خانه
127K

کیا با خانواده ی همسرشون مشکل دارن

  • ۰۹:۱۰   ۱۳۹۳/۲/۷
    avatar
    کاربر جديد|33 |96 پست


    کیا با خانواده ی همسرشون مشکل دارن
    ویرایش شده توسط الیس در تاریخ ۷/۲/۱۳۹۳   ۰۹:۲۸
  • leftPublish
  • ۱۶:۰۸   ۱۳۹۳/۲/۸
    avatar
    Nanayi joon
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|4285 |6357 پست
    کار اینا از اجی مجی گذشته
  • ۱۶:۱۶   ۱۳۹۳/۲/۸
    avatar
    نقره يي
    کاربر فعال|693 |459 پست
    سلام به همه منم 8سال ازدواج كردم باز خوشبحال شما كه از دست مادرشوهرو وخواهرشوهر وجاري در عذابين..من بيچاره كه با مادر مادرشوهر و خاله ها و حتي زن دايي شوهرم و زن عموهاشم بايد سر وكله بزنم اگر بخوام داستان كارهايي كه با من ميكنن رو تعريف كنم اندازه يك مثنويي بايد بنويسم
  • ۱۶:۲۱   ۱۳۹۳/۲/۸
    avatar
    نقره يي
    کاربر فعال|693 |459 پست
    خواهر دشوهرم 24 ساعت شبانه روز در حال چك كردن ماست كجا ميريم كجا مياييم چي ميخوريم اينقدر بيكاره كه نگو مثلا از دوماه قبل از روز مادر رو مخ شوهر منه كه تو ميخواي چي بخري؟؟تعيين منيكنه كه بيار به من پول بده فلان چيزو بخريم؟اس ميده چقولي منو ميكنه بلكه بين من و شوهرم دعوا شه بعد زنگ ميزنه ببينه چي شده دلش خنك شه...تازه هميشه ميس ميندازه تا شوهرم زن بزنه پول موبايل براش نيفته....هركاري من كنم يا چيزي بخرم فرداش ميره ميخره حتي تا سفره تو خونه
    شوهرم انگاري خدمتكارشونو شده خسته و كوفته از سر كار مياد تا اونا زنگ ميزنن مثل برق ميره كارشونو انجام ميده ولي اگر بچه گريه كنه از خواب بيدار شه محشر ميكنه.....راننده خدمتكار مددكار با تمام معنا انگار چند تا زن داره دارم از دستش ديوونه ميشم
  • ۱۶:۵۲   ۱۳۹۳/۲/۸
    avatar
    Nanayi joon
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|4285 |6357 پست
    سلام
    بیا اینجا افسانه جان دردودل کن، همه اینجان http://www.zibakade.com/Topics/TP1668-PI127783
  • ۰۲:۵۳   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    shirin
    یک ستاره ⋆|1865 |1439 پست
    بچه ها پس من دارم پادشاهی میکنم من حدودا 3 سال و6 ماه ازدواج کردم .از روز اول گربه رو دم حجله کشتم حساب کار اومد دستشون.من با خانواده همسرم تو یه ساختمون هستیم البته پدر شوهرم یه واحد رو به نام همسرم کرده من به همه شون فهموندم که رفت وامد وقت وبی وقت رو دوست ندارم.صبح ساعت 10 بیدار میشم .ظهر را هم باید بخوابم.چون خانواده همسرم کلا کم میخوابن فکر میکنن همه باید مثل خودشون باشند.کسی جرات نمیکنه بیاد در بزنه چون شوهر گفته خوشم نمیاد .شوهرم خدایی هوامو داره با اینکه عروس اخریه هستم .اما بچه ننه نیست .منم برای خانواده اش کم نمیزارم پدر شوهر مادر شوهرم دوستم دارن .با جاری هام رفت وامد ندارم چون باهاشون نمیتونم ارتباط برقرار کنم چون از روز اول چشم دیدنم رو نداشتن
  • leftPublish
  • ۰۲:۵۵   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    shirin
    یک ستاره ⋆|1865 |1439 پست
    افسانه جان به نظر من مقصر همسرت هم میتونه باشه.باید تعادل رو بتونه حفظ کنه
  • ۰۳:۰۰   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    *آرام*
    کاربر فعال|261
  • ۰۳:۲۴   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    هورا مامان مانترا
    کاربر فعال|180 |303 پست
    راستش من از قبل از ازدواج، یعنی همون خواستگاری و این چیزا با خانواده شوشو مشگل داشتم، نه اونا راضی به این ازدواج بودن نه من آدم باگذشتی بودم که بخوام حرفا یا کاراشونو فراموش کنم. از اول ازدواج من و شوشو هفته ای یه روزرو مشخص کرده بودیم که بریم خونه والدین. شنبه ها خونه ما و سه شنبه ها خونه مامی شوشو. یعنی 4-5 سال هر سه شنبه واسه من کابوس بود. دعا می کردم یه اتفاقی بیفته که نریم، همش اعصاب خوردی بود. کافی بود برم و مامی شوشو یه کم سرد برخورد کنه، یه هفته بین من و شوشو شکرآب بود که آیییییییییییی مامان تو که روز خواستگاری می گفت من باید مهریه ام رو کم کنم تا از خواهرت بیشتر نباشه و ادعاشم این بود چون منو مثل دخترش می دونه می خواد عدالت برقرار شه چطور با من سرسنگین بود اما خواهرتو که می بینه نیشش واااا می شه. خلاصه دایم مسیله داشتیم. البته هیچ وقت تو روی هم درنمی اومدیم. بدبخت شوشو سپر بلای هر دو طرف بود. نه اونا مستقیم به من چیزی می گفتن نه من به اونا. هردو طرف غرغرامون رو به شوشوم می زدیم. البته شوشوم هم مقصر بود،چون هی سعی می کرد از اونا طرفداری کنه و لجمو در می آورد. هرچی می گفتم چطور اگه من مقصر باشم باهام دعوا می کنی، ولی وقتی اونا مقصرن هیچی بهشون نمی گی فایده نداشت.
    سرتونو درد نیارم،بعد از 5 سال ناخواسته بچه دار شدیم. نمیدونم حس مادری بود یا چیز دیگه که بعد از تولد بچه یهو دیدم ای واییییییییییییی. خب اگه مامان من هزارتا فحشمم بده بازمن فرداش بهش می زنگم ولی مامی شوشوی بدبخت اگه بخاطر سردرد اخماش تو هم باشه من به دل می گیرم یه ماه می خوام تلافی کنم. از بعداز تولد مانترا یهو عوض شدم. هفته ای یه روز بدون اجبار هیچ کس یه صبح تا شب با بچه می رفتم خونشون. پیش خودم می گفتم درسته من ازشون کینه دارم یا اونا از من متنفرن ولی بچه ام پدربزرگ و مادربزرگ می خواد. اونا هم نوه شونو دوست دارن زود به زود ببینن، پس من بخاطر بچه ام می رم. باور کنید بعد از کمتر از 6ماه همه چیز عوض شد. الان اونا عاشقمن. نه این که بگم هیچ موضوعی واسه دلخوری پیش نیمده نه!!!!! من خیلی صبورتر شدم. اوناهم بهشون ثابت شده من نه بدذاتم و نه می خوام بین اونا و پسرشون فاصله بندازم. باور کنید حتی شده شوشو سر مسایل کاری با باباش قهر بوده دوماه پا خونشون نذاشته ولی من هفته ای یه بار تمام وقت بچه رو بردم پیششون. الان خیلی آرومم. باور کنید حتی یه روزایی که بجه مهد نمی ره و مامانم هم نیست با خیال راحت می رم سرکار. چون می دونم اونا با جون ودل نگهش می دارن.
    این همه وراجی کردم که بگم یه موقعهایی اگه چشامونو ببندیم، دلمونو صاف کنیم و منصف باشیم خیلی چیزا درست می شههههههههههههه.
    مرسیکه تحمل کردین این درذلها رو.
  • ۰۳:۲۷   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    shirin
    یک ستاره ⋆|1865 |1439 پست
    عزیزم هورا
  • ۰۳:۲۹   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    shirin
    یک ستاره ⋆|1865 |1439 پست
    دقیقا درسته گل گفتی
  • leftPublish
  • ۰۳:۳۱   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    *آرام*
    کاربر فعال|261
    هورا عالی بود
  • ۰۳:۳۷   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    هورا مامان مانترا
    کاربر فعال|180 |303 پست
    مرسی بچه ها. نظر لطفتونه. نمی خوام ادعا کنم خیلی خوبم یا خیلی می فهمم. باورکنید همین الانم مسایلی پیش ممکنه بیاد که تا حد انفجار ازشون عصبانی شم. ولی وقتی فکر می کنم منی که این همه دارم واسه بچم زحمت می کشم خب مامی شوشو هم همین زحمتا رو کشیده. حالا مثلا چی می شه یهو وسط هفته یهو دلش بخواد بیاد خونه بچش. خوب می دونه من سرکارم تا عصر. پس سخت نمی گیرم شده یه کشک و بادمجون ساده سره هم می کنم ولی با لب خندون در رو روشون باز می کنم. اونا هم وقتی می بینن من هنوز مانتو سرکارم تنمه ولی با روی باز ازشون استقبال می کنم دیگه دیو نیستن که واسه سادگی غذا یا به هم ریختگی خونه بخوان واسم پشت چشم نازک کنن
  • ۰۷:۲۸   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    الیس
    کاربر جديد|33 |96 پست
     اشتباه رایج هم وجود دارد که معمولا زوج های جوان درباره خانواده های خود و همسرشان مرتکب می شوند. اگر می خواهید رابطه تان بحرانی نشود،این نبایدها را هم رعایت کنید:1 - رازهای خانه را برملا نکن!با همسرتان توافق کنید که چه چیزهایی را نباید به خانواده همسرتان بگویید. یادتان باشد که هر خانواده جدیدی رازهای خودش را دارد و برملا شدن این رازها هم استقلال خانواده جدید را زیر سوال می برد و هم راه را برای دخالت خانواده ها باز می کند.2 - نظرخوانی نکن، اگر...ببینید، والدین همسر یا والدین خودتان چه طور شخصیتی دارند. اگر جنبه این را دارند که فقط در مقام مشورت با آن ها حرف بزنید، خب حرف بزنید اما اگر حس می کنید نظرخواهی کردن مساوی است با در منگنه قرار گرفتن و آن ها نظر رابا دستور اشتباه می گیرند، در کل نظرخواهی نکنید.3 - دخالت نکن!بله! درست خواندید! بعضی ها درباره مسائل خانواده همسر در ظاهر و باطن دخالت می کنند و بعد راه را برای دخالت متقابل باز نگه می دارند. مثلا می گویند نظرت در مورد این خواستگار جدید چیست؟ این جور وقت ها وسوسه نشوید و بگویید: «هر جور که خودتان صلاح می دانید.»
  • ۰۸:۲۳   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    ياقوت
    یک ستاره ⋆|2204 |1160 پست
    هورا جان! خيلى عالى بود.
  • ۰۸:۳۰   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    هورا جان من کاملا باهات موافقم...
    من قبل از ازدواجم انقد نمونه هایی رو دیدم که بخاطر مسایل بی ارزش با خانواده هاشونمشکل داشتن که قسم خوردم وقتی ازدواج کردم...اینطور نباشم...
    کاملا هم موفق شدم...
    اولش جاریام اذیت میکردن...ولی انقد باهاشون رسمیو محترمانه برخورد کردم که یه حصار احترام بینمون ببوجود اومد...
    الانم بااینکه خودم خونه زندگی مستقل دارم ترجیح میدم با مادر شوهرم زندگی کنم...چون تنهاست و خیلی به من وابسته شده..دخترم نداره
  • ۰۹:۵۶   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    آلما فاطمی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13740 |7139 پست
    آفرین به این بانوان بافهم و شعور دعا کنین مشکلات منم حل شه
  • ۱۰:۰۱   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    ممنوع
  • ۱۰:۰۹   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    raha f
    کاربر جديد|57 |102 پست
    سلام بچه ها من حدود 7 سال پیش جدا شدم البته عقد بودم شاید باورتون نشه ولی خانواده همسر سابقم از مادرشوهر گرفته تا جاری و خواهرشوهر هر وقت من و می بینن کلی قربون صدقه ام میرن که هیچ اصرار هم دارن دوباره بیان خاستگاری
  • ۱۰:۵۸   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    Nanayi joon
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|4285 |6357 پست
    سلام بچه هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
  • ۱۱:۰۰   ۱۳۹۳/۲/۹
    avatar
    هورا مامان مانترا
    کاربر فعال|180 |303 پست
    آفرین مونا. عالیه. خدا نکنه هیچ وقت پدر یا مادر شوهرم تنها شن. ولی اگه خدایی نکرده این اتفاق بیفته با جون ودل حاضرم باهاشون باشم.
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان