یکیمون ازدواج کنه چی ؟ یه همچین کارایی میشه کرد دیگه ، یه عقد ساختگی درست میکنیم .. منیر : همچین چیزی نمیشه ، قانون عوض شده !

     

    منیر خطاب به اردوان و سلیم در حالی که دوباره یکی میذاره زیر گوشه سلیم با طعنه میگه :

     میخوای تو ازدواج کن یا این احمق ازدواج کنه ، نامزدتو ول کنو با اون ازدواج کن لاتِ بی سروپا ، مگه تو عمرتون دختر ندیدین ؟ کدوم آدم عاقلی این کارو میکنه که شما کردین ؟؟؟ .. اردوان : دایی منیر مجبوری این مشکلو حل کنی .. منیر : مجبورم ؟؟؟ .. اردوان : اگه جریان ازدواج سلیم منتفی شه تو خودتم ضرر میکنی .. منیر : لعنت به تو .. اردوان : حالا منو ول کن بابا ، باشه کار کثیفی کردیم ولی هوشمون سر جاش نبود ، یکی یه قرص زده بودیم ، حالا اونجاشو ول کن .. منیر : قرصو موادم تو کاره ؟؟ زِکی !! .. اردوان : گوش کن ، دختره تو بیمارستانه ، حالا نمیدونم چرا ولی پلیس تو حونه ما دنبال دختره میگشت ، دختره چوپانه حتماً فقیرو بی پوله .. منیر : از کجا میدونی ؟ .. وورال : قبلاً دیده بودیمش .. منیر : پس عمدی بوده !!! دختررم از قبل در نظر داشتین .. اردوان : نه بابا اونطوری نیست ، تورو خدا برو به خونواده دختره پول بده تا صداشون در نیاد ..

     

    حرفا ادامه داره منیر با خیره شدن به کریم به فکر فرو میره !

     

    | شب ، خونه مریم |

     کریم میرسه خونه ، مریم شروع میکنه به گیر دادن به کریم که چرا دیر اومدی ، دستشو میگیره و میگه :

     شیپیش با توأم .. کریم دستشو پس میزنه و میگه : اااااه بسه دیگه ولم کن ..

     و میره تو اتاقش اما مریم میاد برای آروم کردنش و میگه :

     هرچی شده مگه از این اتفاقا مهم تر بود ؟ مگه از زندگی یه دختر جوون مهم تر بود .. کریم : من کاری نکردم .. مریم : چی میگی تو ؟ .. کریم : قسم میخورم نمیدونم چجوری شد ولی من کاری نکردم ، من نمیتونم با اون دختر همچین کاری بکنم ، به خدا یادم نمیاد چیکار کردم !

     

    مریم که همه چیو فهمیده بُهت زده به دیوار تکیه میده تا اینکه کریم میگه :

     مشروب خورده بودم ولی من کاری نکردم ، به خدا کاری نکردم ..

     

    اما این حرفا نمیتونه جلوی دستای سنگین مریم که چپو راست میخوره تو سرو صورت کریمو بگیره ! سیلیِ محکمه که توی صورت کریم نقش میبنده ..

     

    | ویلای یاشاران |

     مقدس با حلقه ای که تو دست داره وارد خونه یاشاران میشه ..

     همه دور میز در حال خوردن شام هستن که مقدس به همراه خدمتکار یاشاران میرسن سر میز و رشات میره تا ببینه چی شده که مقدس میگه :

     من مقدس کتنجی ام ، زن داداش فاطماگل ..

     

    با شنیدن این جمله سلیم ، اردوان و وورال نفس هاشون توی سینه حبس میشه !

     

    مقدس ادامه میده :

     بهتره تنهایی حرف بزنیم ، مزاحم مهموناتون نشیم .. رشات : تا صبرم سر ریز نشده بگو ببینم چی میخوای بگی .. مقدس : این حلقه پسرتونه ، همونجایی که به فاطماگل تجاوز شده بود پیداش کردم ..

     

    | خونه مریم |

     مریم کشون کشون کریمو میکشه بیرونو میگه :

     با دستای خودم میدمت دست پلیس ، حرف بزن کثافت ، بگو تو این ظلمو در حق این دختر کردی یا نه پست فطرت کثافت یا نه ؟ .. کریم : قسم میخورم کار من نبود .. مریم : کار کی بود ؟ نکنه کار دوستات بوده ! کار سلیم بوده ؟ یا اردوان ؟ یا وورال ؟ یا اینکه همتون با هم ریختین رو دختره ؟؟؟ ..

     

    با شنیدن این جمله کریم از خجالت روشو میکنه اونور و مریم که یاد حرف دکتر میوفته میگه :

     وای ، کار همتون بوده ، کثافتا !!

     

    | ویلای یاشاران |

     رشات در حال حرف زدن با مقدسه و میگه :

     دروغ میگی ، به بچم داری تهمت میزنی .. مقدس : خب اگه دروغه بره و خودشو معرفی کنه ، اگه از خودش مطمئنه میتونه بره آزمایش بده یا اینکه وظیفشو انجام بده و با فاطماگل ازدواج کنه .. رشات : نه بابا ؟ دیگه چی ؟؟ .. مقدس : بله ، پس چی ؟ به نظرم وقتو هدر نکنین چون وقتی فاطماگل شروع به حرف زدن کرد دیگه خیلی دیر میشه ..



    سلیمو اردوان میرسن جلوی رشات ، رشات میگه :

     تو چیکار کردی ؟ ها ؟ این زنه راس میگه ؟ .. سلیم : نه .. رشات : پس از کجا میدونی چی میگه ؟ ببین از اونجایی که به دختره تجاوز شده چی پیدا کرده ، پس واقعیت داره ..

     

    و حرفش تموم نشده میخوابونه زیر گوش سلیم و با چک دوم در حالی که ملتم از راه میرسه رشات میگه :

     تو چطور میتونی همچین کاری بکنی حیوون ؟؟ .. سلیم : فقط من نبودم ، اردوانم بود ، وورالم بود ، کریمم بود .. اردوان : سلیم !! .. سلیم : اردوان قرص داد .. اردوان : ساکت شو پسر .. سلیم : همه چی میوفته گردن من ، بگو دیگه ، مگه دروغه ؟ .. اردوان : دیوونه شدی پسر ؟ ساکت شو . میکشمت ..

     

    و با هم درگیر میشن !




    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۳:۲۱   ۱۳۹۳/۶/۲۲
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    دانلود تیتراژ اصلی سریال  فاطما گل با آهنگسازیِ Toygar Işıklı

    http://bit.ly/1wj8Ydi

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۱:۲۴
  • ۱۳:۲۴   ۱۳۹۳/۶/۲۲
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ششم سریال  فاطما گل

     

    | ویلای یاشاران |

     بعد از رفتن خونواده ملتم ، رشات ، رفات و شمسی ( پدر وورال ) میرن توی اتاق تا با بچه ها و منیر حرف بزنن !

     سلیم : زنِ گفت مجازاتتون چهار برابر شد .. منیر : خیلی خوبه ، پس معلومه میشه با پول راضیشون کرد .. رشات : پس پلیسا چی ؟ اونا دنبال این کارو ول نمیکنن .. منیر : اگه خونواده دختره متقاعد بشنو فقط یکیشون این کثافتکاریو به عهده بگیره پرونده بستس ..



    و توی این لحظه همه نظرها به سمت کریم جلب میشه !

     

    | بیمارستان |

     مقدس از راه میرسه ، شروع میکنه به گوشه و کنایه زدن به فاطماگل که :

    مصطفی دیگه تورو نمیگیره ، بیرون که بودم نمیدونی چجوری نگام میکردن . میگن با رضای خودت این کارو کردی ، گویا خودت عمداً این کارو کردی ، اینجوری میگن .. فاطمه ( با اشک ) : نه ، چهار نفر بودن .. مقدس : خفه شو ، خفه شو میشنون .. فاطمه : قیافه هاشون یادمه ، چهار نفر بودن ، سلیم پسر یاشاران بودن ، همشون تو نامزدی بودن .. مقدس : دختر هی نگو چهار نفر ، واسه بدبخت کردنمون همین یدونه کافیه !

     

    | ویلای یاشاران |

     همه میخوان تا به جز کریم همشونو فراری بدن تا توی مهلکه نباشن ، با غُرغُرای شمسی که از این داستان حسابی کُفری شده منیر میگه :

     من راه حلو گفتم حالا کریم باید متقاعد بشه .. کریم : چرا من باید تنهایی همه چیو به عهده بگیرم ؟ تازه من که کاری نکردم .. وورال ( در نهایت کثیفی ) : کریم دروغ نگو ، من دیدم تو چه غلطی کردی هی نزن زیرش .. رشات : این احمق ( سلیم ) هرچند که شب نامزدیش این غلطو کرده ولی بازم یه نامزد داره ، اینم ( اردوان ) اگه بدن دستم تو یه قطره آب خفش میکنم این یکیم ( وورال ) که زندگیش تباه میشه ، فوق لیسانسشو از دست میده ! پسرم فقط شرایط تو جوره .. کریم : نه ، این گناه هر چهارتامونه من تنهایی به گردن نمیگیرم .. منیر : پسرم من که نمیذارم تو زندون بیوفتی ، اول اینو تو مغزت فرو کن ، خانواده دختره تقریباً متقاعد شدن بعدشم عقد میکنین .. کریم : تو چی میگی ؟؟ .. منیر : بعدشم پاسپورتتو میدم بری خارج از کشور ، اونجا ساکن میشی یه زندگی تازه شروع میکنی تا آخر عمرتم کاری میکنیم راحت زندگی کنی .. رشات : ها ؟! کافیه که دهن مردم بسته شه ..

     

    مقدس با زور فاطمه رو همراه راحمی از بیمارستان میبرن ..

     

    دعوا توی ویلای یاشاران ادامه داره ، منیر میگه :

     اگه اسم یاشارانا شنیده نیشه این مسئله زود تموم میشه میره ، یعنی اگه تو بعهده بگیری .. کریم : من اینو تنهایی به گردن نمیگیرم ، شماها هم باید مجازات شین ، چرا فقط من ؟ .. منیر : دِ عقلتو به کار بگیر ، یه چند هفته بعد میفرستمت خارج ، خانواده دختره از خداشونه که اینطوری حلو فصل بشه .. کریم : نمیتونم تو صورت اون دختر نگاه کنم .. منیر : ببین ، تو میتونی راه نجات اون دختر باشی ، اهالی شهر مُهر ننگو تا آخر عمر به پیشونیش میزنن ، خودت بهتر میدونی بعد اینکه مادرت خودکشی کرد چه حرفایی گفتن ، هم دختره نجات پیدا میکنه هم همه رو خلاص میکنی تموم میشه ..

     

    توی همین گیرو داره که فریاد " رشات یاشاران " مریم ویلا رو برمیداره !

     

    همه دوباره کریمو دوره میکنن تا اینکه سلیم میگه :

     کریم التماست میکنم ، اگه ملتم بفهمه بدبخت میشم .. وورال : کریم تو تا آخر عمرت به جز اینجا جایی نداری که بری ، خواهش میکنم .. رفات : نیازی نیست زندگی همتون تباه شه ، خواهش میکنم پسرم .. منیر : من اجازه نمیدم زندگی تو تباه شه ، قول میدم .. کریم : خدا لعنتتون کنه !

     

    بالأخره مریم وارد میشه و شروع میکنه به دادو بیداد تا اینکه منیر میگه :

     مریم خانوم آروم باش ، کریم یه اشتباهی کرده داریم درستش میکنیم .. مریم : نه ، شما دارین یه بازی دیگه میکنین ، دکترا گفتن بیشتر از یه نفر تجاوز کرده به دختره ، کار همتون بوده الانم دارین گناهو میندازین گردن این ( کریم ) ، پسر من این کارو نمیکنه خودشم بهم گفت نکرده ..

     

    رشات که میبینه همه چی داره بهم میریزه شروع میکنه به دروغ گفتن و بقیه اعضای خونواده رو هم با خودش همراه میکنه و میگه :

     دیروز این بچه ها کل شبو با ما بودن ، مگه نه پریهان ؟ مگه نه حلمیه ؟ بعد نامزدی مگه توی این حیات نشسته بودیم ؟ .. مادر وورال : آخر از همه من ، وورال و شمسی موندیم ، هممون اینجا بودیم .. میرم : کریمم گفت با شما بوده .. وورال ( به دروغ ) : نه ، کریم با ما نبود .. مریم : کریم ؟ اینا چی دارن میگن ؟ .. کریم : هیچی یادم نیست !

     

    | اداره پلیس |

     مقدس به همراه منیر میرن پیش پلیس .. ادعای دروغ میبندن به فاطمه گل که هرچی گفته دروغ بوده ، کریمو فاطمه از قبل با هم در ارتباط بودن و بعد از نامزدی با مصطفی ، با کریم دوست میشه پنهونی با هم قرار میذاشتن ، میخواستن با هم فرار کنن فقط منتظر رفتن مصطفی بودن ، نزدیکای صبح با هم قرار میذارن اما فاطمه منصرف میشه پسره ام عصبانی میشه از شب قبلشم مست بوده ، گفته من نمیذارم جز من مال کسی بشی بعدشم این اتفاقا افتاده ..

     

    این تهمت ها ادامه داره اما هیچ کدوم بی پاسخ نمیمونه و تک تکشون به بدترین شکل تقاص پس خواهند داد !




    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۳:۴۰   ۱۳۹۳/۶/۲۲
    avatar
    parisss ?????
    یک ستاره ⋆|3154 |1676 پست
    ممنون از وقتی که میزاری ساناز جون
  • ۱۴:۱۷   ۱۳۹۳/۶/۲۲
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    parisss ????? : 

    ممنون از وقتی که میزاری ساناز جون

    زیباکده
    خواهش می کنم عزیزم

    امیدوارم دوست داشته باشید
  • ۲۳:۴۸   ۱۳۹۳/۶/۲۲
    avatar
    نقره يي
    کاربر فعال|693 |459 پست
    سریالهای ترکی پرازتناقض،وکارهای غیرمتعارفه،...جنبه سرگرمی داره،ولی برای خراب کردن فرهنگ خونواده های ایرانی بهترین گزینه است،انواع روابط نادرست،پوشش های نامناسب رو برای خانمهای ایرانی خوب اموزش میدن
  • ۱۳:۰۶   ۱۳۹۳/۶/۲۵
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت هفتم سریال فاطما گل

     

    مصطفی بعد از بیتابی های بی پایانش میخواد بره تا با فاطمه حرف بزنه .. اما پدرش با هزار جور دلیل کوچیکو بزرگ و بهانه تراشی جلوشو میگیره ، چه بسا که اگر حرف میزدن خیلی از اتفاقای دیگه رُخ نمیداد ..

     

    | خونه راحمی |

     منیرو مقدس از راه میرسن .. آماده میشن تا شروع کنن به حرف زدن و البته تخریب فاطمه ..

     مقدس : آقا منیر اومده بهت کمک کنه که وقتی رفتی پیش پلیس چی بگی ولی حرفاییو میگی که اون الآن میخواد بهت یاد بده .. منیر : همه چیو یادت میاد ؟ زن داداشت حرفایی که دیروز به هم زدینو گفت .. فاطمه : چهار نفر بودن .. منیر : ببین اتفاق وحشتناکی واست افتاده اما ممکن اشتباه کرده باشی یا درست یادت نیاد تمهت بزنی .. فاطمه : تهمت نیست ، یاشارانا دو تاشون .. منیر : هیـــش ، تو به من گوش نمیدی ؟ میخوای جلو همه اینطوری حرف بزنیو مصطفی رو تو دردسر بندازی ؟ .. فاطمه : به خدا اونا بودن .. منیر : هیچ میدونی مصطفی میخواد تورو بکشه ؟ دیشب برای محافظت از تو انداختنش زندان ولی امروز بیرونه ، اگه بگی اونایی که بهم آسیب رسوندن اینان در واقع به مصطفی هدف نشون دادی ، اگه واقعاً مصطفی رو دوس داشته باشی ساکت میشی !!

     

    | قبرستون |

     کریم بالای قبر مادرش نشسته .. یاد حرفای مریم و نفریناش میوفته !

     سرشو میذاره روی قبر مادرشو شروع میکنه به گریه کردن ..

     

    | خونه راحمی |

     حرفا ادامه داره تا اینکه فاطمه میگه :

     من دیگه مُردَم .. مقدس : نمردی ، نجات پیدا کردی ولی خبر نداری ، اون پسره کریم قبول کرده باهات ازدواج کنه .. راحمی : کریم کیه ؟ .. منیر : فاطمه میشناستش ، تو نامزدی همو دیدن !

     

    و فاطمه یاد لحظه به لحظه ای که با کریم رو به رو شد میوفته ..

     حالش بد میشه ، با حالت تهوع میدوء میره سمت دستشویی و این تازه اول مصیبت های این دختره !!

     

    | خونه نو ساز مصطفی |

     توی خونه ای که هیچ وقت رنگ ساخته شدن به خودش نگرفت چه برسه به خوشی دیدن ، مصطفی با دردی که داره نشسته ..

     طاقتش تموم میشه و شروع میکنه به خراب کردن خونه !

     پیتِ بنزینو برمیداره و کل خونه رو خیس میکنه .. مرحله بعد کشیدنِ کبریته و مصطفی که هیچی واسه از دست دادن نداره شعله آتیشو میکشه به جون دیوارای خونه ..

     چیزی که واسه آجر به آجر عرق ریخته بودو با عشق ساخته بود توی آتیش شروع میکنه سوختن !

     

    در همین حال فاطمه با شنیدن حرفای منیرو مقدس از پنجره اتاقش فرار میکنه و خودشو میرسونه پیش مصطفی و خونه ای که توی آتیش داره میسوزه ..

     فاطمه در حالی که اشک میریزه مصطفی رو صدا میزنه اما مصطفی حتی برنمیگرده تا اینکه مادر مصطفی از راه میرسه و میگه :

     نرو نزدیکش ، تو دیگه براش تموم شدی . داره آتیشت میزنه ، خاکسترت میکنه ..

     فاطمه دوباره مصطفی رو صدا میکنه و اینبار در حالی که هردوشون اشک توی چشمشون حلقه زده به هم خیره میشن اما مصطفی راهشو میکشه و میره !

     

    | ساحل |

     فاطمه با شنیدن حرفای مادر مصطفی ، و صحنه هایی که دید کاملاً امیدشو از دست داده و میره محلی که توش همه چیزشو ازش گرفتن !

     زانو میزنه و شروع میکنه به اشک ریختن که با صدای گریه اش کریمی که داره از اونجا رد میشه میبینتش ..

     درموندگی فاطمه کریم رو هم آزرده خاطر میکنه !

     فاطمه جلوی چشمش یه تیکه شیشه میبینه ، برشمیداره و در حالی که سر به آسمون کرده مصطفی رو صدا میزنه و شروع میکنه به زدن رگش ..

     اما یهو کریم فریاد میزنه :

     فاطما گل .. چیکار داری میکنی ؟

     و میره تا نجاتش بده و نذاره این کارو بکنه اما تا دستش به فاطمه میخوره جیغ فاطمه از ترس فضا رو پُر میکنه و شروع میکنه به فرار ، کریم هرچی میخواد توضیح بده که من کاری باهات نکردم فاطمه اجازه نمیده و فرار میکنه تا میرسه به راحمی و توی آغوش برادرش شروع به اشک ریختن میکنه و در حالی که برادر ، خواهر معصومشو توی بغل گرفته میرن سمت خونه ..

     

    | ویلای یاشاران |

     بعد از بحث شدید رشات و رفات ، مشخص میشه که همه کار کردن واسه پرونده سازی حتی دکتر و آزمایشاتو خریدن طوری که نشون داده بشه که به فاطمه تجاوزی صورت نگرفته ..

     


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۳:۰۸   ۱۳۹۳/۶/۲۵
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت هشتم سریال  فاطما گل

     

    کریم از لب ساحل برمیگرده ..

     توی راه خونه متوجه پلیسا میشه ! از ترس شروع میکنه به فرار اما بالأخره میگیرنشو انتقالش میدن !

     

    | ویلای یاشاران |

     رفات گوشیش زنگ میخوره .. و با یه تلفن متوجه میشن که کریمو دستگیر کردن برای همین ترس همه وجودشونو میگیره !

     

    | خونه راحمی |

     مقدسو منیر از راه میرسن .. راحمی همه جوری تلاش میکنه تا قانعشون کنه تا فاطمه با کریم ازدواج کنه که در همین حین منیر میفهمه کریمو دستگیر کردن برای همین میدوء میره تو اتاق فاطمه و فریاد میزنه :

     منو نیگا کن احمق ، ما هرچی بگیم همونه اونو باید انجام بدی ! اگه بهت گفتیم ازدواج کن باید ازدواج کنی ، پلیس کریمو دستگیر کرده . همین الآن میری کلانتریو اون چیزی که بهت گفتیمو به فرمانده میگی ، فهمیدی چی گفتم ؟

     

    راحمی که میبینه منیر داره فریاد میزنه ، عصبی میشه ، میزنه تختِ سینه منیر پرتش میکنه عقب قریاد میزنه و میگه :

     سر خواهر من داد نزن !!

     

    منیر در حالی که فاطمه گوشاشو گرفته ادامه میده :

     اگه کاری که بهت گفتمو نکنی هرچی دیدی پای خودته ، فاطما گل دخترم به من گوش کن ، مصطفی دیگه به درد تو نمیخوره ، تورو پاک کرده از ذهنش ، از زندگیش پرتت کرد بیرون . به تنها چیزی که فکر میکنه انتقامه ازت نفرت داره آخه .. راحمی : نـــگــو ایــنـــطـــوری .. منیر : اگه یکم دوسش داشته باشی زندگیشو آسون تر میکنی ، میخوای شماها رو بُکُشه و تو زندان بپوسه ؟ میخوای داداشت با این نَنگی که رو پیشونیت زدی همیشه سرش پائین باشه ؟ ببین مردم از جلوی در کنار نمیرن ، واسه اونا هم شده سرگرمی منتظرن ببینن آخرش چی میشه ..

     

    فاطمه با صدای ماشین توجهش جلب میشه ! میدوء سمت در چون فکر میکنه مصطفی اومده تا ببینتش اما با صحنه دردناک تری رو به رو میشه ..

     زنی که از ماشین پیاده میگه :

     ما رو هالیده خانوم ( مادر مصطفی ) فرستاده ، البته خودش به فاطماگل همه چیو گفته ولی طبق اصول اومدیم بهم خوردن نامزدیو اعلام کنیم . بُقچه نامزدیو وسایلی که شما دادینو آوردیم .. مقدس ( با عصبانیت ) : آفرین به هالیده خانوم ، به امین آقا هم آفرین به اون مصطفی هم آفرین ، یه آفرین ستاره دار . خجالتم خوب چیزیه ، ما اینجا نمیدونیم با دردمون چیکار کنیم اون وقت اونا به فکر بُقچَن ، تُف به روشون ، لعنت بهشون ، لعنت به انسانیتتون .. زن همسایه : بفرمائید اینم امانتیاتون .. مقدس : بگیرو بده اینا به ما چی دادن که چی میخوان ، بده اون النگورو ، بده اون انگشترو .. فاطمه ( با عصبانیت ) : ولم کن ..



    اما بعد از چند لحظه با بغضی که داره آروم حلقه نامزدیش با مصطفی رو از دستش در میاره و تحویل میده ! میدوء میره تو اتاقش ..

     

    بیتابی های فاطمه تمومی نداره و در حالی که بغضش میترکه فقط مصیبتی که به سرش آوردن رو اشک میریزه !

     

    | اداره پلیس |

     کریمو میبرن برای بازجویی .. فرمانده شروع میکنه به سوال پرسیدن که کریم از حرفاش میفهمه که همه چی برنامه ریزی شده و نقشس که حتی پلیس هم نمیدونه برای همین میگه :

     من کاری باهاش نکردم ، قسم میخورم بهش تجاوز نکردم ..

     

    صدای جیغای مریم از اینکه " کریم کاری نکرده ، همش نقشه یاشاراناس " فضا رو گرفته که یهو فاطماگل با منیر وارد کلانتری میشه ، مریم میخواد نزدیکش شه اما منیر نمیذاره برای همین مریم میگه :

     تورو خدا حقیقتو بگو ، اصلاً نترس ! برو دخترم ببینم چی کار میکنی !!

     

    بالأخره نوبت به بازجویی فاطمه میرسه ، فرمانده میگه :

     حرفات خیلی مهمه ، قول میدی راستشو بگی .. فاطمه : ( با سر تأیید میکنه ) .. فرمانده : دخترم اگه ساکت باشی که من نمیتونم برات کاری بکنم ..

     

    با وز وزای مقدسو منیر فرمانده عصبی میشه و همشونو هری هری بیرون میکنه !

     

    فرمانده ادامه میده :

     فاطمه ؟ میخوای کل شب منتظر تو بمونیم ؟ نترس راحت بگو ، با میل خودت مال کریم شدی ؟

     

    نگاه معنا داره فاطمه به پلیس گویای همه چیز هست ..

     

    تا اینکه میگه :

     من حق ندارم حرف بزنم .. پلیس : دخترم شکایتتو پس میگیری یا نه ؟ .. فاطمه : حق ندارم از چیزی شکایت کنم ..

     

    پلیس حوصلش سر میره ، میدوء میره بیرونو میگه :

     زود اظهاراتشو بنویسید ، کریم بیا بیرون ببینم ، تو واقعاً میخوای با این دختره ازدواج کنی ؟ .. کریم با کلی مکث : بله ..

     

    این جمله مریمو سر جاش میخکوب میکنه و با حالت مریم ، کریم میگه :

     من ازدواج میکنم مریم جون !

     

    اما اینو بدونید کریم بدون چشم داشت یا هیچ تَرَحُمی به فاطمه این ازدواجو میخواد چون از ثانیه اول که دیدش عاشقش شد ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان