۲۱:۴۸ ۱۳۹۴/۱۱/۷
نامه یک زن به شوهرش
گفتم که از دیروز تا حالا بدجور تیز شده بودم!
ذهنم مثل ساعت کار میکرد
حالا تموم روزهایی که به من خیانت کردی رو به یاد میارم
شبهایی که میگفتی مادرت مریضه بردیش دکتر!
مهربون میشدی و میگفتی تو نیا خسته ای!
من خرم فردا سوپ میپختم میبردم واسه ننت!!!!!
اونم واسم نقش بازی میکرد!!!
چقدر نفرت انگیزید!
پارسال بود، دوستت اومد و گفت، قدر خانمتو بدون!به خدا! خوب زنی داری شانس اوردی!
نگاه معنی داری به تو انداخت و نگاه دلسوزانه ای به من!
حالا میفهمم!
چندین ساله!چندین سال!!!!
لاله زنگ زد!از دستش ناراحتم!
من که بهم خیانت شده از دیروز تا حالا به کسی نگفتم، این به همه گفته!!!!!
قطع کردم!
زنگ زد
قطع کردم
زنگ زد
برداشتم،چیزی نگفتم،
گفت ناهید خوبی؟
گفتم چرا گفتی؟
گریه کرد به خدا به سهراب فقط گفتم!!!
گفتم چرا گفتی؟چرا؟!!!!
تو هم خاینی!
قطع کردم!من با این جماعت کاری نداشتم!
به اشپزخونه نگاه کردم!
اینجا خونه من نیست که نگرانش باشم!
چی کار کنم؟
چی کار کنم؟
دارم دیونه میشم!
میرم اتاق بچه ها
من چم شده؟چرا اینجا غریبه ام؟
چرا حسی به بچه ها ندارم!
چند برگ کاغذ برمیدارم!
ادامه دارد
پایان قسمت دهم