خانه
× برای دیدن جدیدترین مطالب این تاپیک اینجا کلیک کنید و برای دیدن صفحه ابتدایی، این پنجره را ببندید.
برای دیدن صفحات دیگر، بر روی شماره صفحه در شمارنده بالا کلیک کنید.
مشاهده جدیدترین مطالب این تاپیک
138K

نوستالژی های زمان ما

  • ۱۳:۴۲   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    یاد اون روزها بخیر ...........
  • leftPublish
  • ۱۳:۴۳   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    دهه ی شصت یعنی... خاله بازی با چادرای مامانامون تو کوچه. یعنی بیدار

    شدن با بوی نفت بخاری نفتی .یعنی بوی نون پنیر و نارنگی تو کیف. یعنی

    فوتبال دستی. یعنی مانتو با اپول. یعنی توپ دولایه دنگی. یعنی صف نون

    .یعنی دستای مامان و آب سرد و کهنه بچه. یعنی بوی نم خاک بعد بارون

    تو کوچه خاکی. یعنی ویدئو قاچاق. یعنی آتاری و میکرو. قارچ خور و

    شورش در شهر. یعنی سیگار زر.یعنی انباری و بوی سرکه. یعنی برنج

    کوپنی. یعنی فخرفروختن با کتونی میخی. یعنی قاق بودن تو بیخ دیواری.

    یعنی ته کلاس و تقسیم لواشک. یعنی سیاه چال. یعنی کارت صدآفرین.

    یعنی حسرت یک دقیقه خواب بیشتر تو زمستون. یعنی ادکلن کبرا و ویوا.

    یعنی لاک قرمز و قند! تلویزیون سیاه و سفید. یعنی بستنی کیم دوقلو.

    یعنی آدامس خروس نشان. بوی آش و کشک تو یه روز بارونی. یعنی کیسه

    و سفیدآب. یعنی علاالدین و سیب زمینی.یعنی کوبلن و کاموا.یعنی بوی

    ماهی دودی. یعنی کارت بازی با دمپایی. یعنی کپسول بوتان و پرسی

    .یعنی جوجه رنگی.یعنی چشم کبود و مامان دوستت دم در.یعنی یک اتاق

    و 5 تا بچه..یعنی نوار کاست. سیاوش شمس و داریوش. شربازی پشت

    وانت همسایه. آلبالو خشکه رو پشت بوم. یعنی بوی نفتالین لای رختخواب.

    یعنی تک درخت ته کوچه. یعنی خریدن لبو و لواشک از سر کوچه ی

    مدرسه. یعنی سوختگی نارنجی رنگ بلوز کاموایی. پوشیدن لباس داداش

    بزرگه. یعنی ساختن آدم برفی با لگن حموم.یعنی بوی نم زیرزمین. یعنی

    نیمکت سه نفره. یعنی چوبین و برانکا. یعنی تیله بازی. یعنی اشکنه و

    خشیل. یعنی خرپلیس. قاشق زنی تو چهارشنبه سوری. عاشق شدن از

    پس پرده ی حیا و شرم. یعنی نامه پسر همسایه. دهه شصت یعنی

    من...یعنی تو...یعنی ما... خدا یه دو دقیقه میای پایین بغلم کنی با هم

    گریه کنیم؟
  • ۱۳:۴۵   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست

    شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم

    شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

    شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

    شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

    شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم
  • ۱۳:۴۶   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

    شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

    شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم


    شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی

    شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد
  • ۱۳:۴۶   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست

    شنیدی میگن از دهه شصتی ها تو اون دنیا یه سوال رو نمی پرسن


    اینکه جوونیت رو چطوری صرف کردی ؟

    چون دهه شصتی ها جوونی ندارن


    یا بچه ان یا دیگه بزرگ شدن


    و مثل همه چیزای دیگه حد وسطی وجود نداره


    دلم به حال نسل سوخته خودم میسوزه


    نسلی که به دنیا آمد تا جمعیت ایران زیاد شود


    نسلی که رفت به مدرسه ای که معلم به درد بخور نداشت


    نسلی که نظام های آموزشیش مرتب عوض شد


    نسلی که کتاب های درسیش،


    با بچه های سال قبل و بعد خودش فرق داشت


    نسل سوخته ای که پشت سد کنکور ماند


    نسلی که در دانشگاه به جای تخصص، جنس مخالف را شناخت


    نسلی که با چاپلوسی و التماس و خودفروشی نمره گرفت

    نسل که مدرک را گرفت ولی درک پیدا نکرد


    نسلی که مدرکش حتی به درد به دیوار کوبیدن هم نخورد


    نسلی که اسیر پارتی بازی ها و تبعیض ها شد


    نسلی که از بیکاری راننده تاکسی شد


    و پشت تاکسیش نوشت"عاقبت ادامه تحصیل"


    نسلی که قربانی مواد مخدر شد


    نسلی که هرگز نتوانست عشق را بفهمد


    نه عشقی دید و نه عشقی آموخت و نه عشقی ورزید
    نسلی که میان پدرسالاری و فرزند سالاری سوخت

    نسلی که سوخت و هیچ کس اهمیت نداد


    نسلی که هیچ تفریحی نداشت و ندارد و نخواهد داشت


    نسلی که باترس به دنیا آمد

    نسلی که با دلهره بزرگ شد
    نسلی که با تنش و اضطراب به زندگی ادامه می دهد

    نسلی که هرگز گذشته را از یاد نخواهد برد


    نسلی که در زمان حال زندگی نکرد


    نسلی که به آینده هیچ اعتمادی نداره


    نسلی که امیدهاش بر باد رفته


    نسلی که با شنیدین کلمه "آرزو" فقط یاد دختر همسایه می افتد


    نسلی که مانده برای چه به زندگی ادامه می دهد


    نسلی که جرأت حرف زدن ندارد


    نسلی که سوخت به همین سادگی


    نسله سوخته من!
  • ۱۳:۴۷   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست

    شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما

    از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر…!!

    شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون

    آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودن

    شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت

    با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است.

    این مجموعه دریچه ایست به سوی…..

    (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو) !

    شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران !

    شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود

    و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد !

    شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم،

    تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !

    شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت ۶:۴۰ تا ۷ صبح

    رادیو برنامه “بچه های انقلاب” رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم !
  • leftPublish
  • ۱۳:۴۸   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود

    درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود !

    شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت

    رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم

    اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما :))))

    شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

    شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم

    رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

    شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی

    میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم !

    شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن

    از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی !

    شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!!

    یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد !

    شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم !

    شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت

    تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم !

    شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک

    یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم

    که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند !
  • ۱۳:۴۹   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن.

    بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود،

    اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد !

    شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم،

    تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون،

    بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد،

    هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم !

    شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش،

    میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !

    شما یادتون نمیاد، خانم خامنه رو (مجری برنامه کودک شبکه یک رو)

    با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش !

    شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد،

    خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم !

    همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست،

    بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

    شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود،

    با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها،

    یا ضرب المثل یا چیستان …

    شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت،

    یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه !

    شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه.

    کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده،

    میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه…

    بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !

    شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش

    رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد !

    شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا

    با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم !
  • ۱۳:۵۰   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    یادشون بخیر چه کیفی میداد واقعا با چه چیزهایی دلامون خوش بود


    به نظرشما الان بچه های امروزی با این همه وسایل و امکانات مثل ما خوش

    هستند؟؟؟؟؟؟؟؟
  • ۱۳:۵۲   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست

    در دهه شصت بواسطه جنگ و كمبودهاى آن زمان نوشابه به ميزان تقاضاتوليد نمى شد. از اين رو ساندويچ فروشى ها نوشابه بدون ساندويچ نمى فروختند چون مى گفتند كه كسى ساندويچ بدون نوشابه نمى خرد و اگر نوشابه ها را خالى بفروشيم ساندويچهايمان باد مى كند.
    اين داستان در بقالى ها هم وجود داشت، در تابستان اگر نوشابه خنك مى خواستى بايد كيك يا بيسكوئيتى هم مى خريدي. وقتى مشترى طلب نوشابه مى كرد ، فروشنده همراه شيشه نوشابه يك بسته بيسكوئيت يا كيك روى پيشخوان مى گذاشت كه معنى آن اين بود كه با هم است و بايستى آن را هم بخرى .

    نوشابه فروشهايى هم بودند كه در تابستان كنار خيابان نوشابه مى فروختند. آنان وانى يا تشتى بزرگ داشتند پر از آب و يخ كه شيشه هاى نوشابه را در آن خنك مى كردند و البته پنج تا ده ريال گرانتر از قيمت اصلى پول مى گرفتند. نوشابه در ابتداى دهه شصت، يك تومان بود كه تا آخر دهه شصت به سه ، پنج و ده تومان رسيد.

    نوشابه ها با شيره و شربت داخلى توليد مى شد كه اصلا مزه نوشابه هاى قبل از انقلاب را نداشت. نوشابه هاى قبل از انقلاب با نامهاى كوكاكولا، پپسى كولا، سوپر كولا، كانادادراى ، شوئپس، سون آپ، بابل آپ ،فانتا در ايران توليد مى شد كه بعد از انقلاب به نامهاى زمزم ، پارسى كولا و كولاب تغيير نام داد.

    حالا كه صحبت نوشابه شد بد نيست يادى هم از تنها دوغ گازدار آن زمان يعنى دوغ آبعلى بكنيم . دوغ آبعلى دوغى بود كه در كارخانه اى در جاده آبعلى تهران تهيه مى شد و گفته مى شد كه اين كارخانه با استفاده از چشمه آب معدنى گازدارى كه در اختيار دارد اين دوغ را تهيه مى كند. راست يا دروغش را نمى دانم ولى دوغ بسيار خوشمزه و گوارايى بود كه همه جا گير نمى آمد. ضمن اينكه باز كردنش هم قلق داشت. اول بايستى خوب تكان ميداديد و بعد به آهستگى تشتك را باز مى كرديد.

    در دهه شصت خبرى از نوشابه قوطى و خانواده نبود و تنها نوشابه در بطرى شيشه اى توليد مى شد. روى بطرى ها هم نوشته شده بود پس از مصرف با آب بشوئيد. كه البته تك و توك بقالى هايى بودند كه شيشه نوشابه ها را مى شستند. ما هم در خانه شيشه نوشابه ها را مى شستيم. راستى يادم نرود بگويم كه اگر مى خواستيد از بقالى نوشابه بخريد و شيشه خالى نداشتيد بايستى براى شيشه ها گرويى مى گذاشتيد. گرويى عبارت بود از پولى چند برابر پول شيشه نوشابه به اين منظور كه شيشه خالى نوشابه را پس مى آوريد. با پس آوردن شيشه خالى، گرويى عودت داده مى شد.
  • ۱۳:۵۴   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    اولين شركتى كه در ايران آبميوه پاكتى را به بازار داد شركت پاكديس اروميه بود كه آب انگور را در پاكتهاى نقره اى رنگ تحت نام سانديس مى فروخت.
    مردم بعد از خوردن سانديس، پاكت آن را مى شستند و از آن بعنوان ليوان آبخورى در خيابان و كوه و مسافرت استفاده مى كردند. علتش هم اين بود كه به راحتى تا مى شد و در جيب وكيف جا مى گرفت و سبك هم بود. به مرور كه مردم بهداشتى شدند منبع هاى آب و يخ جايشان را به دستگاه هاى آبسردكن دادند كه باز هم آب وبرقش را مغازه داران ميدادند. در همه خيابانها كلمن و منبع و آبسردكن نبود اما چيزى كه يادم مى آيد خيلى از مغازه ها و مخصوصا بقالى ها، نانوايى ها و لبنياتى ها بيرون مغازه شيرآب داشتند كه براحتى امكان استفاده از آنها براى خوردن و دست و صورت شستن وجود داشت.
  • leftPublish
  • ۱۳:۵۵   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    زندگی مان در همین تلویزیون خلاصه می شد آخر نه اینترنتی بود، نه موبایلی، نه play station و نه pc و نه یکی از هزار امکاناتی که این روزها زیر دست و پای بچه ها ریخته شده است . ما بودیم و یک تلویزیون که دو ساعت از کل برنامه های نه چندان شبانه روزی اش را به نام ما ثبت کرده بودند. خوشبخت بودیم. کودکی می کردیم با همین کارتون ها. آرزویمان بود روز کودک و تلویزیون بشود تا از یک صبح تا شب تلویزیون را تصاحب کنیم .
  • ۱۳:۵۶   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
     اینو یادتونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • ۱۳:۵۷   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست

    مادر پرین را دوست داشتیم همان زن هندی عکاس که در نیمه راه پرین را تنها گذاشت. برای لوسینِ "بچه های کوه آلپ" دلمان می سوخت. او بعد از شکستن پای دنی و قهر کردن آنت، نزد پیرمردی می­رفت و مجسمه­های چوبی می­ساخت. عاشق شخصیت شلمانِ "کارتون بامزی" بودیم با آن جمله معروفش "من به چیزی اعتقاد دارم که میدونم درسته" و ساعت خواب بی موقع اش!

    بیشتر آنکه انریکو، گالونی، دروسی و فرانچی "بچه های مدرسه والت" را دوست داشته باشیم عاشق آهنگ تیتراژ این کارتون بودیم. بعضی ها آنقدر این آهنگ را دوست داشتند که وقتی بزرگ شدند و صاحب تکنولوژی ها روز مثل موبایل این آهنگ را به یاد نوستالوژی های دوران کودکی به عنوان زنگ موبایل انتخاب کردند.

    "بعضی ها می گویند اگر پسر شجاع به دنیا نمی آمد اسم پدرش را چه می گذاشتند؟" شخصیت محبوب و دوست داشتنی با آن دندان های بزرگ و جذاب. پسر شجاع هم مادر نداشت مثل خیلی از شخصیت های کارتونی یتیم زمان ما.هاج زنبور عسل که عمری به دنبال مادرش گشت و آخر هم معلوم نشد او را دید یا نه؟

    وقتی "آکوها" در جزیره ناشناخته گریه می کردند و سیل راه می انداختند ما ریسه می رفتیم و ذوق می کردیم. بچه بودیم عقلمان به دوست داشتن و عشق و عاشقی نمی کشید اما عاشق دایناسور صورتی "جزیره ناشناخته" بودیم که متین و زیبا راه می رفت و پلک هایش را بر روی چشمان درشت و براقش می گذاشت . کنا، کاپیتان اسماج، آقای دولف، خانم لورا (که آخر ندیدیمش!) پیلاپیلا، همه، موجوداتی جذاب بودند برایمان جذاب تر از همه بازیهای کامپیوتری...

    تکه کلام مان شده بود جملات مایوس کننده و مته روی ذهن گلومِ "کارتون ماجراهای گالیور" هر چه می شد می گفت "من می دونستم" ما هم یادگرفته بودیم هر چه می شد می گفتیم "من می دونستم ..." به قول امروزی ها تاثیری پذیری است دیگر!
  • ۱۳:۵۸   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست

    وطنی ها را هم دوست داشتیم از کپل، نارنجی، سرمایی، گوش دراز، دم باریک مدرسه موش ها تا هادی و هدی و کلاه قرمزی و پسرخاله ها، خانه مادربزرگه و آن سگ بامزه هاپوکمار و گربه بدجنس و در عین حال مهربانش مخمل.

    بیگلی­بیگلی و گوریل انگوری، پلنگ صورتی، لولک و بولک، پت پستچی، پروفسور بالتازار، رابین هود،زبل خان، مسافر کوچولو، هاکلبری فین، اقای سکسکه، پت و مت ،دختری به نل، بینوایان، آلیس، بلفی و لیلی­بیت، مورچه و مورچه خوار، پلنگ صورتی، تام و جری، ممول، واتو واتو، پینوکیو، بل و سباستین و... تمام رویایی کودکی مان بود.

    خیلی ها می گویند که زمان ما بچه ها به خیلی چیزها قانع بودند با بی امکاناتی محض کودکی می کردند زندگی می کردند خوشحال بودند و سرگرم. برای خیلی از آنهایی که نسل چهارمی اند و یا اینکه بعدها می شوند نسل پنجمی و نسل ششمی خیلی چیزها به روز می شود بازی ها سی دی ها نرم افزارها خلاصه آنقدر پیشرفته که شاید فکرش را هم نشود کرد.

    برای نوجوان امروزی که وقت فراغتش را با وبگردی و تماشای جدیدترین فیلمهای روز بصورت dvd می گذراند، دشوار است که برایش از "هفت سنگ"، "لی لی"، "فوتبال با جوراب" گفت. احتمالا خیلی از آنها مفهوم بازی "یک قدم موشی یک قدم فیلی" را نمی دانند معنی یارکشی برای "کش بازی" و "وسطی" را. "گانیه چلاق پا"،"زو"، "شوت یک ضرب"، "اسم گذاری"، "استپ هوایی"، "شاه و وزیر"، "درگوشی" را هم همینطور.

    دوران کودکی نسل ما به یادماندنی تر از آن است که بشود تمامش را وصف کرد. هنوز هم نمی دانیم آخرین قسمت سریال جزیره ناشناخته چه می شود؟ چه بلایی بر سر هاج می آید؟ یا سفرهای میتی کمان به کجا ختم می شود( هنوز هم تکراری هایش پخش می شود) اما باز دوران کودکی که یاد خیلی از ماها می آید افتخار می کنیم که پا به پای ثابت قدمی پرین و مهربانی حنا کودکی کردیم و به شیطنت های بی مصداق مخمل و خواب های بی موقع شلمان خندیدیم....
  • ۱۳:۵۹   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    دلم برای پدرژپتو تنگ شده. کاش پینوکیو می دونست که پدرژپتو کتش رو فروخته بود تا براش کتاب بخره. دلم برای بلاهت و نادانی پینوکیو تنگ شده. گاهی وقتا آرزو می کنم کاش فرشته مهربون بیاد و همه ما رو آدم کنه.اونقدر دور و برم روباه مکار دیدم که دیگه از گربه نره و روباه مکار نمی ترسم. کاش می تونستم همراه سندباد برم سفر با علاءالدین و علی بابا ... چراغ جادو پیدا کنم و از غول بخوام همه غول های درونمون رو از بین ببره شیلا رو بیارم سر کلاس و بگم به جای من درس بده.دلم برای اون موشه که با صدای گرفته ش می گفت«بچه ها سلامت باشید» تنگ شده با خودم می گم کاش می شد یه برنامه آموزشی مثل اون بسازیم. بعد ساتورنن رو هم بگیم بیاد اکبر عبدی و آتیلاپسیانی و برو بچ محله برو بیا و محله بهداشت رو هم بیاریم بعد آخر هر قسمت اکبر عبدی پیام بهداشتی بگه ولی نه هر بار که می آد پیام رو بگه می گه:بازم مدرسه م دیر شد!!!
  • ۱۴:۰۰   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    سعی می کنم چیزی رو از قلم نندازم یه صدایی داره توی ذهنم می آد آره عروسکی های ایرانی هادی و هدی

    عروسکا!عروسکا! کجایین؟

    مادر بزرگ هادی... هدی بیایین... بیایین

    عروسکای قصه ایم نون و پنیر و پسته ایم(۲بار)

    پدر کجاست ؟

    من اینجام(یه توپ هم می خورد توی سرش)

    مادر کجاست؟

    همین جام(یه ماهی تابه هم دستش بود)

    راستی خودمم آق بابام

    عروسکای نازیم قصه رو ما می سازیم

    عروسکای خوبیم از نخ و میخ و چوبیم
  • ۱۴:۰۱   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
     یاد هادی و هدی بخــــــــــــــــــــــیر

  • ۱۴:۰۴   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    الهه(مامان النا)
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
     چاق و لاغر رو یادتونه ............ با اون فولکسشون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • ۱۴:۰۸   ۱۳۹۲/۵/۱۴
    avatar
    عاطی
    کاربر فعال|368 |367 پست
    _______________________________________
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان