خانه
933K

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۰:۵۲   ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48267 |46689 پست

    درود و سلام بر همه  دوستان و همراهان 

    من اينجا يه صفحه چالش ايجاد كردم تا دوستان رو به چالش هاي مختلف دعوت كنيم،تا هر روز برگ جديدي از پتانسيل هاي نهفته خود را رو كنيم و حس طنز و شوخ طبعي هميشگي دوستان گسترش پيدا كنه 

    فقط چند مورد :

    1- سعي كنيم چالش ها در حد عرف باشه و كسي معذب نشه براي انجام دادنش.

    2- هر كسي رو كه دوست داشتيد مي تونيد به اين چالش ها دعوت كنيد.

    3- سعي كنيم چالش ها ابتكاري و خلاق باشه تا لذت بيشتري ببريم.

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۶/۵/۱۳۹۸   ۱۸:۳۷
  • leftPublish
  • ۲۲:۱۸   ۱۳۹۷/۸/۲۹
    avatar
    ثمینه
    کاربر جديد|132 |84 پست
  • ۲۲:۵۱   ۱۳۹۷/۸/۲۹
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    ایزیباکده
    دلداده : 
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    زیباکده
    دلداده : 
    4

    آخه چرا امروز باید میگشتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    زیباکده

    من لوتون دادم دیگه 5

    زیباکده

    جالا جدا از شوخی زایه بود یکی لومون داده ما با کامپیوترا خیلی  خوبیم اول کامپیوترارو گشتن یکیشون اومد گفت سراغ شمام دارن میاد تو5 دیقه جمو جور کردیم اومدن گشتنمون  دوباره رفتن کامپیوترارو گشتن از کل مدرسه فقط ماو کامپیوترارو گشتن قضیه بوداره 3از کامپیوترا لبتابم گرفتن خخخخخخخخخ

    زیباکده

    اینجوری که می گی دلم میخواد دوباره برم مدرسه

  • ۲۲:۵۲   ۱۳۹۷/۸/۲۹
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 

    اینجوری که می گی دلم میخواد دوباره برم مدرسه

    زیباکده

    چرا؟

  • ۲۲:۵۷   ۱۳۹۷/۸/۲۹
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    زیباکده
    دلداده : 
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 

    اینجوری که می گی دلم میخواد دوباره برم مدرسه

    زیباکده

    چرا؟

    زیباکده

    خوش میگذره انگار توی مدرسه.

  • ۰۰:۳۱   ۱۳۹۷/۸/۳۰
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست

    نوشان فریادزد:فرک تو نباید بری

    فرک اما می دانست حتما باید برود وگرنه هیچوقت خود رانخواهد بخشید نوشان از گروه جداشدو به طرف فرک رفت وگفت من باتو میام فرک با جدیت گفت نوشان این چه حرفیه تو باید با بچه هابری اما نوشان مصر تر از این حرفها بود فرک به ناچار قبول کرد

    فرک ونوشان از همه افراد گروه خداحافظی کردند وهمراه گلاریس به طرف شرق رهسپار شدند نوشان آرام در گوش فرک گفت سعی کنیم همدیگه روتنها نذاریم بهتره اینارو نمیشناسیم که ممکنه بخوان برامون

    فرک نذاشت نوشان ادامه حرفش رابزند وبا آرامش گفت من به اوا اعتماد دارم ولی باشه از هم جدانشیم بهتره

    کمی آنطرفتر اراد گروه 20 ساعت پیاپی راه رفته بودند تشنگی وگرسنگی امان آنهارا بریده بود اما چاره ای نبود مثل همیشه دلداده از بقیه افراد گروه عقب افتاده بود فرشته هر چند دیقه به عقب برمی گشت به دلداده می گفت سریعتر حرکت کند پاهای دلداده سست شده بودو در یک لحظه بر زمین افتاد خیلی زود افراد گروه فهمیدند که دلداده به زمین افتاده همه به طرف اودویدند که مهرنوش فریاد زد جلوتر نرید بهزاد وفرشته به صرف مهرنوش برگشتند فرشته گفت چرااااااااااااااااااااااااا؟ مهرنوش گفت دلداده افتاده تو منطقه محافظت شده ...فرشته فریاد زد منطقه محافظت شده چیه؟مهرنوش گفت 1 دیقه وقت داری ازون منطقه فرار کنی وگرنه مفجر میشه اگه کس دیگه ای پاشو بزاره تو اون منتطقه همون لحظه منفجر میشه

    دلداده با شنیدن این حرفها به خود میلرزید بهزاد پرسید چقد گذشته مهرنوش مظطرب گفت 10 ثانیه مونده دلداده فریاد زد فرار کنید ودر یک لحظه .........................................صدای انجار بلندی دشت را پر کرد مهرنوش بهزاد وفرشته از شت انفجار به گوشه ای پرتاب شده بودند از شدت صدای انفجار از گوش انها خون چکه می کرد بهزاد به سختی بلند شدو به طرف منطقه محافظت شده رفت  وبعد از چند دیقه بر گشت مهرنوش به فرشته کمک کرد تا بتواند بلند شود آرام به طرف مطقه حرکت کرد بهزاد سد راهش شدو گفت تونباید اونجا بری فرشته بهزاد را حول داد وخودش را به  آنجا رساند چیزی به  غیر از چند تکه استخان خونی چیزی نمانده بود دشت پر از لکه های ریزو درشت خون شده بود فرشته بدون اینکه کوچک ترین حرفی بزند بلند شدو به شروع به حرکت کرد بهزاد همبه دنبالش رفت مهرنوش در حالی که اشک سرازیر شده از گونه اش را پاک میکرد به طرف آنها دوید12

  • leftPublish
  • ۰۰:۳۳   ۱۳۹۷/۸/۳۰
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست
    یکم چنش شد ببخشید
    خودمو کنترل کردم حال بهم زن تر نشه
  • ۰۸:۲۹   ۱۳۹۷/۸/۳۰
    avatar
    diba39
    یک ستاره ⋆|2520 |1313 پست
    دلداده
    ولی چرا
  • ۱۰:۰۶   ۱۳۹۷/۸/۳۰
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    ای وای دلداده
  • ۱۱:۲۸   ۱۳۹۷/۸/۳۰
    avatar
    Dimound
    کاربر فعال|1630 |662 پست
    زیباکده
    دلداده : 
    یکم چنش شد ببخشید
    خودمو کنترل کردم حال بهم زن تر نشه
    زیباکده

    آخی چقدر غم انگیز 

    واقعا ناراحت شدم 23

  • ۱۱:۴۸   ۱۳۹۷/۹/۱
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    دلدااااده چرا آخه اي طور كردي با خودت؟
  • leftPublish
  • ۱۳:۳۱   ۱۳۹۷/۹/۱
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست
    زیباکده
    نوشان : 
    دلدااااده چرا آخه اي طور كردي با خودت؟
    زیباکده

    بافرک مشورت کردم قرار بود یکی روبر اثر تشنگی  بکشیم تا داستانزود تر تموم شه دلم نیومد  بکشمتون گفتم خودم خودم برم بهتره بعد دیگه اگه من میرفتم باید یه رفتن هیجان انگیز میشد که دیه اینطوری شد11

  • ۱۰:۴۶   ۱۳۹۷/۹/۲
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    خب بچه ها این داستان که تموم نشد پس چجوری چالش جدید شروع کنیم
  • ۱۰:۴۹   ۱۳۹۷/۹/۲
    avatar
    Dimound
    کاربر فعال|1630 |662 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    خب بچه ها این داستان که تموم نشد پس چجوری چالش جدید شروع کنیم
    زیباکده

    خب اگه یکی تمومش کنه چه بهتر

    ولی خب اگرم نشد  داستان اوپن باز بمونه4

  • ۲۲:۴۲   ۱۳۹۷/۹/۲
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست

    فرک نوشان وبقیه افراد گروه 5روز پی درپی درحرکت بودند پاهای فرک تاول زده بودوبعضی از آنها چرک کرده بود ولی بااین حال  سعی میکرد تا از بقیه عقب نماند دل نوشان برای دوستانش شور میزد احساس می کرد اتفاقی در حال رخ دادنه کمی بعد گلاریس دستش را به نشانه ایست بالا برد وگفت اینجاست سه بار پایش را به زمین زد دریچه ای روبه رویش باز شد شنلش را کنار زد وآرام از دالانی که روبه رویش بود پایین رفت بقیه هم به دنبال اورفتند دالان تاریک بودوبه سختی میشد جلوی خود را دید بلاخره به یک راه رورسیدند انتها راهرو یک در بزرگ آهنی بود گلاریس چیزی زیر لب زمزمه کرد در باز شد انجا شبیه یک آزمایشگاه بود باورود گلاریس چراغها وکامپیوتر ها یکی پس از دیگری روشن میشد سراغ بزرگرتین کامپیوتر رفت وشروع به تایپ کردن چیز هایی کرد فرک روی صدلی نشست وسعی کرد پانسمان پایش را عوض کند

    کمی انطرفتر مهرنوش بهزاد وفرشته به لنگر گاه رسیده بودند بهزاد با عبور از فاضلاب میتونیم وارد جایی بشیم که سفینه اونجاست مهرنوش گفت بتره این طنابو به کمرمون ببندیم تا از هم دیگه جدانشیم بهزاد تایید کردو گفت اره خوبه فقط یادتون باشه ماکمتر از5  دیقه وقت داریم میدوید فاضلاب سنسور داره وهمینطور کل مقر فرماندهی مهرنوش تایید کرد اول طناب رادور کمر خود بست بعد هم دور کمر فرشته ودر آخر هم بهزاد طناب رادور خودش بست باهم درون فاضلاب پریدند فرشته آرام گریه میکرد یاد دلداده افتاده بود اما سعی کرد سریعتر شنا کند درکمتر از دودقیقه خودشان را به دریچه فاضلاب رساندند  بهزاد پرید بالا به فرشته ومهرنوش کمک کرد تاانها هم بیایند بالا طناب را باز کردند حالا به وضوح سفینه رامیدیند ناگهان صدای آژیر بلندی همه جارا بلند کرد بروی ال سی دی سالن نوشته شده بود بیگهنه وار د منطقه محرمانه شده بهزاد کلتش رادر آورد وبه مهرنوش وفرشته هم اشاره کرد تا اسلحه شان رادر بیاورند باشماره 3 آنها از پشت دریچه فاضلاب درآمدند وشروع به تیر اندازی کردند بهزاد بدون درنگی تیر اندازی میکرد وسعی داشت بانهایت سرعت خودش را به سفینه برساند دختر ها را انداخت جلو خودش وحواسش را جمع سرباز هایی کرد که از پشت می آمدند دیگر راهی تا سفینه نمانده بود نگهان تیری از کنار شقیقه بهزاد گذشت ویک باریکه خون تا انتها صورتش کشیده شد بلاخره به پله های سفینه رسیدند از پله ها رفتند بالا وداخل سفینه شدند ودر را ازتو قفل کردند چراغ های سفینه یکی پس از دیگری روشن شدند مهرنوش وارد اتاقک کنترل سفینه رسید بعد از زدن چند کد سیستم سفینه راحک کرد از عصبانیت مشت روی صفحه کنترل زد بهزاد رفت طرف مهرنوشو باتعجب پرسید چی شده؟مهرنوش ایستادوگفت چمی لعنتی بهمون حقه زد

    فرشته تقریبا پرسید چیشده؟مهرنوش گفت سفینه یه مشکل اساسی داره برای همین پرواز نکرده...لعنتی هممون میمیریم ....روی زمین نشستو زاوهاشو بغل کرد بهزاد هم گوشه ای نشست همه خشکشان زده بود فرشته پرسید نمیتونیم برگردیم پیش فرک ؟مهرنوش باناامیدی گفت نه...بهزاد بلند شد وگفت فکر خوبیه مهرنوش پوزخندی زدو گفت ما با اونها کیلومترها فاصله داریم

    بهزاد باشوقی که درصدایش قابل حس بود گفت این یه سفینه brf2مهرنوش گفت خوب بهزاد گفت یعنی به یه اتاقک پرواز وصل شده که میشه با مشخص کردن مسیر ماروتاجایی که میخوایم ببره

    فرشته گفت خوب مااز کجابدونیم اونا الان کجان بهزاد گفت این خیلی آسونه این سفینه مجهز به یه جی پی اس افراد خیلی قویه مهرنوش بلند شد اجازه نداد بهزاد بیشتر از این چیز بگوید ودست به کارشد

    ...

    گلاریس سعی میکرد تا بتواند سازمان امیت راحک کند که یک پیام دریافت کرد پیام رابازکرد باحروف نامربوط پرشده بود که نظرفرک راجلب کرد فرک ایستاد وباصدای بلند که بحت درون آن مشاهده میشد گفت بچه هادارن  میان اینجا اجازه فرود میخوان گلاریس بدون کوچک ترین حرتی سریع اجازه راصادر کرد ودر یچه بازشد اتاقک پرواز فرود آمد فرک به بهزاد سلام کردو فرشته رادر آغوش کشید وبعد هم مهرنوش را داخل اتاقک رانگا کرد اثری از دلداده نبود از بهزاد پرسید دلداده کجاست؟بهزاد سرش را بهزیر انداخت نوشان فهمید که دلشوره اش بیخود نبوده ...

    کمی گذشت تاجو آزمایشگاه آرام شودسکوت عجیبی همه فضارادر برگرفته بود گریه های فرک تازه بندآمده بود زمین لرزه ها بیشتر  شده بود کاوه وگلارس ومازیار پای کامپیوترهای بزرگ بودندو سخت مشغول کار بودند بقیه هم دور میز جمع شده بودند ساعت شمار وسط میز به شمارش افتاده بود 3ساعت و48 دقیقه و20،19،18...

    فرک سربهزاد را پانسمان کرد وپس از آن به طرف مهرنوش رفت تازخم دست اوراهم پانسمان کند باندازدستش رابازکرد ویک مشت نمک روی زخمش ریخت مهرنوش به جز جمع کردن صورتش هیچ عکس العملی نشان نداد فرک دست مهرنوش را بست وآرام به طرف نوشان وفرشته رفت وبه هرکدام یک سیب داد نمیخواست ناامید باشد اما دوست داشت این لحظه هارا با دوستانش بگذراند

    فکروخیال هیچ کس رارها نمیکرد

    ویرایش شده توسط دلداده در تاریخ ۳/۹/۱۳۹۷   ۲۲:۳۲
  • ۲۲:۴۴   ۱۳۹۷/۹/۲
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست

    دوستان نظرتونو بگین تا وقت هست عوضش کنم

    ویرایش شده توسط دلداده در تاریخ ۲/۹/۱۳۹۷   ۲۲:۴۷
  • ۰۹:۵۸   ۱۳۹۷/۹/۳
    avatar
    Dimound
    کاربر فعال|1630 |662 پست
    زیباکده
    دلداده : 

    دوستان نظرتونو بگین تا وقت هست عوضش کنم

    زیباکده

    پس یعنی دیگه ما نجات پیدا کردیم؟29

  • ۱۶:۲۸   ۱۳۹۷/۹/۳
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    زیباکده
    دلداده : 

    دوستان نظرتونو بگین تا وقت هست عوضش کنم

    زیباکده

    فقط جمله آخرتو نفهميدم دلداده فك كنم غلط تايپي داره

  • ۱۸:۲۸   ۱۳۹۷/۹/۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    بچه ها دو روز من نبودما، چقدر نوشتید. امروز که فرصت نمیشه همه رو بخونم، اما قطعا میخونم
    الان دارید وارد چالش جدید میشید؟
  • ۱۸:۳۶   ۱۳۹۷/۹/۳
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست
    زیباکده
    Dimound  : 
    زیباکده
    دلداده : 

    دوستان نظرتونو بگین تا وقت هست عوضش کنم

    زیباکده

    پس یعنی دیگه ما نجات پیدا کردیم؟29

    زیباکده

     فک کنم فقط  یک ققسمت دیگه بنویسیم تموم میشه

    ویرایش شده توسط دلداده در تاریخ ۳/۹/۱۳۹۷   ۲۲:۳۳
  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۷/۹/۳
    avatar
    دلداده
    کاربر فعال|1600 |833 پست
    زیباکده
    نوشان : 
    زیباکده
    دلداده : 

    دوستان نظرتونو بگین تا وقت هست عوضش کنم

    زیباکده

    فقط جمله آخرتو نفهميدم دلداده فك كنم غلط تايپي داره

    زیباکده

    آره ببخشید درستش کردم9

  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان