خانه
17.1K

داستانک...

  • ۱۹:۰۳   ۱۳۹۵/۶/۲۳
    avatar
    کاربر فعال|646 |235 پست

    راستش ...نازنین جون داستان آخر خیلی خیلی غم انگیز بود ...با اجازه یکم شادش کنم :)
    مرده داستان ...باید بعد از عصبانیت میرفت تو اتاق ...یه سیگار روشن میکرد ...بعدش با خودش فکر میکرد
    میگفت من این زنو دوست دارم ...پشیمون میشد از عصبانیتش
    یه ساعتی صبر میکرد ...میرفت کبابی ...2 پرس کوبیده میگرفت ...
    می اومد خونه ...با کباب میرفت جلو زنش ...میگفت ..
    میدونم عصبانی هستی و حق هم داری ...بیا کباب بخوریم جون بگیریم دو باره قهر کنم ..با شیکم خالی که دعوا نمیشه کرد :)
    راستی شنیدم حامله ای !!:)
    خوب حالا باید فک کنم ببینم کی به آقای خونه گفته خانومش بار داره  ؟!!...99 درصد کلاغا گفتن 1 در صد گنجیشکا :)))

    ویرایش شده توسط محسن 125 در تاریخ ۲۳/۶/۱۳۹۵   ۱۹:۰۴
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان