خانه
354K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۵:۴۸   ۱۳۹۳/۷/۲
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت چهاردهم سریال  فاطما گل

     

    کریم به همراه خونواده جدیدش میرن تا یه خونه ببینن تا از این به بعد اونجا استقرار پیدا کنن ..

     

    | اتوبوس |

     مصطفی به تنهایی روی صندلی خودش نشسته ، بعد از چند لحظه آسو میادو میشینه کنارش و سر صحبتو باهاش باز میکنه و میگه :

     میتونم اینجا بشینم ؟ .. مصطفی : نشستین دیگه .. آسو : من آسو هستم ، یعنی اسممه ، اسم تو چیه ؟ .. مصطفی : مصطفی .. آسو : از آشناییت خوشبختم !

     و از اینجا به بعد این دو راه جدیدی رو با هم آغاز میکنن ..

     

    | استانبول |

     تاکسی میرسه به محلی که اوستا قالب یه نفرو معرفی کرده بود برای پیدا کردن خونه جدید !

     بعد از سلام علیک آقا ارول ( معرف اوستا قالب ) میگه :

     اوستا دیروز زنگ زد بهم ، خیلی وقت بود که نه حرف زده بودیم نه همدیگه رو دیده بودیم به این وسیله برای آخرین بار صداشو شنیدم !

     

    کریم که از همه جا بی خبره که اوستا توی سانحه رانندگی فوت کرده با شنیدن این جملات سر جاش میخکوب میشه ..

    اِرول ادامه میده که :

     اوستا طوری ازم خواهش کرد که انگار وصیت میکرد مثه اینکه حس کرده بود قرارِ بمیره .. کریم : چی ؟؟ .. ارول : به منم کفاشی خبر داد ، ظهر تشییع جنازش بود آره ؟ .. مقدس : جنازه کی ؟ .. ارول : مگه از قالب خبر ندارین شما ؟ .. کریم : اوستا قالب ؟؟؟ .. ارول : عمرشو داد به شما .. کریم : چی میگی ؟ .. ارول : فکر کردم میدونی ، دیشب تصادف کرده .. راحمی ( خطاب به کریم ) : خدا بهت صبر بده ..

     

    کریم با اشک توی چشماش طاقت نمیاره ، از جاش بلند میشه و به مریم زنگ میزنه .. پای تلفن با بغض میگه :

     مریم جون ؟ چرا ازم پنهون کردی ؟ الآن دوستش بهم گفت ، چرا پنهون میکنی آخه ؟ تصادف کرده آره ؟!

     

    | خونه یاشاران |

     منیر برای سر زدن به خواهرش میاد خونه ، میره توی اتاق پریهان و میگه :

     خواهر عزیزم میتونم بیام تو ؟ الآن وقتی تو خونه خودت حبس کردی چی عوض میشه ؟ میتونی زمانو برگردونی ؟ تورو خدا خودتو شکنجه نده ولی همه چی داره درست میشه .. پریهان : سلیمو هیچ وقت نمیبخشم ، تو این خونه تنها چیز متعلق به من سلیم بود ، اون تنها چیزی بود که به خاطرش به خودم افتخار میکردم . بچه من مثه یه حیوون وحشی زندگی یه دختر جوونو تباه کرده ، زندگی چند نفرو خراب کرده الآنم همه راحت زندگی خودشونو میکنن !

     

    بحث خونه واسه کریم اینا ادامه داره ، و ارول یه آشنا پیدا میکنه برای اجازه خونه و همگی همراه هم میرن تا خونه جدیدو ببینن ..

     

    | دریا ، کشتی |

     مصطفی و آسو بقیه مسیرو باید با کشتی طی کنن .. توی راه با هم همصحبت میشن تا اینکه آسو میگه :

     میدونم جایی رو نداری پس میتونی بیای پیش من ، من تورو میشناسم تو نمیتونی به کسی بدی کنی ، روز اولیم که مثه تو اومدم استانبول همینجوری بودم ..

     

    | استانبول |

     کریم و بقیه خونه جدیدو میبینن ، یه خونه ای که احتیاج به تعمیر داره اما خب برای چند ماه جایی رو به کسی اجاره نمیدن برای همین با همه غُرغُرای مقدس بالأخره خونه رو اجاره میکنن !

     

    آخر شب مریم میرسه استانبول ، کریم میره دنبالش و توی تاکسی در مورد فوت اوستا با هم صحبت میکنن !

     

    | شرکت یاشاران |

     رشات در حال حرف زدن با سلیم هست و از یه قرار شام با یه نفر صحبت میکنه .. همزمان اردوان وارد اتاق میشه و از این قرار با خبر میشه !

     موقع سوار شدن رشات به ماشین تلفنی به بَلگین منشی خودش میگه منتظر باش دارم میام ..

     

    | هتل |

     بعد از پسندیدن خونه تا زمان درست شدنش همه برمیگردن هتل ، مقدس با یه تماس تلفنی هول میکنه و میاد تو اتاق و به فاطمه و راحمی میگه :

     بیچاره شدی دختر ، دیگه معلوم نمیشه به خاطر مصطفی بیچاره میشی یا به خاطر خودت . آقا مصطفی راه افتاده اومده استانبول توأم به خاطر مصطفی ناراحت باش چون تو میری زیر خاکو اونم میره زندان ، دیگه از پیش کریم نباید جدا شیم وگرنه اگه بذاره بره با مصطفی تنها میمونیم ..

     

    اردوان بی خبر از همه جا با کلی غذا و پیتزا خودشو میرسونه به خونه بلگین منشی شرکت .. بدون اینکه زنگ بزنه از پله ها میره بالا و زنگ واحدو میزنه !

     بلگین : کیه ؟ .. اردوان ( با مسخره بازی ) : پیتزا ..



    بلگین از چشمی اردوانو میبینه و درو باز میکنه ..

     اردوان : سورپرایز .. بلگین : اردوان ؟ اینجا چیکار میکنی ؟ .. اردوان : والا تا تو درو باز کنی منم تو این پنج ثانیه با خودم فکر کردم که اینجا چیکار دارم .. بلگین : تعجب کردم .. اردوان : کاملاً حق داری ، چقد خوشگل شدی ! یا مهمون داری یا میخوای بری بیرون .. بلگین : میخوام برم بیرون .. اردوان : دیگه ایراد از منه قبلش باید زنگ میزدم آخه امروز زود از شرکت رفتی منم نگرانت شدم .. بلگین : من خوبم ، یکی از دوستام از لندن اومده میرم اونو ببینم .. اردوان : منم پرونده های رومانیو آورده بودم تا یه کاری روش کنیمو یه چیزایی بخوریم ..

     

    بالأخره اردوان که از همه جا بی خبره میذاره و میره ! و با تو رفتن بلگین رشات که توی خونس میگه : اون احمق اینجا چیکار داره ؟..

     

    اردوان در حالی که داره خودشو سرزنش میکنه که چرا رفته یهو توجهش به ماشینی که پایینه جلب میشه ..

     ماشین شرکت که راننده خودشون توش خوابه و اردوان میفهمه که بلگین با عموی خودش رابطه داره !



     


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان