خانه
354K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۶:۳۰   ۱۳۹۳/۱۱/۲۶
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۱۱۹ سریال ‫فاطما گل‬



     با حال بدی که لمان پیدا کرده مجبورن شدن به تخت بیمارستان ببندنش . از اونجایی که توی پستی منیر و رشات هیچ شکی وجود نداره دنبال گزارشی هستند برای دیوونه جلوه دادن لمان تا اگر هم خواست توی دادگاه شهادت بده با حکم بر مهجور بودنش تمام حرفاش بی اعتبار بشه ..



    اما توی خونه شرایط براشون به شدت داره سخت تر میشه . بعد از شکست عشقی اردوان ، با حالت مستی میاد خونه و با شکستن گلدونای خونه و نعره کشیدن توجه یادگارو که داره پای تلفن با حیلمیه حرف میزنه رو به خودش جلب میکنه . با یه میله آهنی بزرگ هرچی گلدون توی باغچه خونس میشکنه و با فریاد میگه :

    خدا فاطما گلو لعنت کنه ، خدا اون کریمم لعنت کنه . خدا همشونو لعنت کنه . تمام زندگیم باید تاوان یه شبو پس بدم به خاطر یه شب ، آره اون کارو کردم من کردم حرفی دارین ؟ بُکُشنم ، اعدامم کنن تیکه تیکه ام کنن . تاوانشو پس میدم . به خاطر یه دختر دهاتی آخه ارزششو داشت ؟ خدا لعنتش کنه !

    تمام حرفای اردوانو یادگار از پشت سرش میشنوه و میفهمه دفاع های بیجایی که ازشون میکرده همش اشتباه بوده . با یه فریاد بلند سر اردوان به خودش میارتش اما چیزی به روش نمیاره که حرفاشو شنیده و از اتفاقات افتاده هر دو میزنن زیر گریه ..



    | خونه مصطفی |

    بعد از برگشتن آسو به خونه وقتی میبینه که حالیده پذیراش نیست خودش دست به کار میشه و میره پیش مادر شوهرش تا حرفای دلشو بریزه بیرون . با وارد شدن توی اتاق میره و میشینه پایین پای حالیده و میگه :

    میفهمم چه حسی دارین . منم یه بچه تو شکمم دارم ، با اینکه صورتشو ندیدم خیلی دوسش دارم . دیگه همه دنیام شده این بچه ، فداکاری نیست که به خاطرش نکنم . یدونه پسر دارین ، چون صلاح اونو میخواین با من تند رفتار میکنین اینو خوب میدونم .. حالیده : تندخویی ندیدی ، تازه حرفم میزنه دروغگو .. هاجر : چه دروغی گفتم ؟ .. حالیده : تا جلوی خونمون اومدی ، قول دادی که دیگه هیچ وقت نمیبینیمت ، گفتی از زندگی مصطفی میرم بیرون بعدم دستو پاشو با بچه بستی .. هاجر : منو لایق اون نمیبینین ؟ نه ؟ به خاطر گذشته ام منو سرزنش میکنین .. حالیده : نمیخوام از گذشته کثیفت چیزی بدونم .. هاجر : من تاوان همه اشتباهاتمو پس دادم ، من اون دفترو بستم . با مصطفی زندگی جدیدیو شروع کردم . اون با آسو ازدواج نکرده با هاجر ازدواج کرده شما هم هاجرو به عنوان دخترتون قبول کنین . من مصطفی رو فریب ندادم بهش دروغ نگفتم ، به خاطر اینکه یه جایی واسه خودم پیدا کنم باهاش ازدواج نکردم چون واقعاً دوسش دارم باهاشم . انتظار ندارم همین الآن بغلم کنین ولی لطفاً یکم بهم زمان بدین تا خودمو بهتون بشناسونم !



    رفتار سری قبل حالیده با فاطما گل براش درس عبرت نشد ، حالا با آسو هم به همین روال برخورد میکنه ..



    | صبح روز بعد ، فرودگاه |

    موقع رفتن فخرالدین و دنیز رسیده . این مرد بزرگ مدام چشمش به ورودی فرودگاهه که ببینه پسرش بالأخره میاد یا نه اما بازم از کریم خبری نیست . بالأخره زمان پرواز میرسه فخرالدین با ناامیدی تمام شروع میکنه به رفتن که با برگردوندن روش با پسرش رو به رو میشه . کریم با زانوانی که شل شده به آرومی میره سمت پدرش . همه اهالی خونه برای بدرقه از راه رسیدن ، دنیز با در آغوش کشیدن برادرش با علاقه خاصی بهش میگه :

    خیلی ازت ممنونم !



    پدرو پسر رو در روی هم وایمسن . فخرالدین با لبخند رضایتبخشی میگه :

    سلام .. کریم : سلام .. فخرالدین : خیلی خوشحالم کردی ، چه خوب که اومدی .. کریم ( با ناراحتی که بروز نمیده اما از چشماش پیداس ) : این دومین باریه که اومدم بدرقه ات کنم این بار خواستم صورتتم ببینم .. فخرالدین ( با گرفتن دستای کریم ) : پسرم ، اگه تو بخوای جداییمون دیگه بیشتر از این طول نمیکشه . اگه بخوای دیگه هیچ وقت از هم جدا نمیشیم میاین استرالیا اونجا زندگی میکنین بچه هاتونم اونجا به دنیا میانو بزرگ میشن بزرگترین آرزوی منم به حقیقت میپیونده همه مون سال های دوریمونو جبران میکنیم .. کریم : اول قدم برداریم بعد میدوئیم ، همه مون به زمان احتیاج داریم .. فخرالدین ( با بغض ) : دیگه با زمان گذاشتن مجازاتم نکن ، تورو خدا !



    کریم عکسی که سالها بدون صورت پدر با خودش داشتو از جیبش در میاره با یه نگاه بهش به پدرش میگه :

    بعد از اینکه مطمئن شدم دیگه نمیای دنبالم صورتتو از این عکس در آوردم . این جای خالی تمام بچگی من بود بابا . بچه که بودم وقتی شبا خوابم نمیومد به این جای خالی زول میزدم ، هر دفعه که یاد مادرم میوفتادم ، روزای عید ، روزای پدر . هرچقدر مریم جون سعی میکرد این جای خالی رو پُر کنه بزرگو بزرگ تر میشد بعد توی این جای خالی گم میکردم . خیلی خب الآن میدونم صورتت چه شکلیه ولی اون تیکه ای که جدا کردم انداختم دورو نمیدونم چطوری بذارم سر جاش .. فخرالدین : اگه بخوای میتونی .. کریم : آره ، تمام تلاشمو میکنم !



    و با ترکیدن بغضشون ، هر دو همدیگه رو در آغوش میگیرنو اشک میریزن . سال هایی که هر دو در حسرت بوییدن هم بودن کم کم در حال پایانه ، تا جایی که قلب همه اطرافیانشونو به درد میارن . کریم با برگردوندن روش بدجوری بغض میترکه و دلتنگی های چندین ساله خودشو از چشماش تخلیه میکنه ..



    موقع رفتن دنیز از همه میخواد که کنار هم وایسنو عکسی به یادگار بگیرن . پدرو سر در کنار هم شونه به شونه عکسی به یادگار میندازن ، بعد نوبت میرسه به یع عکس چهار نفره به همراه فاطما گل . عکسا ادامه داره تا جایی که فخرالدین دستشو میذاره روی شونه کریمو با بغل کردنش یه عکس دیگه به همراه فاطما گل میندازن و در آخر به کریم میگه :

    این یه خداحافظی نیست ، یه شروع تازه اس .. کریم : آره ، خدانگهدار ..

    و مجدداً با ترکیدن بغضشون در آغوش هم آروم میگیرن !



    فخرالدین که از بغل پسرش جدا میشه با بغضی که هر لحظه راه گلوشو تنگ تر میکنه به راهش ادامه میده و میره . باز هم طاقت نمیاره برمیگرده و با دست تکون دادن برای بار آخر پسرشو نگاه میکنه . کریم هم که طاقت دور شدن پدرشو نداره از دور شدنش عصبی میشه و میگه " بریم دیگه "



    بعد از بدرقه کردن و خروج از فرودگاه توی ماشین دنیز عکس دو تایی کریم و فخرالدینو برای کریم ارسال میکنه . بعد از مدت ها هر دو در کنار هم اولین خاطره قشنگشونو رقم زدنو با ثبت کردنش یه راه تازه پیش روی خودشون باز میکنن ..



    به خاطر شرایط بدی که همه دارن تصمیم میگیرن برن سینما تا یکم روحیه شون عوض بشه . هر کسی فیلم مورد نظر خودشو انتخاب میکنه و بعد از دقایقی آماده میشن برای دیدن ..

    از طرف دیگه با آوردن حیلمیه به بیمارستانی که نیل در اون کار میکنه سعی در مداواش دارن . همزمان اردوان هم از راه میرسه و در حالی که حیلمیه و نیل توی راهرو در حال حرف زدن هستند نزدیکشون میشه . اردوان با رفتاری جالب با مادرش خوش آمد میگه و بدون اینکه حتی نگاهی به نیل بکنه برای سوزوندنش بی توجه بهش میره داخل اتاق تا به زن عموش سر بزنه ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان