خانه
266K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51231 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۰۹:۲۰   ۱۳۹۶/۳/۱
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • ۰۹:۴۳   ۱۳۹۶/۳/۱
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    نشسته بودم کف زمین و داشتم به تیکه هایی از یه زد و خورد نگاه میکردم که کیا پیدا کرده بود. گوشیم زنگ خورد فیلم و پاز کردم. فرهاد بود همون دوستی که با فرزانه دوست دختر سابقم ریخته بودن رو هم . خواستم جواب ندم بعد از اون ماجرا با هم در تماس نبودیم ولی اخلاق حرفه ای اقتضا میکرد جواب بدم. گفت: رادمهر شنیدم کسایی از خجالت من درت آوردن
    تا اون موقع مطمئن بودم ماجرای کتک خوردن من کار همون یارو اه که ماشینشو آتیش زدم واسه همین اون لحظه یه کم جا خوردم. گفتم جنسهاتو فروختی؟
    من بعد از اینکه مطمئن شدم شکم درسته و فرزانه و فرهاد دارن زیرزیرکی یه کارهایی میکنن یه کلک حسابی به جفتشون زدم یه فیلم گرفتم از صحنه سکسشون . قرار بود یه کانتیر لوازم آرایش اصل آلمانی واسه فرهاد بیارن قاچاق. زود تر از آدمهای فرهاد با دوستام رفتیم سر وقت کانتینر و تو همون بندر خالیش کردیم. یه نسخه از فیلم و گذاشتم تو کانتینر خالی با یه یادداشت . " با پول این وسایل این فیلم و از من خریدی که نرم باهاش پیش پلیس"
    من و فرزانه یه ماه قبلش با هم یه عقد سوری کرده بودیم که با هم یه وامی بگیریم بنابراین من با اون فیلم میتونستم هر دوشونو دادگاهی کنم .
    به فرهاد گفتم جنسهاتو فروختی؟
    گفت: بیا یه صحبتی با هم بکنیم
    - ببین فرهاد نگران نسخه های دیگه اون فیلم نباش پاکش کردم تنها نسخه همون بود که خریدی ازم
    نمیخواستم تو این هاگیر واگیر اینم وسط زندگیم یه بازی دیگه شروع کنه
    گفت: گور بابای تو و اون دختره و اون فیلمه. اون موقع هم اگه کاری نداشتم باهات واسه به خاطر این بود که نمیخواستم تو دادگستری پرونده ای چیزی درست شه برام هرچند مطمئن بودم به نتیجه نمیرسه
    فرهاد یه وکیل گردن کلفت داشت. چرا نمیخواست تو دادگستری اسمش بیوفته سرزبون وقتی میدونه پرونده به نتیجه نمیرسه؟
    - پس واسه چی میخوای منو ببینی؟
    جواب داد: فردا دوباره بازی شروع میشه
    فهمیدم فرهادم یهطرف ماجراست ولی رابطه شو با خورشید و اون یارو صاحب ماشین نمیفهمیدم. وقتی اینو گفت فهمیدم این بار طرفم فرهاده اینجوری یه کم نقشه هام جا به جا میشد ولی و مهم نبود من به هر حال آماده بودم

    ویرایش شده توسط نوشان در تاریخ ۱/۳/۱۳۹۶   ۰۹:۵۶
  • ۱۱:۰۷   ۱۳۹۶/۳/۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۱:۱۴   ۱۳۹۶/۳/۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    فردای اون روز طرفهای ظهر بود که تلفنم زنگ زد. شماره ناشناسی بود. گوشی رو برداشتم، صدا آشنا بود. خورشید گفت : خوب خوب خوب میبینم که خیلی هم بی جنبه نیستی. انتقام از من اینقدر تو رو مصمم کرده؟
    گفتم : نه، راستش چرا اما مهمترین مسئله این نبود. ولی به جاش یه درس خوبی به تو هم میدم. خوب کِی و کجا؟
    گفت : امروز با من بازی نمیکنی اما من بازی ها رو تنظیم میکنم. همیشه با من در تماسی. اگه کس دیگه ای برای این بازی باهات تماس گرفت یه ایمیل به .info@playtodeath.com بزن. فقط در همین مورد. توی سابجکت ایمیل هم یه کلمه بزن : تمام
    اوکی تمرین کردی؟ همین امشب، تنها، برج تهران، رسیدی جلوی در هماهنگ کن طبقه 11، بگو آقای مستوفی. رسیدی تو اون طبقه جلوی در خونه ها قدم بزن.
  • ۱۴:۳۸   ۱۳۹۶/۳/۶
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • leftPublish
  • ۱۴:۴۷   ۱۳۹۶/۳/۶
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    قرارم با کیا و افشین این نبود که تنها برم ولی اینجوری ازم خواسته بودن تو فکر بودم باید بهشون میگفتم؟ به کیا که حتما باید میگفتم .
    گ.شی رو برداشتم زنگ بزنم بهش. گوشی تو دستم زنگ خورد افشین بود. هول بود. رادمهر بهم زنگ زدن.
    - کیا؟
    - همون جریان دیگه ببین من باید امشب برم برج نهران قرار دارم فقط تو بدن جزییاتشو اس میزنم بهت
    - افشین افشین طبقه 11؟
    یهو مکث کرد: به تو ام زنگ زدن؟
    - آره پس چرا گفت تنها بیا؟
    - واسه همین بهم نگفتی؟
    - نه الاغ همین الان زنگ زد دختره. بیا این جا
    پشت خطی داشتم کیا بود. به افشین گفتم منتظرشم و قطعش کردم. خط کیا رو گرفتم ولی کیا جواب نداد
    صدارو نمیشناختم بهم گفت: ببین داداش کیا هم امشب قرار داره برج تهران ولی نمیتونه بیاد تو باید جای دو نفر بازی کنی و اگه ببازی جفتتون باختید و تاوانش و داداش گلت تنهایی میده
    - گفتم مرگ تو قوانینمون نبود
    - مرگ بدترین چیزی نیست که میتونه اتفاق بیوفته. سعی کن ببری
  • ۱۵:۲۵   ۱۳۹۶/۳/۶
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۱۵:۴۰   ۱۳۹۶/۳/۶
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    همه چیز تو ذهنم بهم خورد! خیلی سریع و خیلی تمیز!
    چطور دست ما رو خونده بودن و تونسته بودن ما رو بندازن به جون هم!؟ یعنی من و افشین باید میوفتادیم به جون هم! و من نمی تونستم کنار بکشم چون کیا تاوانشو می داد؟ البته کیا زیاد بخاطر من تاوان داده بود ولی دیگه کافیه...
    اولین فکرم این بود که خوب می رم و پیروز می شم و بعد حسابشونو می رسم، ولی فورا به فکر خودم خندیدم، اینجا شبیه لوکیشن فیلم گلادیاتور نیست و منم راسل کرو نیستم که پیشروی کنم تا به پادشاه برسم!
    اولین فکرم رو رد کردم که می گفت طبق برنامه بازی کنم
    دومین فکر هم رد شد که بازی نکنم
    باید کاری می کردم که اونا پیشبینی نکرده باشن! باید با هزینه ی کمتر همه ی تیم رو نجات می دادم.
    فوری فکری به ذهنم رسید، زنگ زدم به یکی از رفقای خلافم و ساعت دقیق قرار ملاقات رو پایین برج تهران بهش دادم و اطلاعات کامل افشین رو ...
    -داش فرامرز 5 تومن برای اینکه ساعدش بشکنه، نه خیلی ناجور
    جون داداش فقط یه گوش مالی کوچیک
    نه بابا بیشتر نشه لازمش داریم
    نه آقا فرامرز عکس نمی خواد خودشو فوری ملاقات می کنم.

    از این به بعد باید کارهایی رو انجام می دادم که اونا نمی تونستن پیش بینی کنن.
    به یکی دیگه از بچه ها هم که اتفاقا تو برج تهران یک آپارتمان شیک داشت زنگ زدم و یه دروغ ناموسی تعریف کردم و گفتم امروز می رم تو شیکمشون و لطفا تو لابی بال C باش و اگه صدای دعوا و کتک کاری شنیدی فورا رنگ بزن 110
    بعد با خونسردی رفتم سر قرار ...
  • ۱۶:۱۹   ۱۳۹۶/۳/۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۶:۳۳   ۱۳۹۶/۳/۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    گوشی موبایل قدیمی که دوربین فیلم برداری ضعیفی داشت، با خودم برده بودم، همه لباس هایی که پوشیده بودم نو بود و همون روز خریدم. به افشین زنگ زدم و گفتم که ساعت 7 اونجا باشه، اما خودم ساعت 6:30 دقیقه توی طبقه 11 و بخش مورد نظر قرار بودم. چند دقیقه جلوی در خونه ها قدم زدم. سعی میکردم با شبیه سازی حالتی اتفاقی دستم رو به در خونه ها بکشم یا ضربه کوچیکی بزنم اما نه مثل در زدن.
    شاید 5 دقیقه گذشت که در باز شد. فرهاد اونجا بود و وسط هال بزرگی که تقریبا خالی بود پشت میز گرد بزرگی نشسته بود. چیز دیگه ای جز یه آباژور کنار پنجره بزرگ به چشم نمیومد. گفتم خورشید کجاست؟! باید با تو بازی کنم؟
    فرهاد گفت : همه با هم بازی میکنیم. نکنه اومدی سر خورشید بازی کنی؟ چقدر پیگیر اون شدی؟ فرزانه فکر میکرد تو عاشقی و داره به عشقت خیانت میکنه. عذاب وجدان داشتا! اوسکل ...
    گفتم : شروع کن. من اماده ام. اینکه سر چی بازی میکنیم وقتی باختی میفهمی. بدجوری.
    فرهاد خیلی فرز و سریع مچش رو چرخوند و آورد جلوی شچمشو بعد دستاش رو گذاشت روی زانوهاش و جستی زد و بلد شد. اینقدر سریع که بعید میدونم ساعت رو دیده باشه. گفت : گفتم که یه ربع صبر کن همه با هم بازی میکنیم. در واقع سیستم بازی طوریه که شما بازنده بازنده اید. این مرحله به راحتی دور قبل نیست رادی جون! افشین دیگه کم کم میرسه.

    یه ربع بیست دقیقه ای گذشت، هر دو ساکت نشسته بودیم اما صداهایی از اتاق های اطراف هال میومد. بعید میدونم تنها باشیم. موبایل فرهاد زنگ خورد. چندتا سوال کلی مثل چطور؟ کی؟ چرا؟ و ... پرسید و بعد قطع کرد. رو به من کرد و گفت : شر شد. بپر برو خونه، شانس آوردی دفعه بعد صدات میکنیم.
    من گفتم : نمیتونی اینجا رو ترک کنی. من قانون های بازی رو خوندم، هر کس اگه بازی رو ترک کنه باخته. برگرد سر جات بازی رو شروع کن.
    فرهاد گفت : احمق میگم شر شده، شاخ بازی در نیار، حذف میشی. و غرغر کنان رفت به سمت در. اما من مطمئن و بدون هیچ تردیدی رفتم سراغش و محکم با مشت زدم توی صورتش و انداختمش روی زمین. نشستم روی گردنش و گفتم، یا برمیگردی سر جات یا سرت رو میبرم عوضی. دستم رو بردم پشت سرم که انگار جاسازی دارم.
    صدای باز شدن در یکی از اتاقها اومد اما هر چی نگاه کردم کسی بیرون نیومد. گوشیم رو آوردم و بهش گفتم اعلام کن تو و افشین شکست خوردید، دوربینشو روشن کردم.
  • leftPublish
  • ۱۱:۵۰   ۱۳۹۶/۳/۱۰
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • ۱۴:۱۷   ۱۳۹۶/۳/۱۰
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    فرزانه اومد بیرون یه پیراهن تنگ و کوتاه پوشیده بود و موهاشو هم فر کرده بود با دیدنش خیلی جا خوردم خب بالاخره یه زمانی عاشقش بودم یه زمانی که خیلی هم دور نبود. ولی اون لحظه خشم بیشترین حسی بود که تجربه میکردم. بلند شدم
    تکیه داده بود به چارچوب در فرهادم نیم خیز شد که بلند شه. گفت: اون یکی رو ناک اوت کردن
    فرزانه گفت : مهم نیست حق با رادمهره بازی رو نمیشه خراب کرد
    برگشتم به سمتش واای که چقد دلم میخواست بزنمش یه حس دیگه هم داشتم که سعی کردم پسش بزنم
    رفتم سمت پنجره و به بیرون نگاه کردم ماشین پلیس پایین بود این پسره مشنگ زود زنگ زده بود پلیس یه سیگار روشن کردم کاش میتونستم یه کم خودمو کنترل کنم.
    - رادمهر؟
    نتونستم. برگشتم و خوابوندم تو گوشش. از گوشه بینی فرزانه خون جاری شد. فرهاد و که پریده بود جلو هل دادم و رفتم اون سمت آپارتمان حدسم درست بود توی یه اتاق یه میز بود که برای بازی درانکن چکرز آماده شده بود شات ها هم پر بود. نشستم پشت میز فرهاد هم اومد بشینه
    - بزار اون بشینه
    - کی
    فرزانه اومد و کنار فرهاد ایستاد و گفت من بازی میکنم. صورتش سرخ شده بود. گفتم شرط من اینه اگه باختی باید با من بیای
    فرهاد گفت: کجا بیاد؟
    - به هرجایی که من میگم یک ماه باید پیش من باشی
    فرزانه جا خورده بود. خودمم جا خوردم این نقشه ام نبود ولی اون لحظه داشتم به چیزهایی فک میکردم.
    فرهاد گفت: ببین مردک ماجرای مثلث عشقی ما با پول فروش اون کانتینر صاف شده قضیه رو ناموسیش نکن
    فرزانه گفت: مخصوصا که تاوان باخت تورو هم کیامهر میده
    - شرط من همینه یا بازی کنین یا اعلام باخت کنین
    فرزانه نشست رو به روم
  • ۱۴:۱۹   ۱۳۹۶/۳/۱۰
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۲۱:۱۵   ۱۳۹۶/۳/۱۰
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من
  • ۲۱:۲۸   ۱۳۹۶/۳/۱۰
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    گفت واقعا اين چيزيه كه ميخواي؟ باشه. مشكلي ندارم.
    به چشمهاي بي روح و چهره بي احساسش نگاهي انداختم و گفتم : خوش خيالي اگه باور كني شرطم اينه. يه سيبل وصل مي كنم به يه نقطه از بدن فرهاد . تيروكمون دسته توئه از فاصله دو متري،ميزني وسط سيبل اگه وسطش نخوره تير دومو من پرت ميكنم. سسيبل نميتونه جايي نصب بشه كه باعث مرگ يا نقص عضو جدي بشه.
    فرزانه خنده مستانه اي سرداد. خب در مورد تو نگران زدن تير دوم نيستم. يادم نمياد تيرت خطا رفته باشه. داشتم فكر ميكردم سيبل رو كجاي كيا بذارم.
    يك ساعت از شروع بازي گذشته بود حسابي سرم داشت گيج ميرفت . فرزانه باز از روي مهره من پريد بدون بحث شات رو برداشتم ولاجرعه سر كشيدم.
  • ۱۴:۵۵   ۱۳۹۶/۳/۱۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۵:۲۰   ۱۳۹۶/۳/۱۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    هر کدوم ماها دو سه مهره بیشتر نداشتیم و بازی تهاجمی شده بود. سعی میکردیم با حرف زدن و کل کل حواس طرف مقابل رو پرت کنیم و در عین حال تمرکز نصفه و نیمه ای هم برای خودمون بخریم.
    دو حرکت مونده به آخر و پیروز من قطعی شده بود. با خیال راحت تکیه زدم به صندلی و با لبخند آروم معناداری مثل کسایی که دارن از بالای عینک طرف رو نگاه میکنن از بالا ی چشم فرزانه رو نگاه میکردم، چند بار با همین ژست نگاهمو روی فرهاد و فرزانه چرخوندم. فرزانه بلاخره آخرین حرکتش رو کرد و آخرین مهره ش جایی قرار گرفت که با یک حرکت من اصطلاحا خورده میشد.
    بلند شدم و ایستاده آخرین حرکت رو انجام دادم و شات آخر فرزانه رو برداشتم بردم سمت فرهاد، گفتم بیا بخور شاید کمکت کنه. این 2 برد به اسم ما ثبت میشه، یکیش سند آزادی کیا ست و اما دومیش ...
    فرزانه برو دارت رو بیار.
    فرزانه با نگاه دودلی رفت به سمت در اتاق، که اضافه کردم : البته لازم نیست سیبل رو بیاری. فقط دارت ها رو بیار ...
    فرهاد برگشت و با فریاد گفت : احمق عقده ای، اصلا همچین چیزی نیست. تو غلط کردی، فک کردی شهر هرته؟
    گفتم : اتفاقا عین قوانینه. این تازه اولشه یه کم جنبه داشته باش. هنوز کلی با هم کار داریم.
    فرزانه وارد اتاق شد و 8 تا دارت هم دستش بود. من یکیش رو از گرفتم و رفتم وسط اتاق وایستادم و با دست به فرهاد اشاره کردم که بره بچسبه به دیوار.
    فرزانه هم گفت، فرهاد باید بری، خودت میدونی که اگه نری چی میشه.
    فرهاد با مکث و فحش های آبدار رفت به سمت دیوار.
    بهش گفتم : بچرخ ...
    گفت : خفه شو عقده ای احمق. برنمیگردم ...
    گفتم : باشه بهتر، هر جور راحتی ...
  • ۱۶:۲۶   ۱۳۹۶/۳/۱۳
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۱۶:۳۶   ۱۳۹۶/۳/۱۳
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست
    جساب فرهاد رو با دارت ها جوری رسیدم که بعد از سومین دارت افتاد روی زمین و فرزانه شروع کرده و جیغ و گریه و من از خیر سه تای بعدی گذشتم، خیلی توی نشونه گیری خبره نبودم و اونم به حرکت نبود و سومین پرتابم خورد به زیر گردنش و افتاد! یکم ترسیدم ولی وقتی دیدم روی زمین داره می غلطه و همه جاشو تکون می ده خیالم راحت شد، به فرزانه گفتم خوب حالا نوبت تو
    می دونستی من بعضی وقتا ممکنه نظرم رو عوض کنم؟
    فرزانه گفت منظورت چیه؟
    گفتم فعلا راه بیوفت
    -فرهاد چی می شه؟ ممکنه بمیره!
    -5 دقیقه بهت فرصت می دم که به یه آدم قابل اعتماد زنگ بزنی که بیاد جمش کنه، گرچه فکر می کنم حالش خیلی بهتر از اون شبی هست که من کتک خوردم.

    فرزانه فورا به یکی که متوجه نشدم زنگ زد و گفت باید نتیجه رو توی اپ موبایلم ثبت کنم.
    گفتم بذار ببینم
    - تو محاز نیستی ببینی
    - خوب الان دیگه مجاز شدم در ضمن اگر هر زمانی که بتونی کاری کنی که منم از این برنامه ها روی موبایلم داشته باشم با دسترسی کامل، اونوقت از اینکه یکماه با من باشی معاف می شی!
    - کثافت! فکر کردم هنوز منو دوست داری!
    - آره خیلی
    - من هیچ وقت تورو نشناختم! یعنی منظورت از این پیگیریت انتقام نیست؟
    ...
  • ۲۲:۵۰   ۱۳۹۶/۳/۲۰
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان