خانه
17.1K

داستانک...

  • ۰۸:۲۱   ۱۳۹۵/۶/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28109 |24368 پست
    زیباکده
    محسن 125 : 
    نازنین جون :)
    اون داستان سیب رو خوندم ...نمی دونم چرا همش حمید مصدق تو ذهنم نقش میبست ...با اجازه چند بیتش رو اینجا بزارم
    تو به من خندیدی و نمی دانستی
    من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
    باغبان از پی من تند دوید
    سیب را دست تو دید

    غضب آلود به من کرد نگاه
    سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
    و تو رفتی و هنوز
    سالهاست که در گوش من آرام آرام
    خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
    و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
    که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت.........
    تصور این شعر ..برای من خیلی خیلی صحنه رمانتیکیه ...شاید باورت نشه ...ولی بد تو حس می بره منو
    زیباکده

    ممنون از حضورت آقا محسن

    بله واقعا شعر قشنگیه ، کوتاه و مفهومی و جذاب ،با چند خط شعر یک داستان تعریف کرده

     من تابلوشو دارم خیلی ازین شعر خوشم میاد 

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان