خانه
354K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۳:۰۸   ۱۳۹۳/۶/۲۵
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت هشتم سریال  فاطما گل

     

    کریم از لب ساحل برمیگرده ..

     توی راه خونه متوجه پلیسا میشه ! از ترس شروع میکنه به فرار اما بالأخره میگیرنشو انتقالش میدن !

     

    | ویلای یاشاران |

     رفات گوشیش زنگ میخوره .. و با یه تلفن متوجه میشن که کریمو دستگیر کردن برای همین ترس همه وجودشونو میگیره !

     

    | خونه راحمی |

     مقدسو منیر از راه میرسن .. راحمی همه جوری تلاش میکنه تا قانعشون کنه تا فاطمه با کریم ازدواج کنه که در همین حین منیر میفهمه کریمو دستگیر کردن برای همین میدوء میره تو اتاق فاطمه و فریاد میزنه :

     منو نیگا کن احمق ، ما هرچی بگیم همونه اونو باید انجام بدی ! اگه بهت گفتیم ازدواج کن باید ازدواج کنی ، پلیس کریمو دستگیر کرده . همین الآن میری کلانتریو اون چیزی که بهت گفتیمو به فرمانده میگی ، فهمیدی چی گفتم ؟

     

    راحمی که میبینه منیر داره فریاد میزنه ، عصبی میشه ، میزنه تختِ سینه منیر پرتش میکنه عقب قریاد میزنه و میگه :

     سر خواهر من داد نزن !!

     

    منیر در حالی که فاطمه گوشاشو گرفته ادامه میده :

     اگه کاری که بهت گفتمو نکنی هرچی دیدی پای خودته ، فاطما گل دخترم به من گوش کن ، مصطفی دیگه به درد تو نمیخوره ، تورو پاک کرده از ذهنش ، از زندگیش پرتت کرد بیرون . به تنها چیزی که فکر میکنه انتقامه ازت نفرت داره آخه .. راحمی : نـــگــو ایــنـــطـــوری .. منیر : اگه یکم دوسش داشته باشی زندگیشو آسون تر میکنی ، میخوای شماها رو بُکُشه و تو زندان بپوسه ؟ میخوای داداشت با این نَنگی که رو پیشونیت زدی همیشه سرش پائین باشه ؟ ببین مردم از جلوی در کنار نمیرن ، واسه اونا هم شده سرگرمی منتظرن ببینن آخرش چی میشه ..

     

    فاطمه با صدای ماشین توجهش جلب میشه ! میدوء سمت در چون فکر میکنه مصطفی اومده تا ببینتش اما با صحنه دردناک تری رو به رو میشه ..

     زنی که از ماشین پیاده میگه :

     ما رو هالیده خانوم ( مادر مصطفی ) فرستاده ، البته خودش به فاطماگل همه چیو گفته ولی طبق اصول اومدیم بهم خوردن نامزدیو اعلام کنیم . بُقچه نامزدیو وسایلی که شما دادینو آوردیم .. مقدس ( با عصبانیت ) : آفرین به هالیده خانوم ، به امین آقا هم آفرین به اون مصطفی هم آفرین ، یه آفرین ستاره دار . خجالتم خوب چیزیه ، ما اینجا نمیدونیم با دردمون چیکار کنیم اون وقت اونا به فکر بُقچَن ، تُف به روشون ، لعنت بهشون ، لعنت به انسانیتتون .. زن همسایه : بفرمائید اینم امانتیاتون .. مقدس : بگیرو بده اینا به ما چی دادن که چی میخوان ، بده اون النگورو ، بده اون انگشترو .. فاطمه ( با عصبانیت ) : ولم کن ..



    اما بعد از چند لحظه با بغضی که داره آروم حلقه نامزدیش با مصطفی رو از دستش در میاره و تحویل میده ! میدوء میره تو اتاقش ..

     

    بیتابی های فاطمه تمومی نداره و در حالی که بغضش میترکه فقط مصیبتی که به سرش آوردن رو اشک میریزه !

     

    | اداره پلیس |

     کریمو میبرن برای بازجویی .. فرمانده شروع میکنه به سوال پرسیدن که کریم از حرفاش میفهمه که همه چی برنامه ریزی شده و نقشس که حتی پلیس هم نمیدونه برای همین میگه :

     من کاری باهاش نکردم ، قسم میخورم بهش تجاوز نکردم ..

     

    صدای جیغای مریم از اینکه " کریم کاری نکرده ، همش نقشه یاشاراناس " فضا رو گرفته که یهو فاطماگل با منیر وارد کلانتری میشه ، مریم میخواد نزدیکش شه اما منیر نمیذاره برای همین مریم میگه :

     تورو خدا حقیقتو بگو ، اصلاً نترس ! برو دخترم ببینم چی کار میکنی !!

     

    بالأخره نوبت به بازجویی فاطمه میرسه ، فرمانده میگه :

     حرفات خیلی مهمه ، قول میدی راستشو بگی .. فاطمه : ( با سر تأیید میکنه ) .. فرمانده : دخترم اگه ساکت باشی که من نمیتونم برات کاری بکنم ..

     

    با وز وزای مقدسو منیر فرمانده عصبی میشه و همشونو هری هری بیرون میکنه !

     

    فرمانده ادامه میده :

     فاطمه ؟ میخوای کل شب منتظر تو بمونیم ؟ نترس راحت بگو ، با میل خودت مال کریم شدی ؟

     

    نگاه معنا داره فاطمه به پلیس گویای همه چیز هست ..

     

    تا اینکه میگه :

     من حق ندارم حرف بزنم .. پلیس : دخترم شکایتتو پس میگیری یا نه ؟ .. فاطمه : حق ندارم از چیزی شکایت کنم ..

     

    پلیس حوصلش سر میره ، میدوء میره بیرونو میگه :

     زود اظهاراتشو بنویسید ، کریم بیا بیرون ببینم ، تو واقعاً میخوای با این دختره ازدواج کنی ؟ .. کریم با کلی مکث : بله ..

     

    این جمله مریمو سر جاش میخکوب میکنه و با حالت مریم ، کریم میگه :

     من ازدواج میکنم مریم جون !

     

    اما اینو بدونید کریم بدون چشم داشت یا هیچ تَرَحُمی به فاطمه این ازدواجو میخواد چون از ثانیه اول که دیدش عاشقش شد ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان