خانه
354K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۳:۱۲   ۱۳۹۳/۶/۲۲
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت چهارم سریال فاطما گل

     

    | بیمارستان |

     فاطما گل بستری شده .. متخصص زنان بالای سرشه تا بررسی های لازم رو انجام بده !

     

    از طرفی راحمی در به در دنبال یدونه خواهر خودش میگرده اما باز هم بی نتیجه میمونه !

     همینطوری که داره میگرده و میگه :

     فاطما گل گمشده !

     کریم که در حال رد شدن از بغل راحمی هستش این جمله رو میشنوه و سر جاش میخکوب میشه و میفهمه دختری که راحمی دنبالشه کسیه که دیشب دست جمعی بهش تجاوز کردن ..

     

    کریم از ترسش میدوئه میره تا ببینه فاطما گل رو همونجا پیدا میکنه یا نه اما میبینه اثری از فاطما نیست !!

     

    یاد اون لحظات ، جیغ های فاطما گل ، اشکی که میریخت میوفته ! سرشو میگیره و با حالتی که بهش دست داده میره توی دریا و سرشو فرو میبره داخل آب تا بلکه آروم شه اما باز هم بغضی که کل روز در حال خفه کردنش بوده امونش نمیده و دوباره اشکو از چشماش سرازیر میکنه !

     

    | ویلای یاشاران |

     پلیس از راه میرسه و در حال جستو جوی فاطما گل هستش .. اردوان که این صحنه رو میبینه ترس بهش غلبه میکنه و یواشکی میره تا ببینه پلیسا به خدمتکار چی میگه که در همین حین رشات از راه میرسه تا جویای قضیه بشه که پلیس میگه :

     کسی به اسم فاطماگل کِتِنجی میشناسین ؟ .. رشات : نه ، چرا اینجا دنبالش میگردین ؟ .. پلیس : یه شاهد عینی داریم که میگه شب گذشته اونو اینجا دیده .. رشات : دیشب مهمون زیاد بود اما با این فامیلی یادم نمیاد ، چی شده ؟ واسه چی میپرسین ؟ .. پلیس : نزدیکای ساحل بهش تجاوز کردن .. رشات : چـــی مــیــگــیــن ؟؟؟ .. پلیس : الآن تو بیمارستانه ..

     

    خدمتکار رشات توجهش به قالب های لبنیات که روش نوشته شده #کِتِنجی جلب میشه و میگه :

     فامیل این لبنیاتی ما همینه ، پنیرو خامه و اینا ازشون گرفته بودیم ! یه خواهر داره که دیشب اینجا تو آشپزخونه بود ..

     

    اردوان تازه به خودش اومده و فهمیده که چه غلطی کرده ، میدوء توی اتاق سلیمو میگه :

     پاشو پاشو پلیس دختره رو پیدا کرده .. سلیم : کدوم دخترو ؟ .. اردوان : بابا به خودت بیا همون دختر دم صبحی .. سلیم : مگه چی کار کردیم پسر ؟ .. اردوان : پلیس دنبال ماس ، بدبخت شدیم ...

     

    | بیمارستان |

     راحمی رسیده بیمارستان و بالای سر فاطما گل نشسته ، به مریم میگه :

     نامزد داره خواهرم ، قرار بود ازدواج کنه ، لباس عروسی بپوشه ! کی این کارو باهات کرده فاطما گل ؟؟؟ .. مریم : برادر من نگران نباش ، پلیسا دنبالشن هرکی که هست پلیسا پیداش میکنن .. دکتر : یا اینکه مجازاتشون میکنن !!! ..

     

    مریم میفهمه که دست جمعی به این دختر تجاوز شده ، مقدس هم که دنبال ماهی گرفتن از آب گل آلود بود بهترین موقعیت نصیب شده و شروع میکنه به ور ور کردن که مریم از کوره در میره میگه :

     بِبُر صداتو ، به خودت بیا ، حواست باشه وگرنه از اینجا میندازمت بیرون ! منو نگاه کن زنیکه ، دستو بذار رو وجدانتو این دخترو تو این شرایط اذیت نکن ..

     

    سلیم میرسه پیش نامزدشو خونوادش .. بعد از خوشو بش کردن میاد بشینه که ملتم توجهش به دست سلیم جلب میشه و میگه :

     حلقت کو ؟ ..

     بُهت وجود سلیمو میگیره و یاد شب گذشته میوفته که وقتی داشت با حلقش بازی میکرد اردوان زد زیر دستشو حلقش گم شد و شروع میکنه به دروغ گفتن به ملتم ..

     

    | ویلای وورال |

     همه جمع شدن اونجا و منتظر سلیمن .. اردوان زنگ میزنه به سلیم که پاشو بیا وگرنه من میام اونجا با پس گردنی میارمت ، باید این دخترو خفش کنیم .. بعد از تلفن ، اردوان که شاکی شده داد میزنه و میگه :

     ما اینجا داریم فک میکنیم پامونو چجوری از این مخمصه بکشیم بیرون اونوقت آقا اونجا داره با نامزدش کیف میکنه ، کارشو کرد تموم که شد الآن میگه نمیتونم بیام ، خودشو جمعو جور کرد زیپشو کشید بالا تموم شد رفت حالا اردوان تمیز کنه کثافتکاریاشو ..

     

    کریم که داره این حرفا رو میشنوه کنترلشو از دست میده ، بلند میشه و خرخره اردوانو میگیره تو دستش ، داد میزنه و میگه :

     بسه دیگه ، تو شروع کردی ، همه چیو تو شروع کردی عوضی .. اردوان : مگه من شروع کردم تو عقب موندی ؟ ها ؟ مگه فقط منم که عوضیم ؟ شماها مگه دنبالم نیومدین ؟ جواب بده کریم از تو دارم میپرسم .. کریم : خـــفـــه شـــو ، بـــســــه ..

     

    توی همین گیرو دار وورال یاد شب گذشته میوفته که وقتی توی دریا بود کریم رفته بود به عنوان آخرین نفر بالای سر فاطما گل ..

     

    اردوان ادامه میده :

     هیچ کدومتون نتونستین جلوی خودتونو بگیرین ، دروغ میگم ؟ .. وورال : اگه گناهی این وسط باشه مال هممونه .. کریم : هیچی یادم نمیاد .. اردوان : بابا دمت گرم ، اینم به بهانه هیچی یادم نمیاد میخوان در بره .. وورال در نهایت پستی : من یادمه ، توأم اون کارو کردی ، دختر جیغ میکشید ولی تو مشغول عیاشی خودت بود .. کریم ( دستشو میذاره رو گوشاشو میگه ) : خفه شو ، خفه شو بسه .. اردوان : واسه همینه میگم عاقل باشین تا ببینیم چه خاکی باید تو سرمون بریزیم ..

     

    | ساحل ، محل حادثه |

     مریم همراه مقدس رفته و در حال توضیح دادن به پلیسا و چگونگی پیدا کردن فاطما گل هست که مقدس در حالی که داره گریه میکنه میشینه روی زمین یه یهو چشمش به یه حلقه میوفته ! حلقه سلیمو از روی زمین برمیداره و پیش خودش نگه میداره ..

     همین موقعس که پدر و مادر مصطفی از راه میرسن و به تمام داستان پی میبرن اما به جای همدردی شروع میکنن به جسارت به فاطما گل و اشک ریختن به خاطر مصطفی که مریم دوباره از کوره در میره و سر مادر مصطفی داد میزنه و میگه :

     بیچاره دختر این نه پسر تو ، بیچاره فاطما گل ، بس کن دیگه زنیکه گریه زاری کردن واسه پسرتو ، یکم به فکر دختر بی گناه باش که حیوون صفت این کارو کرده . به هر حال این جونور دستگیرو مجازات میشه اما تو چطوری میخوای زخمای این دختره رو خوب کنی ؟ ها ؟؟؟ تو به اون فکر کن ..

     

    | دریا ، داخل کشتی |

     مصطفی یه سره در حال زنگ زدنه اما کسی جوابشو نمیده ، کاپیتانش هی میخواد آرومش کنه اما مصطفی بی تابی میکنه و فکر میکنه که فاطما گل مرده اما بعد از بیتابی های مصطفی بالأخره رئیسش همه قضیه رو میگه و مصطفی با دردی که همه وجودشو گرفته روی زانوهاش میوفته و با اشکو درد فریاد میزنه :

     نــــــه !!!

     


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان