خانه
354K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۳:۰۶   ۱۳۹۳/۴/۲
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    سریال فاطمه گل یا فاطما گل Fatmagülün Suçu از 21 تیر ساعت 9 پخش می شه

    تعریف این سریال رو زیاد شنیدم.

    می خوام در این تاپیک سریال و بازیگران آن را معرفی کنم.

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۱:۱۴
  • leftPublish
  • ۱۴:۳۱   ۱۳۹۳/۹/۲۹
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۷۲ سریال ‫‏فاطما گل‬



    با وضعیتی که پیش اومده شاید وورال تنها راه نجات یاشاران ها باشه . برای همین رشات با مراجعه به بیمارستان سعی میکنه قانعش کنه تا به نفع خودشون شهادت بده !

    با حرفاش شروع میکنه به تضعیف کرده روحیه وورال تا بدونه اگر اونجوری که میخواد شهادت نده اول از همه خودش دچار دردسر میشه ..

    بین حرفا شمسی وارد اتاق میشه و میگه از دادستانی اومدن تا تحت نظر پزشک ازت بازجویی کنن . نگاه سردو و تلخ وورال به رشات اخطار بزرگی رو بهش میده تا حواسش باشه با اینجور حرفا نمیتونه به هدفش برسه !!



    | کافه لب ساحل |

    بالأخره اولین جلسه درمان فاطما گل به پایان رسیده و همراه مریم کنار دریا نشستن . فاطما گل متعجب از اینه که چطوری با همه خجالت تونسته با همین یک جلسه حرفای دلشو بریزه بیرون و با خودش میگه که انگار منتظر این لحظه بودم تا خودمو راحت بیرون بریزم ..

    مریم هم وقتی پریشونی دخترشو میبینه برای عوض شدن روحیه اش پیشنهاد دیدن مغازه ها رو میده . صحبت ها در مورد نامه ادامه پیدا میکنه تا اینکه مریم میگه :

    اصلاً میدونی حالا که بیرون اومدیم بدم یه دستی به موهام بکشن ، خیلی بهم ریختس . تا اومدن کریم خیلی مونده میگردیم یه آرایشگاه خوب پیدا میکنیم توأم میدی موهاتو سشوار میکشن یه تنوعی میشه اینطوری به خاطر منم معطل نمیشی .. فاطمه : به خاطر من آرایشگاهو بهونه کردی ، مگه نه ؟ .. مریم : خب چه عیبی داره عزیز دلم ؟ بعد از مدت ها داری میری یه جایی ، عالی میشه !



    با دیدن اولین مغازه مریم یه لباس ساده انتخاب میکنه و میگه :

    وای این پیرهن چقدر خوشگله . محشره به خدا .. فاطمه : آره خیلی قشنگه .. مریم : باور کن که خیلی بهت میاد ، امتحانش کن .. فاطمه : وای نه . مریم جون خرج اضافیه . چه احتیاجیه ؟ .. مریم : خیلی خب زود باش بریم ببینم ..



    | بیمارستان |

    زمان بازجویی از وورال فرا میرسه . بعد از تثبت هویت وورال توسط بازپرس وورال با ترسی که داره دهن باز میکنه و میگه :

    ماجرایی در کار نبوده . همه اینا خیالبافیای کریمه . بهمون گفت اون دخترو دوس داره . تو مراسم نامزدی سلیم هم بهمون نشونش داد . اونم اونجا بود !

    از اتفاقات اون شب خبر ندارم چون زودتر رفتم . صبح اردوان زنگ زد گفت کریم اومده و وضعش خرابه . داره گریه میکنه ..



    شمسی از در اتاق بیرون میاد . رشات و لمان منتظرن تا بگه وورال چی گفته . شمسی هم برای شوک دادن به این دو نفر میگه :

    همه چیو تعریف کرد !



    بُهت زدگی لمان و رشاتو فرا میگیره تا اینکه شمسی میگه :

    اینکه حرفای کریم همش دروغه و ماجرایی که ادعا میکنن همش بی پایه و اساسه . چشمت روشن رشات یاشاران ، به لطف پسرم یه بار دیگه قِسِر در رفتی !!!



    توی اسکله کریم انتظار فاطما گل رو میکشه . همین که سرشو برمیگردونه با یه فرشته ظریفو دوس داشتنی رو به رو میشه . از زیبایی فاطما گل به خاطر تغییراتی که کرده هیجان زده میشه و با عجله میره سمتش ! نمیتونه نگاهشو از روی همسرش برداره . با رفتن مریم ، کریم رو به فاطما گل میکنه و میگه :

    موهات قشنگ شده .. فاطمه : خیلی ممنون .. کریم : لباستم همینطور .. فاطمه ( با خجالت دست میکشه به موهاش ، نگاهشو میدوزه به زمین ) : مریم جور اصرار کرد آرایشگاهم به زور برد .. کریم : کار خوبی کرده . بیا سوار یکی از این قایقا شیم تا مانیکوی بریم !



    و همراه هم میرن سوار قایق بشن . با نزدیک شدنشون به قایق صدای عروس برون توجه هر دو رو جلب میکنه برای همین ایستاده به این مراسم تماشا میکنن . کریم حسرتی که فاطما گل با دیدن این صحنه توی صورتش نقش میبنده رو درک میکنه و میفهمه این لحظات چیزیه که فاطما گل آرزوهای همشونو به اجبار از یاد برد ! بالأخره تصمیم میگیرن سوار قایق بشن ، موقع سوار شدن از اونجایی که کریم عجله داره برای نزدیک شدن به فاطما گل دستشو دراز میکنه تا کمکش کنه اما خجالت این دختر اجازه این کارو نمیده برای همین خودش سکوی اسکله رو به سمت قایق میره ..

    هر دو میرن روی عَرشه کشتی تا بشینین اما فاطما گل تعادلشو از دست میده و در حال زمین خوردنه که اینبار کریم دستشو میگیره و لحظه سوار شدن کشتی جبران میشه !



    لحظات شیرین این زوج شروع میشه . کریم با اشتیاق از تجربه هایی که در ضمینه سفر به استانبول داشته برای فاطما گل حرف میزنه و همسرش با اشتیاقی دو چندان سراپا گوشه . فضای بین این دو به مرور در حال آروم شدنه و تنها چیزی که این آرامش رو برای کریم دو چندان میکنه عطر موهای عشقشه که توی هوا با جریان باد به حرکت در میادو به مشامش میرسه !



    با نزدیک شدن به غروب کریمو فاطما گل هم به ویلای کریستین میرسن . با استقبال کریستین و همراهانش رو به رو میشن و بعد از خوشامدگویی بقیه میشینن پشت میز ..

    بعد از گذشت ساعاتی و صرف شام همه توسط یکی از میهمانان در حال زدنو خوندن آهنگ هستند . با اتمام آهنگ نوازنده به کریم و فاطما گل پیشنهاد خوندن میده برای همین یکی دیگه از مهمونا میگه از ولایت فاطما گل چیزی نزدی که همراهیت کنی و اهل اِگه اس ..

    با شروع نوازندگی و آهنگ فاطما گل میگه :

    وای ترانه مورد علاقه بابامه .. کریم : بلدی ؟ .. فاطمه : همیشه میخوند !



    و بعد از اصرار بقیه و شروع خوندن آهنگ توسط نوازنده فاطما گل با صدای زیبا و دلنشین خودش شروع به خوندن آهنگ مورد علاقه پدرش میکنه . ادامه آهنگ با نگاه پُر از احساس کریم و فاطما گل و صدای کریم همراه میشه . هر دو نفر به زیبا ترین شکل در حالی که نمیتونن چشم از روی هم بردارن آهنگ رو میخونن . با شنیدن صدای کریم لبخند روی لبهای فاطما گل میشینه ، کریم به همسر خودش نزدیک تر میشه و به آرومی با پایان آهنگ دستشو میذاره روی شونه فاطما گل . به هم خیره میشنو با تشویق حضار رو به رو میشن !


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۵:۵۶   ۱۳۹۳/۹/۲۹
    avatar
    شقایق ف
    یک ستاره ⋆|1005 |1130 پست
    انگین اکیوریک‬ کیه دقیقاً من نمی شناسمش
  • ۱۵:۵۶   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19756 |39377 پست
    ساناز جان قسمت بعدی لطفا
    انقدر که من منتظر این تاپیکم برای قسمت بعدی.. منتظر خود سریال نیستم
    ویرایش شده توسط رهام 💙دنیز💕 در تاریخ ۶/۱۰/۱۳۹۳   ۱۵:۵۷
  • ۱۶:۲۲   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    شقایق ف : 

    انگین اکیوریک‬ کیه دقیقاً من نمی شناسمش
    زیباکده
    کریم تو سریال فاطما گل عزیزم
  • ۱۶:۲۸   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    elham ❦ : 

    ساناز جان قسمت بعدی لطفا

    انقدر که من منتظر این تاپیکم برای قسمت بعدی.. منتظر خود سریال نیستم
    زیباکده
    عزیزم خیلی خوشحالم خلاصه هارو دوست داری

    الان خلاصه جدید می زارم
  • leftPublish
  • ۱۶:۲۹   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    در قسمت های آینده صبر و آرامش ‫کریم‬ جای خودشو به ‫‏حساسیت‬ های زیاد و عصبانیت میده که البته در همه موارد یجورایی حق داره و با این برخوردش خیلیا حساب کار دستشون میاد !




    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۶:۳۰   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    پدر و پسر رو در روی هم !!

    به زودی کاراکتر فخرالدین ایلگاز‬ با بازی خوب ‪‎Serdar Gökhan‬ در نقش پدر ‫کریم‬ به سریال ‫‏فاطما گل‬ اضافه خواهد شد


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۶:۳۲   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۷۶ سریال ‫‏فاطما گل



    با اتفاقاتی که افتاده کریم اجازه خوندن نامه پدرشو به فاطما گل میده . همزمان مریم هم از راه میرسه و یادآوری میکنه که باید برن برای عقد قرارداد برای مغازه جدیدشون برای همین به کریم میگه :

    اگه حوصله نداری میخوای زنگ بزنیم تا بمونه برای بعد .. کریم ( با حرص ) : بهتره به اون مَرده ( پدرش ) زنگ بزنی . دلش میخواست بیاد اینجا ، باهام رو به رو شه ، بغلم کنه ! بهش زنگ بزن بگو نیاد بگو اینجا نیاد امیدوار هم نشه ، زنگ بزن .. مریم : کریم من نمیتونم این کارو بکنم .. کریم : باید بتونی ، تو این مشکلو به وجود آوردی خودتم درستش میکنی .. مریم : همچین کاریو از من نخواه . نمیتونم بین پدرو پسر قرار بگیرم .. کریم ( با فریاد ) : بین ما هیچی نیست ، هیچ ارتباطی نیست . من پدری ندارم ..



    کریم با چشمایی که هر لحظه آماده فرو ریختنِ اشکه با حرص عقده های چندین سالشو بیرون میریزه و میگه :

    روزی که ما رو ترک کردو رفت برام مُرد ، وقتی رفتو پشت سرشم نگاه نکرد مُرد . اگه تو زندگیش من از همه براش با ارزش ترم ، مادرم ! ( با بغض ) مادرم که مُرد چرا نیومد ازم حمایت کنه ؟ چرا برنگشت ؟ اگه تو نبودی چی میشد ؟ اگه مادر تو نبود کی ازم حمایت میکرد ؟ چرا اون موقع یادش نیوفتاد که یه پسر داره ؟ الآنم برام مهم نیست چه احساسی داره . نمیدونم مادرم چه حسی داشت ، نمیدونم تونست دردشو بگه یا نه من چرا به حرفای اون آدم گوش بدم ؟ شایدم مادرم به خاطر اینکه نتونست دردشو به کسی بگه مرگو انتخاب کرد ! شاید به خاطر اینکه با خودش حرف میزد !



    یه قطره اشک سرد ولی دردناک از روی گونه های کریم سُر میخوره ، با تمسخر و فریاد میگه :

    هه ، عذاب وجدان داره ! به من چه ؟؟؟ چیکار کنم ؟؟؟ تازه میخواد منو ببینه ؟ با چه رویی میخواد تو چشام نگاه کنه ؟ چطوری میتونم این اتفاقاتو نادیده بگیرم ؟ چی باید به هم بگیم ؟ بگیم هیچ اتفاقی نیوفتاده بیا از اول شروع کنیم ؟ نه اون هرچقدر میخواد برام نامه بنویسه من نمیتونم این خیانتو در حق خودم کنم . زنگ بزن بگو بیخود نامه ننویسه ، بیخود سعی نکنه منو دچار عذاب وجدان کنه . پدر من قبل اینکه مادرم بمیره مُرد ، زنگ بزن بهش بگو !



    کریم از سر جاش بلند میشه ، گوشیشو برمیداره شماره ای که فخرالدین ایلگاز روی نامه نوشته رو میگیره و میده دست مریم اما متوجه میشن که شماره رفته روی اپراتور ..

    کریم گوشیو میگیره اما میگه مهم نیست اما بعد زنگ بزن . به فاطما گل اشاره میکنه که بلند بشن برای امضای قرارداد ! و همه همراه هم راهی مغازه جدیدشون میشن . در طول مسیر کسی جرأت بیان کوچک ترین کلامی رو نداره چون میدونن کریم با یه کلمه به مرز انفجار برسه . اما فاطما گل با همه شیطنتی که داره زیر زیرکی از توی آینه حواسش به کریم هست و چشم ازش برنمیداره ..



    | کافه |

    صحبت ها بین صالح و مقدس بالا میگیره . زبون بازی های صالح ادامه داره و شروع میکنه به خر کردن مقدس و از اونجایی که مقدس زن سالمی به حساب نمیاد سر بسته تن میده به اینکه دوباره رابطه جدیدی رو با صالح شروع کنه اما اینبار در خَفا و به دور از چشم همه و این دقیقاً اون چیزیه که منیر میخواست !



    | مغازه جدید |

    همه در حال امضای قرارداد هستند و با پرداخت سه ماه به عنوان پیش برای کرایه و توافق کریم قرارداد به اسم فاطما گل نوشته میشه و تصمیم گرفته میشه تا پنجم هر ماه کرایه های بعدی پرداخت بشه . با لخند فاطما گل کریم هم لبخند میاد روی لباش و این تنها چیزیه که میتونه آرومش کنه !



    از طرفی کادیر توی کلانتری محل در حال پرس و جو هستن و در مورد حمله یاشاران ها سوال میپرسه . با حرفای کلانتری محل کادیر متوجه میشه که کریم یه مسئله ای رو بهش نگفته و این موضوع یعنی اینکه شش ماه قبل هر چهار نفر کریم ، وورال ، اردوان و سلیم بازداشت شدن و همراه یکیشون قرص روانگردان بوده ! کادیر با خوندن اون پرونده و اظهارات همه متخلفین حسابی کلافه میشه اما جلوی کلانتر حرفی به زبون نمیاره ..



    بعد از امضای قرارداد همگی برمیگردن خونه و در کمال تعجب میبینن که کادیر در انتظارشونه . با احوالپرسی ، کادیر میگه :

    کریم مگه قرار نبود همه چیو بدون مخفی کاری برام تعریف کنی با تمام جزئیاتش ؟ .. کریم ( در حالی که روحشم خبر نداره ) : من که چیزیو مخفی نکردم .. کادیر : شش ماه پیش یعنی سه ماه بعد از اون حادثه ( اتفاق تجاوز ) با اون یاشاران ها و وورال ناملی بازداشت شدی ، چرا اینو به من نگفتی ؟!



    کریم متعجب به فاطما گل خیره میشه و بعد از دقایقی توی خونه به ادامه صحبتش ادامه میده و میگه :

    حرفای وورال برای من خیلی مهم بود . در واقع جواب بزرگترین سوالی بود که تو ذهنم داشتم ( اینکه شب حادثه به فاطما گل دست نزده ) پشت تلفن همه چیو اعتراف کرد ولی مست بود منم واسه اینکه مطمئن شم رفتم پیشش ، بعدش بقیه اومدن وورالم همه چیو به اونا گفت حتی گفت به پلیسم میگه بعد یه دفعه بحثشون شد وورال مست بود ، نشست پشت فرمون منم برای اینکه جلوشونو بگیرم سوار شدم چند دیقه بعد پلیس ما رو نگه داشت وقتی وورال شروع کرد به پَرتو پلا گفتن هممونو گشتن ازش قرص پیدا کردنو هممونو بردن .. کادیر : تو هرچی دوس داری این قصه رو تعریف کن .. کریم ( خیلی جدی و با عصبانیت ) : قصه تعریف نکردم .. کادیر : حالا هرچی ، اونا این قضیه رو جور دیگه تعریف میکنن . بازجویی دادی ، گفتی رفتم پیش دوستم که شرایط سختی داشت ، برای کمک رفته بودم . اینا جمله های توء کریم یعنی به طور رسمی ثبت شده . این مسئله ثابت میکنه که بعد از حادثه باهاشون در ارتباط بودی توی این پرونده ام واردش کردن . منو عُمر سعی میکنیم این ادعا رو باطل کنیم البته کلی زحمتو دردسر داری ، اگه از قبل خبر داشتیم پیش بینی های لازمو میکردیم . توأم توی اولین بازجوییت اینو به دادستان میگفتی . ببین خوب فکر کن و درست جواب بده . بعد از اون شب باهاشون ارتباط داشتی ؟ میتونن توی دادگاه ثابت کنن ؟ .. کریم : آره برای تصویه حساب با اردوان رفتم خونش ولی با مصطفی رو به رو شدم .. کادیر : بیا اینم یکی دیگه . حتماً موقع ورود به خونه دوربینا ضبط کردن !



    فاطما گل حسابی ناراحت این مسائل میشه و با بغضی که داره میره توی آشپزخونه ، کریم هم پشت سرش . کریم میگه :

    فاطما گل باور کن راستشو میگم ، برای اینکه حقیقتو بدونم رفتم پیش وورال .. فاطمه ( با گریه ) : اینو باور کن اونو باور کن . دیگه حرف نزن .. کریم : بعد از اینکه مطمئن شدم اومدم حقیقتو بهت گفتم یادت نیست ؟ .. فاطمه : هر روز یه اتفاق جدید میوفته ، یه مشکل تازه پیش میاد . اینبارم بازجویی تو ، این مدرک . هر دفعه امیدم تبدیل به سراب میشه خسته شدم دیگه .. کریم : باور کن هیچی نصیبشون نمیشه دارم راستشو میگم .. فاطمه : پس چرا قبلاً بهم نگفتی ؟ دیگه چیا هم نگفتی یا ازم مخفی کردی یا یادت رفته ؟ اون آدما رو چند بار دیگه دیدی ؟ ترتیب خارج رفتنتم اونا دادن ؟ چون نیومدن از مرز ردت کنن برگشتی ؟



    و باز هم طعنه های فاطما گل که از ته دل نیستو از حرصشه کریمو ناراحت میکنه اما به زودی برطرف میشه ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۶:۳۲   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19756 |39377 پست
    این مقدس چرا انقدر رو داره پس کی حالش گرفته میشه میشینه سرجاش
  • ۱۶:۳۷   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    elham ❦ : 

    این مقدس چرا انقدر رو داره پس کی حالش گرفته میشه میشینه سرجاش
    زیباکده
    آره خیلی حرص آدمو در میاره ولی خیلی نقششو قشنگ بازی می کنه
  • leftPublish
  • ۱۶:۳۸   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19756 |39377 پست
    مرسی ساناز جون
  • ۱۵:۱۰   ۱۳۹۳/۱۰/۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19756 |39377 پست
    ساناز جون
  • ۱۵:۲۸   ۱۳۹۳/۱۰/۷
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    elham ❦ : 

    ساناز جون
    زیباکده

  • ۱۵:۳۰   ۱۳۹۳/۱۰/۷
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۷۷ سریال ‫فاطما گل‬



    با بوسیده شدن ملتم توسط مصطفی قسمت هفتادو هفتم شروع میشه .

    از طرف دیگه مقدس که هنوز آدم نشده میره توی آشپزخونه از روی پاکت کارخونه مرجانلی شماره برمیداره و مجدداً به صالح زنگ میزنه اما محل کارشو ترک کرده و مشخص نیست که کی برگرده !



    صحبت ها که تموم میشه مقدس وارد اتاق میشه و میفهمه که راحمی برای باز شدن رستوران میخواد پول بذاره برای همین سلیطه بازیاشو شروع میکنه که من پول نمیدم بلندم میگم که همه بشنون . همین مسئله برای کوچیک کردن فاطما گل کافیه برای همین مریم خیلی جدی میادو میگه :

    ما هیچ احتیاجی به پول تو نداریم .. کریم ( با عصبانیت ) : ولش کن بابا ، یه کلمه ام با این زنیکه حرف نزن !

    مقدس که میبینه کم آورده باز بند میکنه به پولی که یاشارانا به کریم داده بودنو اونم برای فاطما گل کنار گذاشت اما فاطما گل تصمیم گرفته اون پولو به خیریه کمک کنه اما این پایان ماجرا نیست . زخمای کریم هنوز از خیانتی که مقدس در حقش کرده خوب نشده که خیلی جدی میگه :

    منو ببین زنیکه ، برای کارمون یه لیره هم ازت پول نمیخوایم شنیدی ؟ ( خطاب به همه ) با همتونم ، از این به بعدم نمیخوام بحث پول باشه . بار آخریِ که این حرفو میزنم !!



    | خونه یاشاران |

    رشات یاشاران در حالی که پیک پیک مشروبو بی وقفه بالا میره تا آروم شه از اخبار متوجه میشه که تورانر از کاندیداتوری مجلس استعفا داده برای همین با اومدن پریهان میگه :

    تموم شد . دیگه چیزی نمونده که از دست بدیم . همه چیم به باد رفته اونم به خاطر کثافت کاریه اون سلیم بیشعور اسمم اعتبار همه چی از دست رفت . وضعیتی که سلیم توشه حقشه . اون عوضی این آتیشو به جونم انداخت ، آخر سرم خودم میرم همه چیو میگم تا تموم بشه بره . قسم میخورم میرم تو دادگاهو تو چشماش نگاه میکنمو میگم کاری این آشغالا بود ! فقط به خاطر این که تورو انقد عذاب دادن باید مجازات بشن ..



    | خونه |

    آخر شب شده . فاطما گل پای اینترنت با پیگیری های زیاد بالأخره یه مرکز خیریه پیدا میکنه تا فردا پولو بریزه به حسابشون . همین مسئله واسه فشار آوردن به مقدس کافیه و همه جوره میسوزونتش برای همین شروع میکنه به تیکه انداختن اما این بار فاطما گل ساکت نمیشینه و با ملتک و خنده طعنه آمیز میگه :

    پول اون آدما رو میدم خیریه . پولیو که واسه ساکت کردن شما دادن برای بلند کردن صدای یکی دیگه استفاده میکنم !



    همین موقعس که گوشی مریم زنگ میخوره . فخرالدین خان پدر کریم از استرالیا تماس میگیره . کریم با عصبانیت میره تو و میگه :

    جواب بده بابا .. مریم : آخه من چی باید بگم ؟ .. کریم : چیزایی که بهت گفتمو ..



    بالأخره مریم با جون کندن میخواد حرف بزنه که کریم از کوره در میره . گوشیو میگیره و میگه :

    الو ! آقای فخرالدین من کریمم . ما غیر از فامیلی هیچ اسم مشترک دیگه ای نداریم ، شما تو زندگی من هیچ جایی ندارین . سعی نکنین بهم زنگ بزنین یا هی بهم نامه بنویسین . شنیدین ؟ هیچ وقتم باهام رو به رو نشین ! بابای من قبل مرگ مادرم مرد ، روزی که رفتو پشت سرشم نگاه نکرد . همونطور که نمیتونم صدای مادرمو بشنوم ، نمیتونم صورتشو ببینم شمارو هم نمیخوام ببینم . لطفاً برام احترام قائل شین ، جایی تو زندگی من ندارین !



    و با اوج عصبانیت تلفنو قطع میکنه و با گذاشتن گوشی روی میز با عجله اتاقو ترک میکنه ..



    زمان میگذره تا به جلسه بعدی دکتر فاطما گل از راه میرسه . در حالی که حرفاشو به دکتر میگذره روزها هم پشت سرم به تندی میگذرن . فاطما گل در حالی که به همسرش علاقه مند شده با گلایه به دکتر میگه :

    از دست کریم عصبانیم به خاطر تناقضایی که دچارم کرده . میگه به من اعتماد کن ، میگه انقد لحظات خوب خواهیم داشت که خاطرات تلخمون یادمون میره دلم میخواد باورش کنم ولی بعد یه قضیه دیگه روشن میشه یه چیزی که ازم پنهون میکرده برای همین تمام کارایی که کرده بی ارزش میشه . اعتماد خیلی مهمه حتی از دوس داشتنم مهم تره . اگه قراره روزای قشنگی داشته باشیمو همه چیو با هم فراموش کنیم اعتماد خیلی مهمه !



    | زندان |

    هر دو یاشاران زندانی به شدت روحیه شون بهم ریخته . سلیم منتظر همسرشه و حرص میخوره ازطرف دیگه ام اردوان با هر صدایی صدای بزرگتری توی سرش میپیچه . به شدت تیک گرفته و با تکون دادن پای سلیم و حرفا زدناش صدا بیشتر میپیچه تو سرش برای همین فریاد میکشه :

    انقد پاتو تکون نده پسر . میگم پاتو تکون نده !



    و خیلی بی مقدمه با مشت میکوبه تو صورت سلیم . میوفته روی سلیم تا جایی که میخوره میزنتش اما این رفتار به هیچ عنوان دست خودش نیست و تماماً نتیجه عصبی شدناشه ..



    طرف دیگه داستان کادیر با مراجعه به بیمارستان میخواد با وورال حرف بزنه . با شروع صحبت کادیر از عذرخواهی وورال حرف میزنه اما وورال از ترس زیر بار نمیره برای همین کادیر میگه :

    اگه حرفای اونا رو تأیید کنی روزی میرسه که از صدای خودتم میترسی . افسوس ، فاطما گل هم رفته رفته داشت صداقتو تورو باور میکرد میتونست بزرگترین دست آورد تو توی زندگیت باشه . توی دادگاه میبینمت !



    اما موقع رفتن کادیر برای تأثیر گذاشتن روی وورال یجوری مدارکشو میریزه روی زمین که بیوفته جلوی چشم وورال . کادیر میگه اینا عکسایی برای تحقیقات دخترای جوونی که قربانی تجاوز شدن یا خودکشی کردن گرچه هیچ کدوم از اینا برای تو ذره اهمیت نداره ! و همین چند کلمه بزرگترین تأثیرو روی وورال میذاره تا جایی که اشک از چشماش سرازیر میشه ..



    | غذاخوری گــُـل |

    فاطما گل به همراه راحمی برای انجام کارهای رستوران از راه میرسن و میبینن که کریم داره تابلو رو آویزون میکنه . با برگردوندن تابلو توسط کریم و امره ، فاطما گل بغض توی گلوش جمع میشه و میبینه که ادامه اسمش روی نام رستوران گذاشته شده برای همین به کریم میگه :

    همین اسم بمونه خیلی قشنگه !



    بالأخره شروع کار رستوران فرا رسیده . همگی در حال کار هستند . کریم هم برای عرض تبریک با کلی گل از راه میرسه . اولین دسته گل رو به همسر خودش تقدیم میکنه تا بتونه خوشحالی رو بهش بده و این نوید روزای بهترو میده . اما وقتی میبینه مریم اخماش تو همه به خاطر قهری که بینشونه جلوی مریمو میگیره و میگه :

    مریم جون ؟ این گلا واسه توء . این اواخر خیلی ناراحتت کردم دلتو شکستم . معذرت میخوام .. مریم : با معذرت خواهی بیشتر شرمندم نکن میدونم اشتباه کردم .. کریم ( مریم رو بغل میکنه ) : تو برای من خیلی با ارزشی یعنی برای هممون !



    | مدرسه |

    مقدس میره مدرسه دنبال پسرش . میفهمه که مراد به خاطر حرف بچه صالح که توی همون مدرسه اس و بهش گفته حرومزاده دعواشون شده . با بیرون اومدن زنو بچه صالح از مدرسه مقدس جلوی همسر صالحو میگیره . آبروریزی این دو نفر جلوی در مدرسه ادامه پیدا میکنه تا جایی که به درگیری ختم میشه و با کتک کاری دیگه از خجالت همدیگه در میان ..



    | رستوران |

    لحظات خوش شروع شده . افتتاحیه رستوران به بهترین شکل ممکن صورت گرفته . آقا و خانوم ایلگاز با لذت و لبخند به نتیجه کارشون دارن نگاه میکنن و امید از توی حرفای فاطما گل موج میزنه اما هنوز خنده روی لبشون نقش نبسته که یه گل فروش از راه میرسه و میگه :

    فاطما گل کِتِنجی ؟ .. کریم ( با جدیت ) : اسمشون ایلگازه ایلگاز . بدینش به من !



    کریم گل ها رو میگیره و میده دست فاطما گل . با باز کردن پاکت داخل نامه خنده فاطما گل به بُهت زدگی و لذت کریم به اخم و عصبانیت جاشو میده چون روش نوشته شده :

    مبارک باشه ، از طرف مصطفی !!!


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۱:۵۹   ۱۳۹۳/۱۰/۱۰
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19756 |39377 پست
    ساناز خانم انلاینه اما این تاپیک پایینه
  • ۱۲:۰۹   ۱۳۹۳/۱۰/۱۰
    avatar
    النا94
    کاربر جديد|2 |3 پست
    ممنون ازتابیک خوبتون
  • ۱۲:۰۹   ۱۳۹۳/۱۰/۱۰
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    elham ❦ : 

    ساناز خانم انلاینه اما این تاپیک پایینه
    زیباکده
    عزیزم

    بعد از ظهر خلاصه جدید می زارم
  • ۱۲:۱۰   ۱۳۹۳/۱۰/۱۰
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    النا94 : 

    ممنون ازتابیک خوبتون
    زیباکده
    خواهش می کنم

    خوشحالم دوست دارید
  • ۱۵:۴۴   ۱۳۹۳/۱۰/۱۰
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۷۹ سریال ‫‏فاطما گل‬



    بُهت زدگیا در مورد اتفاقات افتاده با دروغای مقدس همراه میشه . بعد از اومدن پلیس و آروم شدن اوضاع کریم ، راحمی و فاطما گل در حال زدن پلاستیک روی پنجره هستند . راحمی خونه رو برای تهیه پلاستیک ترک میکنه که همزمان فاطما گل به کریم میگه :

    این کارم کار مصطفی نیست . من از اون حمایت نمیکنم ، ازش دفاع نمیکنم ولی معلومه کار اون نیست از روی عصبانیت نمیاد شیشه ها رو بشکنه .. کریم : ببینم قبل اینکه مریم جون بیاد اینجا کی شیشه های خونه ما رو شکست ؟ .. فاطمه : اون موقع شرایطش فرق میکرد دنبال ما میگشت . من جلوش واینستادم تو واینستادی اولین باریم که منو اینجا دید کاری نکرد ، من حرف زدمو اون گوش داد حتی وقتی منو به زور اسلحه برد منو اذیت نکرد .. کریم : بسه ، بسه دیگه فاطما گل .. فاطمه : باهاش تنها موندم تونستم حرفمو بهش بزنم . تو چشماش نگاه کردمو بهش گفتم تموم شد مصطفی .. کریم : دارم بهت میگم بس کن اسمشو به زبون نیار .. فاطمه : بدخُلقه ، چیزی که تو ذهنش میادو بدون فکر انجام میده ولی چرا باید همچین کاری کنه ؟ با شکستن شیشه ها چی عایدش میشه ؟ .. کریم : ما رو . هر دومونو پریشون میکنه این کافی نیست ؟ .. فاطمه : خب پریشون شدیم که چی ؟ .. کریم : اون آدم علیه تو شهادت داد . حرفای یاشارانا رو به دادستان گفت انقد آدم پست فطرتو کثیفو حقیریه که هر کاری ازش انتظار میره .. فاطمه : خیلی خب بگی منیر یا یاشارانا قبول میکنم اما این کار اون نیست ..



    کریم که شدیداً غیرتی شده مقداری به خودش مسلط میشه و با طعنه حقایقو به فاطما گل میگه که :

    اینطور که معلومه بهش گفتی که تمومش کن ولی خودت تمومش نکردی . با تمام این اتفاقا بازم به مصطفی فکر میکنی .. فاطمه ( در حالی که حرف حقو شنیده و زورش گرفته ) : پَرتو پلا نگو .. کریم : هنوزم جلوی من ازش دفاع میکنی ، حمایتش میکنی .. فاطمه : چه ربطی داره ؟ منظور من یه چیز دیگس .. کریم : اون روزم با گفتن اگه منو دوس داری جلومو گرفتی فقط برای محافظت از اون . برای اینکه آسیبی به اون نزنم این حرفا زدا مگه نه ؟ هه ، منم مثه احمقا باورم شد !



    فاطما گل میخواد جواب کریمو بده که هنوز دهن باز نکرد جیغ بلند مریم با عصبانیت که داره مقدسو صدا میکنه فضای خونه پُر میکنه . مریم با نهایت عصبانیت میره جلوی مقدس و میگه :

    چرا حقیقتو ماجرارو به ما نمیگی ؟ زن اون یارو ( صالح ) شیشه ها رو شکسته همه اینا کار اون بود . از همسایه ها پرسیدم گفتم شاید یکی دیده باشه اونا هم بهم گفتن دادو فریادای زن رو شنیدن بعدشم بچه اومدن بهت گفتن که یه زن این کارو کرده چرا دروغ گفتی ؟ .. مقدس : ترسیدم بازم بهم شک کنین .. مریم : حالا چیکار کنیم ؟ به پلیسم اطلاعات غلط دادیم الآن میرن یاشارانا رو بازخواست میکنن اونا هم فکر میکنن عمداً سر به سرشون میذاریم .. مقدس : فکر اینجاشو نکرده بودم معذرت میخوام .. مریم : این کارت رو پرونده ام تأثیر منفی میذاره عجب زن بی فکری هستی تو . به خاطر تو بازم اوضاع بهم میریزه !



    | بیمارستان |

    وورال که حسابی از حرفای کادیر بهم ریخته بدون اینکه کسی خبر داشته باشه لباس یکی از پرستارا رو پوشیده و میخواد از بیمارستان فرار کنه اما با خبر دادن پرستار مخصوصش مأمورین جلوشو میگیرنو وقتی میفهمن که حالش بهتر شده دستور انتقالش به زندانو میدن !



    صبح روز بعد همه مشغول رسیدگی به امور رستوران هستند و توی خونه راحمی شیشه بُر میاره تا شیشه های شکسته رو درست کنه برای همین مدام مقدسو صدا میکنه اما خبری ازش نیست برای همین میره حیاط پشتی که میبینه مقدس داره با عجله میره طرف رودخونه و با تلفن حرف میزنه . برای همین با عجله اما بدون اینکه مقدس بفهمه میره دنبالش گوشاشو تیز میکنه و با شنیدن جمله :

    " حواست به زنت باشه صالح اگه بفهمن با هم دوباره رابطه داریم دیگه نمیتونم تو این خونه بمونم . تو که نمیدونی من تو این خونه چی میکشم "



    نعره وحشتناکی میزنه به طوری که مقدس از ترس در حال خراب کردن خودشه و میگه :

    نکش ، گورتو گم کن برو !!



    راحمی که دیگه قابل کنترل نیست همه گلدونای باغچه روی با پرت کردن سمت مقدس میشکونه . مقدس میخواد توضیح بده که راحمی با فریاد میگه :

    خدا لعنتت کنه . خفه شو زنیکه دروغگو ، حرفاتو شنیدم بازم باهاش رابطه داری . خودت گفتی بهم قول داده بودی !



    مقدس هم که هرزگی تو خونشه میخواد با دستمالی کردن راحمی آرومش کنه اما دیگه از اون مرد مظلوم خبری نیست . راحمی دست مقدسو به طرز بدی پس میزنه و میگه :

    به من دست نزن . دیگه نمیخوام ببینمت تا کار دست خودم ندادم گمشو . تو دیگه زن من نیستی ، نمیخوامت بچمم بهت نمیدم تنهایی گمشو برو !



    و گوشی مقدسو میگیره پرتش میکنه توی رودخونه و میگه :

    بهت دست نزن ، ازت بدم میاد برو پیش اون بیشرف . لیاقتت همون آدمه ..



    اینجاس که روی اصلی مقدس رو میشه و در نهایت کثیفی میگه :

    تو فکر کردی کی هستی کند ذهن ؟ فکر کردی برات میمیرم ؟ از روی ناچاری باهات ازدواج کردم . فکر میکنی اگه مجبور نبودم این همه سال احمق بودن تورو تحمل میکردم ؟ مثه یه بچه بزرگت کردم اونو دوس داشتم ولی تورو تحمل کردم مگه کی هستی الآن جلوم وایسادیو اینطوری باهام حرف میزنی ؟ التماسمم بکنی دیگه باهات نمیمونم دیگه تموم میشه ..



    اما این پایان کار نیست چون هنور مقدس راحمی واقعی رو نشناخته . در حالی که راحمی چشماش پُر شده بعد از این جمله مقدس که در کمال پرویی داره برمیگرده توی خونه میره دنبالش ، دستشو به طرز بدی میکشه طوری که داره میخوره زمین و بهش میگه :

    زنیکه اگه پاتو از این در بذاری تو میکُشمت هرزه !



    راحمی با عجله میره توی خونه ، در آشپزخونه رو روی مقدس میبنده و قفل میکنه و در حالی که مقدس میگه در خونه رو باز میگه :

    خفه شو ، بیشتر از این خونه رو کثیف نکن !!!



    بعد از بستن در آشپزخونه نوبت میرسه به در وروی اصلی . راحمی با شوکی که بهش دست داده میره توی اتاق اشک میریزه و مقدسو لعنت میکنه تا اینکه توجهش به کمد لباسا جلب میشه . برای همین کمدو باز میکنه و همه لباسای مقدسو از پنجره اتاق پرت میکنه بیرون . مقدس که فکر اینجاشو نکرده بود با گمشو بزرگ راحمی رو به رو میشه . برای همین لباساشو از بین کثافتای حیاط برمیداره و راهشو میکشه و میره !



    از طرف دیگه کریم و همسرش برای خرید به بازار رفته بودن . در راه برگشت با هم در مورد اتفاقات افتاده حرف میزنن . حساسیت های کریم و حرص خوردنای فاطما گل با هم ادغام میشه حرف کشیده میشه به مصطفی که کریم باز عصبانی میشه و میگه :

    بسه . نمیخوام در مورد مصطفی بشونم .. فاطمه : اما من کریستین تورو گوش کردم ، انگلیسی حرف زدنتو با معشوقت شنیدم چون متوجه نمیشدم راحت حرفتو میزدی منو باهاش آشنا کردی ، جلوش با من خوشو بش کردی اما هیچی نگفتم .. کریم ( با لبخند ) : بهم حسودیت شد ؟ معلومه حسودیت شد .. فاطمه : نخیر تو یه چیزی گفتی منم خواستم جوابتو بدم ..



    و خوشبختانه اوضاع بین این دو کم کم رو به بهبوده ..



    | شرکت یاشاران |

    مصطفی که از دسیسه منیر در مورد گل فرستادن از طرف خودش با خبر شده میره سراغ یاشار . با یه دستی زدن به یاشار متوجه میشه که این کارا چطوری صورت گرفته و با قول به اینکه حرفی به منیر نمیزنه آدرس رستوران فاطما گل رو میگیره و این یعنی دوباره یه استرس بزرگ به فاطما گل !


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۵:۴۷   ۱۳۹۳/۱۰/۱۰
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19756 |39377 پست
    ساناز جون اینکه مال دیشب بود گلم
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان