راستش ...نازنین جون داستان آخر خیلی خیلی غم انگیز بود ...با اجازه یکم شادش کنم :)
مرده داستان ...باید بعد از عصبانیت میرفت تو اتاق ...یه سیگار روشن میکرد ...بعدش با خودش فکر میکرد
میگفت من این زنو دوست دارم ...پشیمون میشد از عصبانیتش
یه ساعتی صبر میکرد ...میرفت کبابی ...2 پرس کوبیده میگرفت ...
می اومد خونه ...با کباب میرفت جلو زنش ...میگفت ..
میدونم عصبانی هستی و حق هم داری ...بیا کباب بخوریم جون بگیریم دو باره قهر کنم ..با شیکم خالی که دعوا نمیشه کرد :)
راستی شنیدم حامله ای !!:)
خوب حالا باید فک کنم ببینم کی به آقای خونه گفته خانومش بار داره ؟!!...99 درصد کلاغا گفتن 1 در صد گنجیشکا :)))