نیماتک :
خانوم های عزیز
برای اینکه با این تصاویر همدیگه رو خسته نکنیم و شما هم به درستی متوجه موقعیت اینا و اونا بشید پیشنهاد می کنم که تاپیک "چگونه با پدرت آشنا شدم؟" رو که یک اینا ثبت کرده رو با دقت بخونید


اقا نیما مثل اینکه کامل نخوندینشا
1.جمال
۳۰ سانت اعتماد به نفس چروکیده که آب زیر پوستش به یک ته استکان هم نمیرسید از من درخواست ازدواج میکرد! یعنی اگر جمال پدرت میشد، شاید دیگر نمیشد برای تو نامه بنویسم! کلا نمیشد. امکانش نبود اصلا با آن وضع پدر شود! خندهام گرفت و گفتم: «آخه شما هنوز کوچیکی! بذار ۳۰سال دیگه بزرگ شدی بیا!» سرخ شد و همراه با کفی که از گوشه دهانش تولید میکرد از بالای طاقچه داد میزد: «میگم بیا بگیرمت!
2.استاد پیانو
بیچاره معلوم بود آنقدر دلش ازدواج میخواست که اگر تا الان ولش میکردند حاضر بود سیسی را هم بگیرد!
3.شهروز
شهروز با پیژامه چهارخانهاش از اتاق بیرون آمد و داد زد: «عیال تلویزیونتون کنترل نداره؟
4.باجه 4
از هولش از جایش پرید لباسش را صاف کرد و داد زد: «آقا منم پایهام! زن میخوام» از این هول بودنش چندشم شد