خانه
184K

بیاین از سوتی هامون بگیم

  • ۱۶:۰۶   ۱۳۹۲/۴/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
     هر کی بگه تاحالا سوتی نداده مطمئنا دروغ میگه ...

    بیاین از سوتی هامون بگیم و کمی بخندیم
  • leftPublish
  • ۲۳:۴۵   ۱۳۹۲/۱۱/۶
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    آره ..منم همینو میگم ...میگم بخدا از گشنگی مرد برو بدادش برس ..

    داشتی چه زهره چشمی انگار از این همسر عزیز و گرامی گرفتم که بدو رفته خرید کرده اومده ..از هولش ندیده که کی اس داده؟؟؟
  • ۲۳:۵۱   ۱۳۹۲/۱۱/۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    آره بنده خدا
  • ۰۰:۳۶   ۱۳۹۲/۱۱/۷
    avatar
    Eli
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3776 |4308 پست
    واقعا الهه اون طرف کی بود؟؟؟؟ به همین آسونی از خیرش گذشتی؟؟؟؟؟؟
    قضیه بو داره
  • ۰۷:۲۸   ۱۳۹۲/۱۱/۷
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    هوشو ذکاوت آقایون همه مثل همه الهه جون...حامدم در زمنیه اس ام اس خیلی باهوشه!!!! واقعا اصلا به شماره نگاه نمیکنه..
    باز خوبه آقا یوسف اس ام اساتو می خونه...من مثلا صب به حامد اس میدم میگم حامد بعداز ظهر زودتر بیا دنبالم...خودم که میرم هیچی بعد می بینم هنوز اسمو ندیده...
    اس دادنشم خیلی جالبه...اون اوایل مثلا بش می گفتم سلام خوبی عزیزم؟
    جواب مب داد: سلام خوب هستم من الان سر کار هستم...
    تاکید شدیدی داشت که ادبو رعایت کنه
  • ۱۳:۵۹   ۱۳۹۲/۱۱/۷
    avatar
    مروارید
    یک ستاره ⋆|399 |1307 پست
  • leftPublish
  • ۱۵:۰۲   ۱۳۹۲/۱۱/۷
    avatar
    pari san
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|7775 |5225 پست
    آخ آخ یادش بخیر دانشگاه
    با دوستم سوار تاکسی شدیم بریم دانشگاه . راننده یه آهنگ بزن بکوب گذاشته بود . این دوست منم اصلا اون روز اعصاب نداشت . هی منتظر موند که تموم شه نشد . آخرم اومد اعتراض کنه بگه که راننده قطع کنه آهنگو به جای
    آقا اینو خفش کن گفت آقا اینو خفه شو !!!!!
    دیگه خودتون حساب کنید راننده چه برخوردی باید با ما میکرد
  • ۲۱:۴۲   ۱۳۹۲/۱۱/۷
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    هههه پریسان !
    سوتی هاتون دیگه داره در حد خدا میشه یواش یواش! شبیه جوک ها میشه هههه

    مثل اونی که میگفت از جلو چشام خفه شو
  • ۲۳:۳۹   ۱۳۹۲/۱۱/۷
    avatar
    saba biology
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|6343 |4258 پست
    این سوتی مربوط به اوایل ترم گذشته هست...
    معمولاً آخر جلسه کلاسی حضور و غیاب میکنم... و ترم گذشته خیلیی حجم کار زیاد بوود و منم دیگه کلاس های آخری رو رسماً انرژی کم میاوردم و کلاً قاط میزدم در حد تیم ملی!!!

    توی یکی از همین کلاسهای آخر ساعت، وقتی لیست حضور و غیاب رو خوندم و تموم شد ، واسه اینکه مطمئن بشم اسامی همه خونده شده، بلند داد زدم : خوب بچه ها! همـــــــــــه رو زددددددددم؟؟؟!!!

    هههههه البته منظورم این بود: حاضریه همه رو زدم؟؟؟؟!!!!!
    و جالب ترش این که میدیدم ردیف جلو خندشون گرفته بود و همش پیش خودم میگفتم چرا اینا میخندن خوووو!!!!

    تازه 2 ساعت بعد از مرور گفته هام فهمیدم اینا به چی خندیدن!!!!



  • ۱۰:۰۹   ۱۳۹۲/۱۱/۸
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست

    ازینطور سوتیا نگو صبا جون که اینجا جای گفتنش نیست...یعنی منیه بار یه چیزی گفتم که همچنان
  • ۱۰:۴۱   ۱۳۹۲/۱۱/۸
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
  • leftPublish
  • ۱۰:۴۲   ۱۳۹۲/۱۱/۸
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    اعراف کن، مونا
  • ۰۳:۰۷   ۱۳۹۳/۱/۱۸
    avatar
    parastoo :-))
    کاربر فعال|1074 |696 پست
    زیباکده

    بهار دخت : 
    یه بار رفته بودیم یه مهمونیه خانوادگی،خیلی وقت پیشا،همه سر سفره بودیم،موقع غذا خوردن.من و دخترخاله هام طبق معمول حرف می زدیم و میخندیدیم حتی به ترک دیوار!داشتیم مسخره بازی در میآوردیم که در راستای اون من بلند گفتم: دست دست دست، گور بابا اقدس!!!
    واااااااای یهو دیدم یکی سقفو نگاه میکنه،یکی بلند شد گفت برم نمکدون بیارم،یکی سرش پایینه تند تند غذا رو می بلعه،اون جا بود که یادم افتاد اسم میزبان یعنی دخترخاله بزرگه ی مامانم اقدسه!!!!!

    زیباکده
    وااااااااااااااااااااااااای...ایول....سوتی به این میگنااا

    اشک از چشمم سرازیر شد از خنده !
  • ۰۴:۰۷   ۱۳۹۳/۱/۱۸
    avatar
    parastoo :-))
    کاربر فعال|1074 |696 پست
    زیباکده

    لواشک پاستیل زاده : 
    میخواستم تو شیشه رفلکس یه خونه هه مقنعمو درست کنم.
    چون قبلا ازین حرکت خاطره ی عبرت آموزی داشتم!رفتم جلو دستامو گذاشتم کنار صورتم،چسبیدم به شیشه که ببینم اونور کسی نباشه! سرمو که بردم جلو دیدم یکی دقیقا با همون پوزیشن تو حلقمه!منتاها اون لباشو به طرز فجیعی!چسبونده بود رو شیشه!
    نتیجه ی اخلاقی:کی میگه آدم از یه سوراخ دو بار نیش نمی خوره؟!هان؟فقط اونو نشونم بدین!

    زیباکده
     چند سال پیش ما توو یه آپارتمانی بودیم که شیشه ش رفلکس بود و  بر خیابان بود اما اول یه محوطه تقریبا کوچیک داشت بعد به در خونه میرسید
    خیلی پیش میومد که مردم مسیرشون رو از پیاده رو تغییر بدن و بیان دم در ظاهرشون رو درست کنن
    یه بار که منتظر کسی بودم و پشت در ایستاده بودم دیدم حوصله م سر رفته گفتم ملتو اذیت کنم...تا میومدن دم در اگه صورتشونو همینجوری میذاشتن منم صورتم میاوردم جلو از اونور نگا میکردم.... عاقا ملت شوک میشدن بعضیاشون  !!!!
    اگه هم صورتشونو نمیچسبوندن یهو درو باز میکردم...واااای ملت میگرخیدن یهو ..خلاصه عکس العمل های مختلف مردم رو تصور کنید!!    لامصب جلوشون نمیتونستم خندمو نگه دارم !!

    خلاصه دوربین مخفی خانگی بود دیگه...که بسی هم حال داد و مردم درودها بر عمه ی من فرستادند !!!
  • ۰۸:۴۳   ۱۳۹۳/۱/۱۸
    avatar
    آلما فاطمی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13740 |7139 پست
    درود برعمه رو خوب اومدی
    ویرایش شده توسط آلما فاطمی  در تاریخ ۱۸/۱/۱۳۹۳   ۰۸:۴۳
  • ۰۹:۲۷   ۱۳۹۳/۱/۱۸
    avatar
    nil oo far teh
    کاربر فعال|230 |391 پست
    زیباکده

    الهه(مامان النا) : 
    اولین بار که همسری رو دیدم خونه خاله اش بود ... خاله اش دوست قدیمی و صمیمی مامانم بود و اون واسطه ازدواج ما شد ...
    خیلی هول شده بودم ..اون موقع23 سالم بود ...کلی تیپ زدم و آرایش کردم که چشم گیر باشم ..هههه اومدم برم تو اتاق پذیرایی تو یه لحظه فضولی ام گرفت که توی اتاق دیگه رو نگاه کنم ببینمش ... جاتون خالی مبل راحتی جلوم رو ندیدم خوردم بهش ... یه ملق کوچولویی زدم که فقط خود یوسف که تو اتاق بود دید و خندید ...

    وقتی اومد تو اتاق با همه سلام علیک کنه چشمش به من افتاد خنده اش گرفت ..به زور جلوی خودش رو گرفته بود

    زیباکده
    وااااااااااای الهــه جون خیلی ضایع بوداااااا

    خودم و همین الان گذاشتم جـای شــٌما !

    خیلی بــده و خیلی خنـده دااااار
  • ۰۹:۳۳   ۱۳۹۳/۱/۱۸
    avatar
    nil oo far teh
    کاربر فعال|230 |391 پست
    زیباکده

    بهزاد لابی : 
     منم اولین روزایی که رفته بودم سر کار، یه روز مدیرمون بهم زنگ زد گفت سر راه چایی بگیر. منم خریدم و آوردم شرکت، بعد بهم گفت پولش رو از تنخواه بگیر.

    منم تا اون روز این کلمه رو نشنیده بودم، فک کردم تنخواه همون آقایی هست که شنبه ها میاد شرکت رو تمیز میکنه.
    گفتم یعنی شنبه خودم بهش بگم؟
    گفت نه بابا همین الان برو بگیر.
    گفتم الان که نیستش ؟!
    گفت کی نیست؟ 
    گفتم همین آقای تنخواه دیگه ! 
    دیگه بقیه ش رو خودتون حدس میزنید !  
    زیباکده
     آقــــــــای تنخــــواه


  • ۰۹:۵۹   ۱۳۹۳/۱/۱۸
    avatar
    nil oo far teh
    کاربر فعال|230 |391 پست
    من که اینقـدر سوتی هام ضایـعست اصلن نمی شـه گــٌفت !

    چون بیشترشون لفظیـه ...
  • ۱۰:۰۳   ۱۳۹۳/۱/۱۸
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    زیباکده

    nil oo far teh : 
    من که اینقـدر سوتی هام ضایـعست اصلن نمی شـه گــٌفت !

    چون بیشترشون لفظیـه ...

    زیباکده
    منم دوست جون
  • ۱۰:۰۷   ۱۳۹۳/۱/۱۸
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    یه وحشتناکشو یادم اومد...همین قبل عید...اومدیم کارت پستال تبریک واسه مدیران بیرون از شرکت بفرستیم...
    یکی از پستا مدیر اداری بود منم اشتباهی نوشتم ...
    آقای....
    مدیر محترم ادراری!!!
    بعد مدیرم که برده بود برای امضا دیده بود آورد با عصبانیت گفت خانوم اینو اصلاح کن لطفا
    من تو اون لحظه
  • ۱۰:۴۳   ۱۳۹۳/۱/۱۸
    avatar
    آلما فاطمی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13740 |7139 پست
    واااای عجب سوتی دادی
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان