آدم باید یک خانه در خیالش داشته باشد...
یک خانهی مثلا جنگلی، که بدانی همیشه سرِ جایش است...
فقط کافی ست چشمانت را ببندی
و تمام...!
واردش شوی، برای خودت چای دم کنی با عطرِ هِل و دارچین!
سپس بروی صفحه گردانِ موردِ علاقه ات را انتخاب کنی، بگذاری تویِ گرامافونِ گوشهی سالن تا پخش شود...
پرده ها را کنار بزنی و نور همه جا را روشن کند...
سری به گلدان هایت بزنی،
بعدش چای ات را برداری بنشینی کنارِ پنجره و خودت را به یک آرامشِ خیلی عمیق دعوت کنی!
آرامشی که برای یک عمر بی حوصلگی کافیست...!