خانه
10K

اعترافات خنده دار !!!!

  • ۱۲:۰۰   ۱۳۹۱/۱۱/۷
    avatar
    کاربر فعال|58 |268 پست


    اعتراف میکنم تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می‌شستم جلوی
    تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم. زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره
    !!



    *************************************



    اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که
    میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم
    !!



    *************************************



    احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!



     

    *************************************



    تو عروسی نشسته بودم یه بچه 3 ، 4 ساله اومد یک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز، چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد!! می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت آقا این بچس سگ نیست! طرف بابای بچه بود!!



    *************************************



    با کلی شوق و ذوق رفتم خونه، می گم پدر جان استادمون گفت بین همه ی کلاس ها، من بالاترین نمره رو گرفتم. می گه: ببین دیگه بقیه چقدر خنگن..



    *************************************



    به مامانم می‌گم می‌خوام یه خونه جدا بگیرم و مستقل بشم؛ می‌گه برو... برو مستقل شو... برو ایدز بگیر.......!!!





    *************************************



    و یك تجربه دردناك كه برا خودم اتفاق افتاده هیچ وقت به رنگ قرمز و آبی رنگ شیر توالت اعتماد نكن!!!!!!!!!



    *************************************



    وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو  وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم!!



    ویرایش شده توسط sara* * در تاریخ ۷/۱۱/۱۳۹۱   ۱۲:۰۱
  • leftPublish
  • ۱۲:۲۲   ۱۳۹۱/۱۱/۷
    avatar
    ستاره
    یک ستاره ⋆|314 |1473 پست
  • ۱۰:۲۱   ۱۳۹۱/۱۱/۸
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
  • ۱۳:۵۸   ۱۳۹۱/۱۱/۸
    avatar
    sara* *
    کاربر فعال|58 |268 پست
    بچه ها شما هم اعترافات بزارید برام دیگه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
  • ۱۴:۰۸   ۱۳۹۱/۱۱/۸
    avatar
    pari i
    کاربر فعال|58 |271 پست
    اعتراف می کنم که

    اونی که سال دوم دبیرستان زیر پا انداخت برای یکی از بچه های کلاس من بودم البته دوستایی که باهام بودم معرفت خرج دادن لو ندادن

    اون بنده خدا هم بعد دوهفته اومد مدرسه ما هم یه 2 هفته ای به احترام دوستمون نرفتیم مدرسه
  • ۱۴:۵۷   ۱۳۹۱/۱۱/۸
    avatar
    sara* *
    کاربر فعال|58 |268 پست
  • leftPublish
  • ۱۴:۵۸   ۱۳۹۱/۱۱/۸
    avatar
    sara* *
    کاربر فعال|58 |268 پست
    خیلی وقت احساس امریکایی بودن دارم چون هیچ غلطی نمیتونم بکنم
  • ۱۴:۵۸   ۱۳۹۱/۱۱/۸
    avatar
    pari i
    کاربر فعال|58 |271 پست
    همیشه میگن شکست مقدمه پیروزیه نمیدونم پس من کی از دور مقدماتی صعود میکنم
  • ۱۵:۰۰   ۱۳۹۱/۱۱/۸
    avatar
    مریم
    دو ستاره ⋆⋆|843 |2439 پست
    انکار نکنید، همتون حداقل یه بار تو بچگی‌ در یخچال رو آرم میبستین و از لای درش به زور نیگا میکردین ببینین کی‌ چراغش خاموش می‌شه !!!
  • ۱۵:۰۴   ۱۳۹۱/۱۱/۸
    avatar
    pari i
    کاربر فعال|58 |271 پست
    دقت کردین وقتی میرین دکتر
    مریض قبل شما ٣ ساعت تو اتاق دکتره
    ولی وقتی نوبت شما که میشه دو ثانیه معاینه میشین و میایینبیرون! ؟
  • ۱۶:۱۶   ۱۳۹۱/۱۱/۸
    avatar
    نگین
    کاربر فعال|16 |184 پست
    پری جونم مردم از خنده
  • leftPublish
  • ۱۶:۴۴   ۱۳۹۱/۱۱/۸
    avatar
    Nanayi joon
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|4285 |6357 پست
    واقعاً وقتی میریم دکتر چرا اینطوری میشه
  • ۱۶:۴۴   ۱۳۹۱/۱۱/۸
    avatar
    pari i
    کاربر فعال|58 |271 پست
    توام اعتراف کن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نـــــــــــــــــگیـــــــــــــــــــــــــن جان
  • ۱۲:۲۶   ۱۳۹۱/۱۱/۹
    avatar
    مریم
    دو ستاره ⋆⋆|843 |2439 پست

    رفتم دنبالِ خواهرم از دانشگاه بیارمش
    برگشتنه گشت بهمون گیر داده ، میگه خانوم کى باشن؟
    منم با حالت عصبانى میگم خواهرمه! مشکلى هست؟
    بعد یهو خواهرم میگه :
    جناب سروان دروغ میگه !!!
    دوست دخترشم ؟؟؟؟
    میگم دروغ میگه به خدا جناب سروان ؟
    یارو هم مدارک ماشینُ گرفت گفت بیا کلانترى معلوم میشه!!
    به خواهرم میگم مرض دارى مگه!!!!
    میگه بریم کلانترى بعد بابا اینا بیان دنبالمون مامورِ ضایع بشه یه ذره بخندیم؟؟
  • ۱۲:۲۸   ۱۳۹۱/۱۱/۹
    avatar
    مریم
    دو ستاره ⋆⋆|843 |2439 پست
    مرسی سارا جون از ای تاپیک باحالت
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان