خلاصه قسمت 41 سریال نبرد گلها
مرت از توی کیف پیرمرده یه سرنگ برمیداره و پیرمرد و پیرزنرو آزاد میکنه و با آمپول هوایی که دستشه به گلرو میگه اینجا دیگه آخره خطه.
امید با پلیسا میرسه و پیرزنه داد میزنه زودباشید میخواد دختررو بکشه و امید در اتاقو باز میکنه و میبینه مرت افتاده و گلرو شوکه شده.
بعد میرن بیمارستان و امید به صالح خبر میده و اونام راه میفتن تا برن سپنجا که جهان میبینه شروع میکنه گریه کردن که گلفام به مسعوده زنگ میزنه و اون میگه گلرو پیدا شده و جهان به گلفام میگه ابجی برام لباس نو میخری میخوام پیش گلرو خوشگل باشم.
مرت تو بیمارستان بهوش میاد و امید بهش میگه از گلرو فاصله بگیر و گلرو هم همش نگران مرته و یادش میفته که مرت جلوی چشمش میخواست خودشو بکشه.
فردا صبح خبرنگارا به گلفام و جاهده زنگ میزنن و میگن میخوان یه خبر درباره اینکه امید با گلفام بخاطر گلرو تموم کرده چاپ کنن.
امید با گلرو حرف میزنه و همدیگرو بغل میکنن و صالح و دخترا میان و میخوان ببرنش خونه.
گلرو هم به پلیسا میگه من شکایتی از مرت ندارم و امیدم همش میگه چرا اینکارو میکنی.
گلرو میره پیش مرت و میگه دیگه سر راهم سبز نشو.
چیچکم به امید میگه داداش امید واسه همه چی ممنونم و امید خوشحال میشه.
بعد گلرو میاد به امید میگه بریم خونه به بابام میگم که شکایت نکردم.
موقع رفتن امید میگه اقا صالح همه تو ماشین جا نمیشید با من بیاید و صالح به امید میگه مثل یه برادر هوای گلرو رو داشته باش و امید ناراحت میشه.
گلفام به امید زنگ میزنه و امید میره پیشش و جریان خبرو میگه و امید میگه یعنی چی با خوندن این خبر میدونی گلرو و خانوادش چقدر ناراحت میشن و گلفام میگه پس من چی من ناراحت نمیشم و دعواشون میشه.
جهانم میبینه گلرو اومده و میره اماده میشه و میخواد بره پیش گلرو.