خانه
354K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۵:۵۱   ۱۳۹۳/۷/۲
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت پانزدهم سریال  فاطما گل 

     

    با شروع قسمت 15 رشات از پیش معشوقه خودش میرسه خونه ..

     و همه سر میز منتظرش هستن !

     بعد از احوال پرسی میگه :

     از قبل با خارجیا قرار داشتم .. رشات : ماشینتونو جلوی رستورانی که بودین دیدم ، رضا توش نشسته بود ..

     با این حرف رشات ماتش میبره تا اینکه سلیم میگه با ملتم تصمیم گرفتیم مراسممونو جلو بندازیم که با استقبال رشات رو به رو میشه !

     اما این صحبتا هم باعث نمیشه شرابی که رشات در حال خوردنش هست قطره قطره اش زهر مارش نشه ..

     

    | خونه وورال |

     شمسی میره تا به وورال پسرش سر بزنه و باهاش چند کلمه ای صحبت کنه اما بدن غش کرده پسرشو توی دستشویی خونه پیدا میکنه که از فرط خوردن الکل زیادی به کما رفته ..

     

    | هتل |

     بحث های کریم و مریم در مورد اتفاقی که افتاده ادامه داره و مریم هرجوری که هست نمیخواد قبول کنه پسرش دست به همچین کاری زده و با التماس از کریم میخواد که بگه این کارو نکرده و از سکوت کریم و فاطمه گله میکنه و میگه اگه از چیزی نمیترسی بگو تا اینکه کریم میگه :

     من از چیزی نمیترسم .. مریم : پس چی ؟ .. کریم : اون دختر .. مریم : اون دختر چی ؟ .. کریم : من به اون دختر خیلی بد کردم .. مریم : پس قبول میکنی .. کریم : هیچ وقت خودمو نمیبخشم .. مریم : بایدم نبخشی ، فاطما گلم هیچ وقت نمیبخشتت ، منم همینطور . تو تا آخر عمرت با این عذاب وجدان زندگی میکنی .. کریم : من باید از اینجا برم ، تو برگرد خونه . اینارو یه جا مستقر میکنمو میرم .. مریم : برگردم خونه ؟ کدوم خونه ؟ مگه گذاشتی پشت سرم خونه ایم واسه رفتن بمونه ؟ ابه نینه همشون بودم اما شدم دشمنشون ، وقتی رد میشم همه دست دخترو نوه شونو میکشو میرن کنار حتی زخماشونم نمیسپرن دستم . بهم حمله کردن میخواستن جای تو بریزن سرمو مجازاتم کنن ، همون مردمی که منو تاج سرشون کرده بودن بهم سنگ انداختن برگردم خونه که توأم بری ؟ مگه پشت سرت خونه ایم گذاشتی که بمونه ؟ هیچ جا نمیرم توأم هیچ جا نمیری ، به اون دختره بدهکاری به منم بدهکاری ، تو مسئول زندگی اون دختری . باید با چشمای خودم ببینم که از فاطما گل حمایت میکنی ، حق نداری جایی بری . شنیدی ؟ پرسیدم شنیدی ؟ قول بده نمیذاری بری ، قول بده مسئولیتاتو به عهده میگیری ، منم اینجام باید با چشمای خودم ببینم ! منم از این به بعد فقط برای این زندگی میکنم ..

     

    و مریمی که همیشه مرد بودنشو ثابت کرده اینبار هم نشون میده از همه مردای این داستان مردونگیش بیشتره !

     

    | صبح روز بعد |

     اسباب کشی شروع شده و همه دارن کمک میکنن تا خونه جدیدو درست کنن و بچینن !

     فاطمه هم در حال تماشای کریم هستش تا اینکه یهو چشماش کم کم گرد میشه در حالی که دست کریم داره به طناب صندوقچه جهیزیه فاطما گل که مصطفی براش ساخته بود نزدیک میشه ! کریم تا طنابو میگیره فاطمه فریاد میزنه :

     دست نزن ، به اون دست نزن !

     

    و با کشیدن دست کریم فاطمه خودش میادو صندوقچه رو برمیداره تا ببره ..

     فاطمه روی صندوق میشینه و یاد روزی میوفته که اولین بار این صندوقو دید و وقتی به مصطفی گفت ازش شنید که این صندوق واسه کسی که دوسش دارم و فاطمه فکر میکنه عشق مصطفی کس دیگس برای همین ناراحت میشه اما مصطفی میگه این صندوق برای توء و میخواستم وقتی اومدم خواستگاریت بهت بدمش ، با من ازدواج میکنی ؟

    و با این جملات اولین بوسه بین مصطفی و فاطما گل به وجود میاد و بلافاصله جواب مثبت فاطمه داده میشه !

     

    | شرکت یاشاران |

     مصطفی خودشو رسونده به شرکت و میخواد برای انجام کار آماده بشه ..

     توجه مصطفی به گوشی منیر جلب میشه اما از خودش حرکتی انجام نمیده !

     بعد از چند دقیقه منیر از اتاق میره بیرون تا با اردوان حرف بزنه و گوشیشو جا میذاره و مصطفی از فرصت استفاده میکنه و شروع میکنه به گشتن گوشی منیر و شماره کریمو پیدا و بلافاصله توی گوشیش سیو میکنه ..

     

    فاطمه با برادرزادش در حال چرخیدن هستن که مریم بهش میگه :

     فاطما گل چرا باهام حرف نمیزنی ؟ .. فاطمه : دست از سرم بردار ، توأم بهم دروغ گفتی ! وقتی پیدام کردی کی بهت گفته بود اونجام ؟ .. مریم : دخترم داشتم گیاه جمع میکردم .. فاطمه : دروغ میگی اون ( کریم ) گفته بود مگه نه ؟ .. مریم : نه قسم میخورم .. فاطمه : گفت آبجی من یه غلطی کردم برو درستش کن .. مریم : مگه میشه همچین چیزی ؟ من هر روز صبح اونجا رو میگردم گیاه جمع میکنم اون روزم تصادفی دیدمت .. فاطمه : دروغ میگی ، همتون دروغگویین خدا همتونو لعنت کنه .. مریم : ببین فاطما گل من از همون اول همش پیش توأم ، من بیشتر از همه تو شوکم .. فاطمه : بیشتر از همه من تو شوکم تا آخر عمرمم تو شوک میمونم ، تو بیمارستان ، تو کلانتری ، همتون به فکر خودتون بودید توأم از اون دفاع کردی .. مریم : من همچین کاری نکردم .. فاطمه : خدا لعنتش کنه ، خدا همشونو لعنتش کنه .. مریم : شنیدم سگای یاشارانم بودن مگه نه ؟ .. مقدس : مریم خانوم دیگرانو به کثافتکاری پسرت آغشته نکن .. مریم : من شنیدم تو نمیذاری دختره حرف بزنه ، ساکتش میکنی خودش گفت خدا همشونو لعنت کنه .. مقدس : منظورش از همشون مصطفی بود چون افتاده دنبالمون برای همین به کریم راضی شده !!

     

    بین همین دعواها کریم از راه میرسه ، و یهو گوشیش زنگ میخوره و میگه :

     الو ، الو ؟ .. مصطفی : تو کریمی ؟ .. کریم : بله ( صدای راحمی که داره با فاطما گل حرف میزنه توی گوشی پخش میشه ) ، شما کی هستین ؟ .. مصطفی : حساب هرچی که ازم گرفتیو پس میدی ، شمارتو پیدا کردم آدرستم پیدا میکنم میام میکُشمتون !

     

    و کریم تلفنو قطع میکنه و شروع میکنه به جمع کردن وسایل خونه اما مصطفی براش یه پیغام تلفنی میفرسته ..

     ( متن پیام چیزی نیست که میشنوید و موقع گوش دادن این مسیج صوتی حالت های منیر به خاطر فحاشی های مصطفی نشون دهنده همه چیز هست ولی به خاطر توهین ها جملات جایگزین شدن )

     

    تیکه های مقدس به فاطمه در مورد کریم ادامه داره تا اینکه فاطمه شاکی میشه و پسش میزنه و میره اما راحمی مقدس میکشه کنارو میگه :

     بار آخرت بود با فاطمه اینطوری حرف زدی کاری به کارش نداشته باش ولش کن ..

     

    | شرکت یاشاران |

     اردوان به گفته عموش میره توی اتاق تا با رشات حرف بزنه و با اولین جمله میگه :

     امروز خیلی عصبانی هستی عمو ، معلومه این رابطه خیلی جدی تر از اونیه که فکر میکردم . رُکو پوست کنده بگو دیشب وقتی من اومدم دمِ در دچارِ یه تپشِ قلب کوچیک نشدی ؟ .. رشات : بی ادبی نکن .. اردوان : پس معلوم شد که فقط من بچه بد نبودم توأم میتونستی شیطونی کنی مگه نه ؟ ..

     

    رشات با این حرف شاکی میشه و میخواد بخوابونِ تو گوش اردوان اما اینبار اردوان مُچشو میگیره و میگه :

     اگه این دست یه بار دیگه رو من بلند شه قسم میخورم تورو نابودت میکنم رشات یاشاران .. رشات : تو چه غلطی داری میکنی احمق ؟ .. اردوان : تهدیدت میکنم ، اگه با من در بیوفتی ، چیزایی که میخوامو بهم ندی قسم میخورم چیزایی که میدونمو برم به دادستان بگم .. رشات : خیلی ترسیدم ، برو ، یالا برو همه چیو بگو . تا دیروز که التماس میکردی کثافتکاریتونو بپوشونم ، به خاطر اینکه زندان نرین گریه و زاری میکردین .. اردوان : این دیروز بود ، قسم میخورم خودت میدونی که چقد لجبازم عمو که اگه تنها راه نابودی تو این باشه خودمم نابود میکنم چون دقیقاً شبیه خودتم . تموم کمبوداتو میدونم ، نقطه ضعفاتو میدونم حتی اتاق خوابتم میدونم .. رشات : تو واقعاً دو زارم نمی ارزی احمق .. اردوان : گفتم دیگه دقیقاً شبیه خودتم برای همینم هرگز با من در نیوفت ..

     

    | خونه جدید |

     کریم در حال درست کردن اتاق جدید خودش یعنی آلونک هستش .. فاطمه برای حرف زدن میره پیششو با لحن بدی میگه :

     تو مگه نمیخواستی بری ؟ پس چرا وایسادی ؟ .. کریم : میرم .. فاطمه : زودتر برو تا منم راحت شم ، از اینکه هر دومون یه جا داریم نفس میکشیم متنفرم .. کریم : منو ببین ، شما رو که اینجا مستقر کنم گورمو گم میکنم نگران نباش .. فاطمه : اصلاً صبر نکن همین الآن برو ..

     

    این حرف کریمو به اوج عصبانیت میرسونه ، جاروی توی دستشو میکوبه روی زمین که باعث ترس فاطمه میشه و میگه :

     بسه دیگه ، بسه . دست از سرم بردار !

     

    و کاپشنشو برمیداره و میره ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان