خانه
355K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۴:۱۷   ۱۳۹۳/۶/۲۶
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    خلاصه قسمت نهم سریال فاطما گل

     

    روز بعد همه آماده هستن برای عقد کریم و فاطمه ..

     

    از طرفی مریم درمونده چشم به راه کریم هستش اما با چند تا از همسایه هاش رو به رو میشه که بهش میگن :

     مردم میگن کریم مجرم بوده ، چطوری کریم میتونه همچین کاری انجام بده ..

     

    رشات منیرو توجیه میکنه تا همه کارارو درست انجام بده و از جور شدن پولی حرف میزنه که قرارِ توسط اون کریمو باهاش بخرن !

     

    بالأخره وسط راه توقف میکنن تا برای سند ازدواجشون عکس جدیدی بندازن ..

     نگاه های معنی دار کریم و فاطمه پایان پذیر نیست ، و کریم با هر نگاهش حسرت ظلمی که در حق این دختر شده رو میبینه ..

     

    | خونه مصطفی |

     همسایه ها خونه مصطفی جمع شدن و با مادرو پدرش حرف میزنن ، از حرفاشون متوجه میشه که کریم و فاطمه قرار با هم عقد کنن برای همین از عصبانیت لیوان توی دستشو میکوبه به دیوارو در حالی که جنون بهش دست داده میشینه روی تختش ..

     

    | عکاسی |

     کریم با بی میلی کامل عکس میندازه ، نوبت میرسه به فاطمه .. عکاس تا میاد لباسشو مرتب کنه فاطمه با عصبانیت فریاد میزنه :

     ولم کن ، به من دست نزن !!! .. عکاس : لبخند بزنین ..

    و جواب فاطمه چیزی جز یه نگاه پُر از نفرت نیست !

     

    بعد از عکس انداختن همه میرن تا چیزی به عنوان ناهار بخورن !

     کریم با نهایت زجر به امواج دریا خیره شده تا اینکه منیر میگه :

     براتون تو استانبول دنبال خونم ، میخوام نقل مکان کنین به استانبول ( این کار دلیلی نداره جز زیر نظر گرفتن این خانواده توسط یاشاران ها ) .. مقدس : پس لبنیاتی چی میشه ؟ .. منیر : اون که کاری نداره ، واگذار میکنین مهم اینه که شما رو هرچه سریع تر از اینجا دور کنیم ..

     

    راحمی از سکوت خواهرش ناراحت میشه و برای همین بهش میگه از صبح هیچی نخوردی به خاطر منم که شده چاییتو بخور ، همین که فاطمه چایی رو دستش میگیره میریزه روش !

     کریم از ترس بلند میشه و میگه :

     چی شد ؟ سوختی ؟؟

     اما جوابی جز نگاه بد فاطمه نمیگیره ..

     

    | قایق یاشاران |

     سلیم با عصبانیت از دست اردوان به خاطر دادن شماره ملتم به یکی از دوس دختر های سلیم میرسه بالای سر اردوان که خوابه و با فریاد میگه :

     بیدار شو ، چی میخوای از من عوضی ! چرا شماره ملتمو دادی بهشو انداختیش به جون من .. اردوان : اااااه ، گمشو بابا ! مگه مجبورم کثافتکاریای تورو تمیز کنم ؟ مگه نوکر باباتم ؟ از این به بعد مشکلتو خودت حل کن ، بِکَن از من .. سلیم : پاک قاطی کردی ، به هر حال ولش کن ، امروز دیگه داره تموم میشه کریم امضا رو میزنه ، حالا بذار ازدواج کنه بعد هممون یه نفس راحت میکشیم !

     

    | عکاسی |

     همه منتظرن تا عکسا آماده شه .. فاطمه با حسرت دختری رو میبینه که با لباس عروس در حال عکس انداختن هستش اما حرفی نمیزنه .. کریم هم که این لحظه رو میبینه عذابش دو چندان میشه تا اینکه منیر یه بسته بزرگ پول به مقدس میده و میگه :

     مقدس خانوم این مال توء ، ما رو حرفمون هستیم ، کامله نگران نباش .. مقدس : شما چیزی بخشش نکردین ما بخشش کردیم ( منظورش فاطمه اس ) .. منیر خطاب به کریم : بیا اینم مال توء !

     

    و فاطمه با دیدن این صحنه ها و فروخته شدن خودش و فجایعی که در حال رُخ دادن دورو برش هست دوباره حالت تهوع میگیره و میدوء سمت دستشویی ..

     

    کریم که این صحنه رو میبینه پولو برمیگردونه به منیرو میگه :

     بگیرش ، پولتو نمیخوام ، بدون چیزی باهاش ازدواج میکنم !

     از طرفی مقدس کثیف به همون پول هم چشم دوخته و نگاهشو ازش برنمیداره ..

     

    | اداره پلیس |

     مصطفی با شنیدن اون حرفا میره سمت اداره اما توی راه به درخواست پدرش دستگیرش میکننو میبرنش پیش فرمانده تا اینکه فرمانده میگه :

     دختر شکایتشو پس گرفته ، گزارشات بیمارستانم ( که جعلیه و کسی نمیدونه ) اومد جریان اونطوری که اول گفتن نیست ، دختره از ترس تو دروغ گفته که بهش تجاوز کردن ..

     

    این حرفای دروغ مصطفی و افکارش رو به بدترین شکل میسازه از چیزی که اصلاً و ابداً اینطوری که تعریف میکنن نیست !

     

    | دفتر عقدو ازدواج |

     بالأخره زمان عقد کریمو فاطمه میرسه ! دو عکس به بدترین شکل که پُر از تلخی هست توی سند ازدواجشون نقش بسته !

     موقع حرف های عاقد ابراز علاقه های مصطفی از جلوی فاطمه رد میشه تا اینکه با کلی مکث و در نهایت بی رضایتی در جواب عاقد میگه :

     بــلـــه ..

     اما نوبت به کریم که میرسه بدون کوچکترین مکثی جواب " بله " از دهنش خارج میشه و این عقد رو قبول میکنه و بالأخره عاقد این دو رو زنو شوهر اعلام میکنه !

     

    راحمی و مقدس میرن پیش فاطمه تا اینکه مقدس میگه :

     مبارک باشه ..

     فاطمه با جمله سنگین میگه :

     الآن چی شد ؟ پاک شدم ؟ .. مقدس : این چه حرفیه ؟ .. فاطمه : تونستم ننگِ رو پیشونیمو پاک کنم ؟ .. مقدس : درست ترینش این بود فاطماگل ، بار سنگینی رو دوشمون بود ، الآن واقعاً سبک شدم .. فاطمه : خودت سبک شدی ولی کیفت سنگین شد !!!

     

    کریم بیرون سالن وایساده تا اینکه منیر میگه :

     بیا اینا واسه توء .. کریم : این چیه ؟ .. منیر : بلیط هواپیماس ، میرین استانبول .. کریم : چی میگی تو ؟ .. منیر : زیاد حرف نزن ، بگیر اینو .. کریم : بهت گفتم نمیخوام .. منیر : اعصاب منو خورد نکن ، بگیر اینو این تضمین زندگیته !

     

    فاطمه و خونوادش از سالن میان بیرون تا اینکه منیر میگه :

     به جای اینکه اینجا بپلکیم بریم تو فرودگاه منتظر باشیم .. راحمی : فرودگاه ؟ .. منیر : میرن استانبول .. کریم : من هیچ جا نمیرم .. منیر : میری .. کریم : ما قرارمون این نبود ، هرچی ازم خواستین انجام دادم دیگه ازم چیزی نخواین .. منیر : من به فرمانده قول دادم ، بهش گفتم عقد که کردین میذارن میرن از اینجا .. مقدس : منم گفتم ، حتی گفتم خودمون میریم .. فاطمه : من هیچ جا نمیرم ، هرچی گفتین انجام دادم بسه دیگه ، استانبول مستانبول نمیرم .. مقدس : بریم یه جا بشینیم در مورد این مسئله حرف بزنیم !!

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۱:۲۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان