خانه
61.7K

سریال کارا پارا لطیفه عشق پول سیاه

  • ۱۶:۳۶   ۱۳۹۴/۶/۱
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    خلاصه قسمت ۸۶ سریال ‫‏لطیفه‬

    بعد از کشوندن دادستان به داخل ون ، اکیپ عمر میرن داخل یکی از پارکینگ های شهر . یه جا وایمیسنو با تهدید دادستان بهش میگه :
    کمیسر محمود که باهاتون در ارتباطه اعتراف کرد که جاسوسه و دستوراتی که از بالا میگیره بهتون اطلاع میده میدونیم دستوراتو از بالا میگرفتینو کارارو سازماندهی میکردین . اعترافات کمیسر محمودم در اختیارمونه بعلاوه مدرک پول هنگفتیم که به حساب خواهر ناتنی هسرتون واریز شده دستمونه .. دادستان : از من چی میخواین ؟ .. عمر : خیلی سادس ، میخوایم کارتونو درست انجام بدین و قانونو اجرا کنین . لطیفه دنیزرو که بی گناه بازداشت شده آزاد کنین .. دادستان : ببینید من تمام این کارارو .. عمر : آقای دادستان میدونم همه اینا به خاطر دخترتونه اینم میدونم که قبل از این پرونده بدونِ هیچ انحرافی سعی کردین با صداقت کامل قانونو اجرا کنین . اجبار میتونه آدمو به راه های خلاف بکشونه ، بهتون حق نمیدم ولی سعی میکنم درک کنم شما هم به نداری وجدانتون گوش بدین . انصافِ به خاطر نجاتِ یه نفر زندگیِ یه نفر دیگه تباه بشه ؟ اگه جرم پدر لطیفه رو به حساب لطیفه بنویسیم زندگی لطیفه تباه میشه .. دادستان ( با ناراحتی ) : یعنی بذارم بچم بمیره ؟ ازم بر نمیاد .. عمر : دخترتون خوب میشه ( کیسه پولو میذاره جلوی دادستان ) اینم پولی که برای معالجه دخترتون لازم دارین !

    صبح روز بعد با تلاش بی وقفه عمر ، لطیفه با استقبال شبنم وکیل پست فطرتش و خنده و خوش روییِ تولگا از بازداشتگاه آزاد میشه . از طرفی با سفارشات آسلی به دوستش در آمریکا دختر دادستان با پولی که عمر بهش داد منتقل میشه به فرودگاه تا بره برای درمان . شرایط سخت باعث شد کسی که کارشو به درستی انجام داده بود حالا بعنوان یه خلافکار که نقض کننده قانونه بعد از بدرقه دخترش به اداره پلیس انتقال داده میشه ..
    با رفتن دادستان حسین و عمر سر به سر هم میذارن ، با هم در حال شوخی هستند که عمر میگه :
    داداش فعلاً کارو بیخیال شیم ، ها ؟ امروز بهترین روز زندگیمه .. حسین : آره والا ، کار چیه ؟ زودتر بریم سورپرایزمونو آماده کنیم وقتی لطیفه اومد بیرون لبخند رو لباش بیاد .. عمر : همه چی حاضره ؟ .. حسین : آره ، مکان با من سازم ردیف میکنم .. عمر : خوبه ، حلقه چی ؟ .. عمر : حلقه ام حله پسر ، سپردم سایز انگشت لطیفه درستش کنن ..

    مقدمات یه جشن خوب برای لطیفه و عمر در حال آمادسازیه . جشنی که همه فکر میکنن قرار به خوبی پیش بره اما با پیدا شدن سرو کله عمه نِدرت ( با بازی ایشیل یوجِسوی ) بعنوان یه مهمونِ ناخونده ، همه چیز به شکل دیگه ای پیش میره !

    | اداره پلیس |
    اکیپ عمر برای استقبال از لطیفه به بازداشتگاه میرن . منتظر میمونن تا لطیفه آماده بشه و بیاد . بالأخره لطیفه از راه میرسه ، با لبخندی از ته دل میره به سمت عمر ، بازم چشماش پُر میشه که عمر در آغوش میگیرتش . دلتنگی این مدتو سعی میکنن برطرف کننو آروم بگیرن !

    مدتی بعد بدون اینکه لطیفه از چیزی خبر داشته باشه همراه عمر خودشو سر مزار پدرو مادرش میبینه . عمر مشغول آب ریختن سر خاک پدرو مادر لطیفه اس که این دختر با دلخوری این مدت از پدرش میگه :
    عمر چیکار میکنی ؟ چرا اومدیم اینجا ؟ به خاطر بلاهایی که این چند روزه سرم اومد به اندازه طاهر دیندار اونم ( پدرش ) مقصره اصلاً از ته دل راضی نیستم .. عمر ( دست عشقشو میگیره ) : عزیزم ، خیلی اذیت شدی حق داری ولی ما نیومدیم اینجا که از بابات حساب پس بگیریم . اومدیم طوری که در شأن ماست ازش حلالیت بگیریم ، هردومون یتیمیم کاش پدرامون زنده بودن اونوقت همه چی طبق رسوم پیش میرفت . گل و شیرینی میخریدیمو میومدیم تمام اون لحظاتو با هم تجربه میکردیم . زندگی چیزای زیادی ازمون گرفته ، تنها تر شدیم ولی نمیتونم نمک نشناس باشم ، زندگی تورو به من داد معجزه رو با تو تجربه کردم !

    دست تو دست سمت مزار پدر و مادر لطیفه وایمیسن و عمر دخترشونو که حتی فکرش نمیکرد عشقش چنین کاری کنه ازشون خواستگاری میکنه و میگه :
    بهتون قول میدم تا وقتی زندم شریکِ زندگیِ دخترتونم ، همرازشم ، تکیه گاهش میشم ( به لطیفه خیره میشه ) لازم باشه جونمم میدم تا یه قطره اشک از چشماش جاری نشه . لطیفه رفیقِ راهِ منه ، آسلی و نیلوفر مثلِ خواهرای خودمن اصلاً نگران نباشین مواظبِ همشون هستم !

    بعد از این موضوع هر دو قدم زنان میرن به سمت ماشین ، قند تو دلم لطیفه آب میشه به عمر نگاه میکنه و میگه :
    میدونی ؟ تا حالا هیچکسو اینجوری دوس نداشتم هیچکسم منو اینجوری دوس نداشته . ( عمر پیشونیشو میبوسه ) میریم خونه آره ؟ .. عمر : اِی .. لطیفه : ببین اگه میخوای سورپرایزو پارتیو اینا بگیری اصلاً توانشو ندارم . میخوام هم اتفاقاتیو که برام افتاده فراموش کنم هم از شر این بویی که گرفتم خلاص بشم .. عمر : سورپرایزو پارتی چیه ؟ من از این چیزا سر در نمیارم سنیوریتا ، دو روز پریشونم . بریم یه غذای خوب بخوریم حالمون جا بیاد بعد میرسونمت خونه .. لطیفه : تو خونه ما هم غذا هست .. عمر ( خودشو لوس میکنه ) : دستت درد نکنه لطیفه ، پس نمیخوای با من تنها باشی ؟ باشه بیا من برسونمت .. لطیفه : واقعاً منظورم این نبود .. عمر : باشه باشه من منظورتو فهمیدم ، تسلیم . بفرما ..

    مکانی که حسین آماده کرده به بهترین شکل آماده میشه تا اینکه لطیفه و عمر از راه میرسن . چند قدم که برمیداره و میرسه به جلوی درِ ورودی میبینه یه پلاکارد زده شده و نوشته :
    خوش اومدی لطیفه جان

    برای همین به عمر میگه :
    عمر ؟ .. عمر : بیا بریم سنیوریتا ، بپرسیم کسی اینجا به تو اهمیت میده یا نه ..

    با ورود لطیفه به سالن جشن با استقبال خونوادش وارد میشه . همه از خوشحال از ورود عزیزشون سعی میکنن بهش تبریک بگنو در آغوش بگیرنش . یکم بعد در حالی که لطیفه مشغولِ دیدار و صحبت با عمشه صدای ساز سالن رو پُر میکنه . توجهِ همه جلب میشه که عمر مشغول خوندن میشن . از روی صندلی بلند میشه ، میره سمت عشقشو بهش خیره میشه و با اوج احساس میخونه . بعد از خوندن عمر حسین هم همراهیش میکنه ، هر دو به زیباترین شکل میزنن زیر آواز . آهنگ که تموم میشه عمر جلوی همه بخصوص چشم بهار و لونت پیش عشقش زانو میزنه ، دستشو میگیره و میگه :
    سنیوریتا من میخوام تو جنگل چشمات گُم بشم توأم تو دلِ من گُم بشی . دستامون تا ابد تو دستایِ هم باشه ، قبلمون فقط واسه همدیگه بتپه ، امیدو خوشبختیو تو وجود همدیگه پیدا کنیم ، بچه دار بشیم ، اونام مثه تو مهربونو شجاع باشن ، عطرِ تورو داشته باشن ، قشنگترین داستانم باشی . اجازه بده زندگیت به زندگیم گره بخوره ، با من ازدواج میکنی لطیفه ؟ لطیفه ( جلوی عمر زانو میزنه ) : سی سینیو ، زنِت میشم !

    هر دو بلند میشن ، عمر جعبه حلقه رو از جیبش در میاره و بازش میکنه . تو چشمای عشقش نگاه میکنه و میگه :
    چیز با ارزشی ندارم که بهت بدم ، میدونی که ! جز عشقِ بی قیدو شرطم ولی جلوی همه عزیزامون قسم میخورم به خاطر بله گفتنت به من پشیمون نمیشی ( حلقه رو میندازه دست لطیفه ) !

    با خوشحالی ، پیشونی لطیفه رو میبوسه و جلوی همه بغلش میکنه و تو سالن میچرخونتش تا صفحه ای جدید از این عشق ورق بخوره ..

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۲:۳۶
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان