خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۰۹:۵۰   ۱۳۹۴/۱۰/۳۰
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    خسته نباشید دوستان
  • ۱۱:۴۹   ۱۳۹۴/۱۱/۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست

    سرگشته در جزیره!

    (قسمت اول) :

    جَک به هوش اومد. نمیدونست چقدر گذشته و اینجا کجاست. فکرش رو جمع و جور کرد! هواپیما دچار نقص فنی شده بود و توی اقیانوس سقوط کرده بود خیلی ها جلوش چشم هاش کشته شدن اما اون به طرز معجزه آسایی بعد از همه تکون ها و تکه شدن هواپیما زنده مونده بود!

    تونسته بود یه جلیقه نجات به تنش کنه و قبل از اینکه هواپیما بره زیر آب خودش رو از هواپیما انداخت بیرون روی آب.

    ذهنش برگشت به زمان حال و دید دیگه تکون نمیخوره و معلق نیست. به اطرافش نگاه کرد و دید در ساحل جزیره ای افتاده. به سختی روی پاهاش ایستاد در حالی که درد و ضعف بهش چیره شده بود. دورتر توی اقیانوس دو جلیقه نجات دیده میشد، شاید اونها دو نفر دیگه باشن ...

  • ۱۵:۱۵   ۱۳۹۴/۱۱/۳
    avatar
    کژالکاپ آشپزی 
    یک ستاره ⋆|3760 |1786 پست
    من مینویسم...
  • ۱۵:۲۳   ۱۳۹۴/۱۱/۳
    avatar
    کژالکاپ آشپزی 
    یک ستاره ⋆|3760 |1786 پست
    همینطور که با ترس و امید و شوق نزدیک شدن دو تا جلیقه رو تماشا میکرد و این امید که تنها کسی نیست که نجات پیدا کرده داشت واسش پر رنگ تر از قبل میشد یدفه لبخند رو لبش خشک شد...وقتی دید اونا فقط دو تا جلیقه خالی بودن!!!! اصلا نمیتونست حدس بزنه چند ساعته که به هوش اومده و از اون اتفاق چند ساعت گذشته.... نمیدونست ساعت چنده و چند ساعت دیگه هوا تاریک میشه!!! ترس غیر قابل توصیفی وجود خستشو به لرزه مینداخت... گرسنه و خسته... با خودش فک کرد بگرده و یه چیزی واسه خوردن پیدا کنه...خوشبختانه جزیره سخاوتمندی بود...پر از میوه های استوایی...
  • ۱۷:۰۶   ۱۳۹۴/۱۱/۳
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    من مینویسم
  • leftPublish
  • ۱۷:۱۱   ۱۳۹۴/۱۱/۳
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    تنها راه زنده موندن این بود که شکم خودشو سیر کنه و واسه شب یه سر پناه درست کنه تا از خطراتی که وجود داشت به دور باشه.به راه افتاد درخت های میوه و خوش اب و رنگ سرتاسر جزیره بود.از همشون خورد و احساس ضعف از بدنش داشت دور میشد یکمم جمع کرد که شب اگه از اینجا دور شد همراهش چیزی واسه خوردن داشته باشه
    نمیدونست تو این جزیره ی دور افتاده چه خطراتی وجود داره و اصلا اینجا کجاست؟داشت دنبال یه جایی واسه خواب میگشت که ...
  • ۱۷:۲۱   ۱۳۹۴/۱۱/۳
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست
    من مینویسم
  • ۱۷:۲۱   ۱۳۹۴/۱۱/۳
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست

    داشت دنبال یه جایی برای خواب میگشت که صدای خش خش برگها توجهشو جلب کرد با ترس غیر قابل وصفی به اطرافش نگاه میکرد صدا قطع شد و اون با تمام توانش به سمت ساحل حرکت کرد به ساحل که نزدیک شد تیکه های چوبی که اون اطراف افتاده بودو جمع کرد و باهاشون یه آتیش درست کرد کنار آتیش دراز کشید دلش میخواست ذهن خسته شو آروم کنه و به خودش دلداری بده حتما کسانی برای پیدا کردنش میان شاید فردا بتونه بقیه ی بازمانده ها رو پیدا کنه چشماشو بست چهره ی خندان دختر کوچولوشو تصور کرد که بهش میگه بابا جونم قوی باش در همین حین درد وصف ناپذیری توی شکمش احساس کرد ...

    ویرایش شده توسط آهو در تاریخ ۳/۱۱/۱۳۹۴   ۱۷:۲۲
  • ۰۸:۲۰   ۱۳۹۴/۱۱/۴
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    من مینویسم
  • ۰۸:۳۱   ۱۳۹۴/۱۱/۴
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    شدت درد به حدی بود که از خواب بیدار شد..حتی قدرت راه رفتن هم نداشت با هر قدم که به سمت نامعلومی برمیداشت می افتاد زمینو بدنش ناتوانتر از قبل می شد...این درد عجیب چی بود که کل وجودشو گرفته بود ...باید خودشو به ی جایی میرسوند ولی نمیدونست کجا....شاید این درد شروع شده بود تا زندگیه جک رو به پایان برسونه..برای چندمین بار بلند شدو از شدت درد سرگیجه شدید باعث شد بخوره زمین و سرش به تخته سنگی که اونجا جا خوش کرده بود بخوره...جک بیهوش روی زمین افتاد...
  • leftPublish
  • ۰۹:۴۵   ۱۳۹۴/۱۱/۴
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من می نویسم.
  • ۱۰:۰۳   ۱۳۹۴/۱۱/۴
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    وقتی چشمهاش رو باز کرد پنج صورت مضطرب و متعجب رو بالای سرش تشخیص داد نفر ششم که در گوشه ای دورتر نشسته بود با باز شدن چشمهای جک جلو آمد و دستش رو به سمت جک دراز کرد. جک که هنوز سرگیجه داشت دست مرد سیاهپوست رو گرفت و با کمک اون نشست. مرد سیاهپوست پیراهن سفیدی به تن داشت که آستینش از سرشانه شکافته بود و بازوی عضلانیش رو به نمایش گذاشته بود. مرد رو به جک کرد و گفت : من پییر هستم انگار از کروی پروازی فقط من زنده موندم. مهماندار قسمت بیزینس بودم. جک گفت: منم جک هستم افسر نیروی دریایی. دختر مومشکی که لباس کرم رنگ کوتاهی به تن داشت گفت: منم سلنام مهندس کامپیوتر امنیت شبکه البته فکر نکنم اینجا به درد بخوره بعد پوزخندی زد و با اشاره سر به سمت مردی که دست چپ خون آلودش رو با دست دیگه محکم نگه داشته بود و درد در چهره اش نمایان بود گفت همسرم متیو توی کار صادرات و وارداته برای کار اون توی این پرواز لعنتی بودیم. متیو خواست چیزی بگه ولی از شدت درد صورتش رو در هم کشید و چیزی نگفت.
    زن میانسالی که در کنار متیو نشسته بود گفت من نازنین هستم پرستار، ایرانیم و تقریبا 30 ساله که آمریکا زندگی می کنم. همسرم فرداد رفته این دور و بر نگاهی بندازه شاید کسی زنده باشه و به کمک احتیاج داشته باشه اون گیاه شناسه، وقتی بیاد بهت می گه از کدوم میوه ها نباید بخوری . مرد دیگه ای که کنار نازنین نشسته بود گفت:...

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۴/۱۱/۱۳۹۴   ۱۰:۱۴
  • ۱۱:۵۰   ۱۳۹۴/۱۱/۴
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۱:۵۵   ۱۳۹۴/۱۱/۴
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    piacere di conoscerti
    دست و پا شکسته گفت که انگلسیسیش اصلا خوب نیست و ایتالیاییه و اسمش آلبرت هست. البته خودش میگفت آلبرتو!

    جک احساس امنیت بیشتری کرد و در عین حال یه عاقبت این روزها و نیاز به کار تیمی فکر میکرد.
    فرداد از راه رسید و گفت سلام من فرداد هستم، بقیه رو که میشناسم اما شما؟
    جک گفت : منم جک هستم و خوش وقتم البته کاش جای بهتری با شما آشنا شده بودم.
    فرداد گفت : جک خیلی شانس آوردی. وقتی رسیدیم بالای سرت تقریبا نیمی از آب بدنت رو بالا آورده بودی. ممکن بود جونت رو از دست بدی. ازین به بعد هر چیزی رو که برای خوردن انتخاب میکنیم حتما باید آزمایشاتی روش انجام بدیم. آزمایش های طبیعی ...
  • ۱۲:۵۴   ۱۳۹۴/۱۱/۴
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    حالا وسط این جزیره متروک آزمایشگاه از کجا بیاریم؟؟
  • ۱۳:۰۰   ۱۳۹۴/۱۱/۴
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    گفت آزمایش طبیعی من حدس زدم قبلش بدن یه حیوونه بیچاره بخوره
    نفر هشتم رو یادتون نره معرفی کنید به کافه نویسندگان سر بزنید و با هفت نفر آشنا شید
  • ۱۶:۰۱   ۱۳۹۴/۱۱/۴
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • ۱۶:۲۱   ۱۳۹۴/۱۱/۴
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    جک پرسید: کس دیگه ای زنده نمونده؟
    سلنا گفت: بعید به نظر میرسه. ما اطراف و گشتیم...
    فرداد ادامه داد: جز تو کسی نبود
    پییر گفت: من قبلا تو این مسیر زیاد پرواز کردم
    جمله اش را نا تمام گذاشت
    سلنا به نظر
    bishtar az baghye negaran bood sari porsid: khob? pier ezafe kard hich vaght to naghshe mosshakhas nashode bood ke inja jazire i vojud dare
    matio hanooz dard mikeshid va in ra berahati mishod az khotute chehreash fahmid. porsid : khob in manish chie? pier goft: manish ine ke malum nist chan rooz tool bekeshe ke peidamoon konan jak ghabl az in ke in jomle tasire naomid konande ash ra ru jam bogzarad goft: pas bayad saritar barnamerizi konim fardad to gofti giah shenasi mituni ba hamsaret masuliate khordo khorako be ohde begiri? nemikham raiis bazi dar biaram vali man az midunam tu che sharayeti hastim va ba lahzei maks afzood: shoghlam ijab mikone
    fardad goft va tu in zaman ke man o nazanin darim donbal ghaza migardim shoma chi kar mikonid:
    jak goft ma bayad dobal jaye monasebi vase sakhtane sar panah begardim abzar besazim va ba abzaremun alvar besazimva albate alamathaye ke az door be fahman ma injaimpier belafasele goft: in yeki kar khodame midoonam chejuri ye s.o.s maman bekesham
  • ۱۷:۱۹   ۱۳۹۴/۱۱/۴
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۱۷:۳۰   ۱۳۹۴/۱۱/۴
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    نازنین گفت، به نظرم شما دارید زود قضاوت می کنید! این چیزی که پیر گفت می تونه معانی دیگه ای هم داشته باشه اگر همچین جزیره ای توی نقشه ی مسیر پرواز نیست ممکنه معنیش این باشه که هواپیما قبل از سقوط از مسرش منحرف شده باشه! فرداد اضافه کرد: دقیقا! ممکنه ساعت ها در مسیر غلط حرکت کرده باشه .
    نازنین گفت ممکنه ما همه دچار پیش قضاوت های ذهنی خودمون شدیم! از کجا مطمئن هستیم که اینجا به جزیره دور افتاده استوایی هست، شاید ما الان در هند باشیم یا بنگلادش یا ویتنام یا هزار جای دیگه و فقط چند کیلومتر با اولین شهر فاصله داشته باشیم، اگر هواپیما یعد از قطع سیستم ناوبری و ارتباطیش از مسیرش منحرف شده باشه به زودی نمی تونن محل سقوطش زو شناسایی کنن و گروه امداد بفرستند دنبالمون، باید قبل از اینکه دچار ضعف و گرسنگی و بیماری بشیم خودمون رو به یه آبادی برسونیم! به نظر من صرف انرزِی باقی مونده برای ساخت سرپناه و چیزای دیگه ممکنه در اولویت نباشه، می تونیم امشب رو دور آتیش بخوابیم و به نوبت نگهبانی بدیم و اول صبح در امتداد ساحل جستجو برای پیدا کردن آبادی رو شروع کنیم...
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان