خانه
957K

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۷:۲۱   ۱۳۹۵/۱/۲۲
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست
    روز ششم عید بود و من همراه همسر عزیز و پسر شیطونم رفته بودیم عید دیدنی که گوشیم زنگ خورد. یکی از عموهای عزیزم داشت میومدخونمون عید دیدنی؛ منم که خونه نبودم و کلی معذرت خواهی کردم. بعدهم اصرار کردم که حالا که فردا دارید میاید برای شام بیاید. عموجان هم قبول کردن. شب که برگشتیم خونه یکی از عمه هام تماس گرفت و گفت: فردا خونه اید؟ ما فردا میایم اونجا! منم گفتم تشریف بیارید اگه تونستید برای شام بیاید که فلان عموهم هست! عمه جان هم با خوشحالی قبول کرد.
    فردا صبح خبر شام ما توی کل فامیل پیچیده بود و چون خونه ما وسط یه باغ نقلی اما زیبا ساخته شده همه فامیل دلشون خواسته بود بیان باغ و دور هم خوش بگذرونن.
    خلاصه ما اون شب برای شام فقط ۱۰ نفر مهمان داشتیم ولی الکی الکی تعداد مهمانها به شصت نفر رسید. منم که خیلی استرس داشتم و نگران ولی خداروشکر همه چیز به خیر و خوشی تموم شد و همه راضی و خوشحال به خونه هاشون برگشتن!
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان