خانه
354K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۳:۰۶   ۱۳۹۳/۴/۲
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    سریال فاطمه گل یا فاطما گل Fatmagülün Suçu از 21 تیر ساعت 9 پخش می شه

    تعریف این سریال رو زیاد شنیدم.

    می خوام در این تاپیک سریال و بازیگران آن را معرفی کنم.

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۱:۱۴
  • leftPublish
  • ۱۲:۴۲   ۱۳۹۳/۷/۷
    avatar
    مامان نيها
    کاربر جديد|150 |136 پست
    زیباکده
    ساناز افشار : 

    خلاصه قسمت پانزدهم سریال  فاطما گل 



     



    با شروع قسمت 15 رشات از پیش معشوقه خودش میرسه خونه ..



     و همه سر میز منتظرش هستن !



     بعد از احوال پرسی میگه :



     از قبل با خارجیا قرار داشتم .. رشات : ماشینتونو جلوی رستورانی که بودین دیدم ، رضا توش نشسته بود ..



     با این حرف رشات ماتش میبره تا اینکه سلیم میگه با ملتم تصمیم گرفتیم مراسممونو جلو بندازیم که با استقبال رشات رو به رو میشه !



     اما این صحبتا هم باعث نمیشه شرابی که رشات در حال خوردنش هست قطره قطره اش زهر مارش نشه ..



     



    | خونه وورال |



     شمسی میره تا به وورال پسرش سر بزنه و باهاش چند کلمه ای صحبت کنه اما بدن غش کرده پسرشو توی دستشویی خونه پیدا میکنه که از فرط خوردن الکل زیادی به کما رفته ..



     



    | هتل |



     بحث های کریم و مریم در مورد اتفاقی که افتاده ادامه داره و مریم هرجوری که هست نمیخواد قبول کنه پسرش دست به همچین کاری زده و با التماس از کریم میخواد که بگه این کارو نکرده و از سکوت کریم و فاطمه گله میکنه و میگه اگه از چیزی نمیترسی بگو تا اینکه کریم میگه :



     من از چیزی نمیترسم .. مریم : پس چی ؟ .. کریم : اون دختر .. مریم : اون دختر چی ؟ .. کریم : من به اون دختر خیلی بد کردم .. مریم : پس قبول میکنی .. کریم : هیچ وقت خودمو نمیبخشم .. مریم : بایدم نبخشی ، فاطما گلم هیچ وقت نمیبخشتت ، منم همینطور . تو تا آخر عمرت با این عذاب وجدان زندگی میکنی .. کریم : من باید از اینجا برم ، تو برگرد خونه . اینارو یه جا مستقر میکنمو میرم .. مریم : برگردم خونه ؟ کدوم خونه ؟ مگه گذاشتی پشت سرم خونه ایم واسه رفتن بمونه ؟ ابه نینه همشون بودم اما شدم دشمنشون ، وقتی رد میشم همه دست دخترو نوه شونو میکشو میرن کنار حتی زخماشونم نمیسپرن دستم . بهم حمله کردن میخواستن جای تو بریزن سرمو مجازاتم کنن ، همون مردمی که منو تاج سرشون کرده بودن بهم سنگ انداختن برگردم خونه که توأم بری ؟ مگه پشت سرت خونه ایم گذاشتی که بمونه ؟ هیچ جا نمیرم توأم هیچ جا نمیری ، به اون دختره بدهکاری به منم بدهکاری ، تو مسئول زندگی اون دختری . باید با چشمای خودم ببینم که از فاطما گل حمایت میکنی ، حق نداری جایی بری . شنیدی ؟ پرسیدم شنیدی ؟ قول بده نمیذاری بری ، قول بده مسئولیتاتو به عهده میگیری ، منم اینجام باید با چشمای خودم ببینم ! منم از این به بعد فقط برای این زندگی میکنم ..



     



    و مریمی که همیشه مرد بودنشو ثابت کرده اینبار هم نشون میده از همه مردای این داستان مردونگیش بیشتره !



     



    | صبح روز بعد |



     اسباب کشی شروع شده و همه دارن کمک میکنن تا خونه جدیدو درست کنن و بچینن !



     فاطمه هم در حال تماشای کریم هستش تا اینکه یهو چشماش کم کم گرد میشه در حالی که دست کریم داره به طناب صندوقچه جهیزیه فاطما گل که مصطفی براش ساخته بود نزدیک میشه ! کریم تا طنابو میگیره فاطمه فریاد میزنه :



     دست نزن ، به اون دست نزن !



     



    و با کشیدن دست کریم فاطمه خودش میادو صندوقچه رو برمیداره تا ببره ..



     فاطمه روی صندوق میشینه و یاد روزی میوفته که اولین بار این صندوقو دید و وقتی به مصطفی گفت ازش شنید که این صندوق واسه کسی که دوسش دارم و فاطمه فکر میکنه عشق مصطفی کس دیگس برای همین ناراحت میشه اما مصطفی میگه این صندوق برای توء و میخواستم وقتی اومدم خواستگاریت بهت بدمش ، با من ازدواج میکنی ؟



    و با این جملات اولین بوسه بین مصطفی و فاطما گل به وجود میاد و بلافاصله جواب مثبت فاطمه داده میشه !



     



    | شرکت یاشاران |



     مصطفی خودشو رسونده به شرکت و میخواد برای انجام کار آماده بشه ..



     توجه مصطفی به گوشی منیر جلب میشه اما از خودش حرکتی انجام نمیده !



     بعد از چند دقیقه منیر از اتاق میره بیرون تا با اردوان حرف بزنه و گوشیشو جا میذاره و مصطفی از فرصت استفاده میکنه و شروع میکنه به گشتن گوشی منیر و شماره کریمو پیدا و بلافاصله توی گوشیش سیو میکنه ..



     



    فاطمه با برادرزادش در حال چرخیدن هستن که مریم بهش میگه :



     فاطما گل چرا باهام حرف نمیزنی ؟ .. فاطمه : دست از سرم بردار ، توأم بهم دروغ گفتی ! وقتی پیدام کردی کی بهت گفته بود اونجام ؟ .. مریم : دخترم داشتم گیاه جمع میکردم .. فاطمه : دروغ میگی اون ( کریم ) گفته بود مگه نه ؟ .. مریم : نه قسم میخورم .. فاطمه : گفت آبجی من یه غلطی کردم برو درستش کن .. مریم : مگه میشه همچین چیزی ؟ من هر روز صبح اونجا رو میگردم گیاه جمع میکنم اون روزم تصادفی دیدمت .. فاطمه : دروغ میگی ، همتون دروغگویین خدا همتونو لعنت کنه .. مریم : ببین فاطما گل من از همون اول همش پیش توأم ، من بیشتر از همه تو شوکم .. فاطمه : بیشتر از همه من تو شوکم تا آخر عمرمم تو شوک میمونم ، تو بیمارستان ، تو کلانتری ، همتون به فکر خودتون بودید توأم از اون دفاع کردی .. مریم : من همچین کاری نکردم .. فاطمه : خدا لعنتش کنه ، خدا همشونو لعنتش کنه .. مریم : شنیدم سگای یاشارانم بودن مگه نه ؟ .. مقدس : مریم خانوم دیگرانو به کثافتکاری پسرت آغشته نکن .. مریم : من شنیدم تو نمیذاری دختره حرف بزنه ، ساکتش میکنی خودش گفت خدا همشونو لعنت کنه .. مقدس : منظورش از همشون مصطفی بود چون افتاده دنبالمون برای همین به کریم راضی شده !!



     



    بین همین دعواها کریم از راه میرسه ، و یهو گوشیش زنگ میخوره و میگه :



     الو ، الو ؟ .. مصطفی : تو کریمی ؟ .. کریم : بله ( صدای راحمی که داره با فاطما گل حرف میزنه توی گوشی پخش میشه ) ، شما کی هستین ؟ .. مصطفی : حساب هرچی که ازم گرفتیو پس میدی ، شمارتو پیدا کردم آدرستم پیدا میکنم میام میکُشمتون !



     



    و کریم تلفنو قطع میکنه و شروع میکنه به جمع کردن وسایل خونه اما مصطفی براش یه پیغام تلفنی میفرسته ..



     ( متن پیام چیزی نیست که میشنوید و موقع گوش دادن این مسیج صوتی حالت های منیر به خاطر فحاشی های مصطفی نشون دهنده همه چیز هست ولی به خاطر توهین ها جملات جایگزین شدن )



     



    تیکه های مقدس به فاطمه در مورد کریم ادامه داره تا اینکه فاطمه شاکی میشه و پسش میزنه و میره اما راحمی مقدس میکشه کنارو میگه :



     بار آخرت بود با فاطمه اینطوری حرف زدی کاری به کارش نداشته باش ولش کن ..



     



    | شرکت یاشاران |



     اردوان به گفته عموش میره توی اتاق تا با رشات حرف بزنه و با اولین جمله میگه :



     امروز خیلی عصبانی هستی عمو ، معلومه این رابطه خیلی جدی تر از اونیه که فکر میکردم . رُکو پوست کنده بگو دیشب وقتی من اومدم دمِ در دچارِ یه تپشِ قلب کوچیک نشدی ؟ .. رشات : بی ادبی نکن .. اردوان : پس معلوم شد که فقط من بچه بد نبودم توأم میتونستی شیطونی کنی مگه نه ؟ ..



     



    رشات با این حرف شاکی میشه و میخواد بخوابونِ تو گوش اردوان اما اینبار اردوان مُچشو میگیره و میگه :



     اگه این دست یه بار دیگه رو من بلند شه قسم میخورم تورو نابودت میکنم رشات یاشاران .. رشات : تو چه غلطی داری میکنی احمق ؟ .. اردوان : تهدیدت میکنم ، اگه با من در بیوفتی ، چیزایی که میخوامو بهم ندی قسم میخورم چیزایی که میدونمو برم به دادستان بگم .. رشات : خیلی ترسیدم ، برو ، یالا برو همه چیو بگو . تا دیروز که التماس میکردی کثافتکاریتونو بپوشونم ، به خاطر اینکه زندان نرین گریه و زاری میکردین .. اردوان : این دیروز بود ، قسم میخورم خودت میدونی که چقد لجبازم عمو که اگه تنها راه نابودی تو این باشه خودمم نابود میکنم چون دقیقاً شبیه خودتم . تموم کمبوداتو میدونم ، نقطه ضعفاتو میدونم حتی اتاق خوابتم میدونم .. رشات : تو واقعاً دو زارم نمی ارزی احمق .. اردوان : گفتم دیگه دقیقاً شبیه خودتم برای همینم هرگز با من در نیوفت ..



     



    | خونه جدید |



     کریم در حال درست کردن اتاق جدید خودش یعنی آلونک هستش .. فاطمه برای حرف زدن میره پیششو با لحن بدی میگه :



     تو مگه نمیخواستی بری ؟ پس چرا وایسادی ؟ .. کریم : میرم .. فاطمه : زودتر برو تا منم راحت شم ، از اینکه هر دومون یه جا داریم نفس میکشیم متنفرم .. کریم : منو ببین ، شما رو که اینجا مستقر کنم گورمو گم میکنم نگران نباش .. فاطمه : اصلاً صبر نکن همین الآن برو ..



     



    این حرف کریمو به اوج عصبانیت میرسونه ، جاروی توی دستشو میکوبه روی زمین که باعث ترس فاطمه میشه و میگه :



     بسه دیگه ، بسه . دست از سرم بردار !



     



    و کاپشنشو برمیداره و میره ..





    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

    زیباکدهسلام ساناز جون ممنون بابت آهنگ در انتظار آفتاب خيلي لطف كردي يه دونه يي جيگرتو   
  • ۱۴:۰۶   ۱۳۹۳/۷/۷
    avatar
    مامان نگار و نازی
    کاربر فعال|598 |487 پست
    ممنون.منم این سریال رو میبینم.البته اوایلش رو ندیدم.روزی روزگاری هم قشنگه..بازم ممنون
  • ۱۴:۳۵   ۱۳۹۳/۷/۷
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    دوستای عزیزم مرسی
    خوشحالم که خوشتون اومده :)
  • ۱۴:۳۷   ۱۳۹۳/۷/۷
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت آخر سریال فاطما گل
    دوستای عزیزم دوست دارید قسمت آخر سریال فطما گل رو براتون تعریف کنم و یا ترجیح می دین ندونین؟
  • ۱۴:۴۴   ۱۳۹۳/۷/۷
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیاد نگران رابطه این دو هنرمند نباشید چون بیرون از سریال رابطه بسیار صمیمانه ای با هم دارند !

     حتی مدتی پیش #برن_سات در چالش آب یخِ خودش از

    Esra Dermancıoğlu ( بازیگر کاراکتر مقدس ) برای شرکت در این چالش دعوت کرد


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • ۱۴:۴۵   ۱۳۹۳/۷/۷
    avatar
    صبا جون
    کاربر فعال|273 |198 پست
    زیباکده
    ساناز افشار : 

    خلاصه قسمت آخر سریال فاطما گل

    دوستای عزیزم دوست دارید قسمت آخر سریال فطما گل رو براتون تعریف کنم و یا ترجیح می دین ندونین؟
    زیباکده
    چی می شه؟؟؟
  • ۱۴:۴۷   ۱۳۹۳/۷/۷
    avatar
    نقره يي
    کاربر فعال|693 |459 پست
    زیباکده
    صبا جون : 

    زیباکده

    ساناز افشار : 



    خلاصه قسمت آخر سریال فاطما گل



    دوستای عزیزم دوست دارید قسمت آخر سریال فطما گل رو براتون تعریف کنم و یا ترجیح می دین ندونین؟
    زیباکده
    چی می شه؟؟؟
    زیباکده
    سرچ کن پیدا میکنی،کارسختی نیست
  • ۱۴:۴۸   ۱۳۹۳/۷/۷
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت شانزدهم سریال فاطما گل

     

    مصطفی توی قسمت تریلی های شرکت یاشاران مشغول به کار شده ..

     عوامل این قسمت از شرکت با هم هماهنگ میکنن تا انقدر به مصطفی کار و پول بدن تا دست از پا خطا نکنه ..

     

    | خونه جدید |

     همه مشغول کارن ، با اومدن مریم توی خونه فاطما گل بلند فریاد میزنه :

     ایشاا... گورشو گم کرده رفته دیگه ام به این خونه نمیاد !

     اما مریم کلامی حرف نمیزنه اما با سوالات مقدس در مورد کریم میگه :

     اونو من بزرگش کردم ، یه بابا داشت که اگه الآنم ببینمش اصلاً نمیشناسمش . گفتن رفته استرالیا ، خلاصه که به جز من کسیو نداره . مامانش خودکشی کرد ..

     

    این جمله توجه فاطمه رو به حرف های مریم جلب میکنه اما فاطمه میگه :

     ول کن بیشتر از این نپرس ، نمیخوام هیچی در مورد اون کثافت بدونم !

     

    بعد از این بحثا فاطمه میره بیرون لبۀ آلاچیق میشینه و به فکر فرو میره ..

     

    | استخر |

     بعد از بهبودی وورال ، اردوان میبرتش استخر تا حالو هواش عوض شه برای همین بهش میگه :

     داداشم من پیشتم تا وقتی که الکل از خونتو اون فکرای مزخرفت پاک شه .. وورال : ولی اون فریادای توی مغزمو میخوای چیکار کنی ؟ ( منظور جیغای فاطمه توی شب حادثه اس ) .. اردوان : یواش بابا ، کلی کار دارم ! بلایی که هر روز دارم باهاش کله میزنم یعنی رشات یاشاران هست توام به همه این بدبختیا اضافه شدی . اگه دستو نگیرم که سُر میخوریو میوفتی احمق اون موقع دست هممونو میگیریو با خودت میبری اون موقع با پا گذاشتن رو پشت هم دیگه ام نمیتونیم بالا بیایم . بسه دیگه الآن وقته افسرده شدن نیست به خودت بیا ..

     

    | رستوران |

     سلیم خودشو میرسونه به ملتم که با دوستاش منتظرشن .. ملتم از رضایت مادرش برای زودتر ازدواج کردنشون خبر میده برای همین سلیم از خوشحالی ملتمو توی آغوش میگیره و در حالی که داره لبخند میزنه ، خنده روی لباش میماسه و از ترس قالب تهی میکنه چون از شیشه رستوران چیزی وحشت رو به جونش انداخته و اون کسی نیست جز مصطفی ای که از دور داره با نفرت به سلیم نگاه میکنه !

     با چرخوندن سر سلیم در یک آن مصطفی هم غیب میشه برای همین سلیم به بهانه دستشویی نامزدشو ترک میکنه و بلافاصله به منیر زنگ میزنه و جریانو براش تعریف میکنه برای همین منیر میگه :

     من میدونم توجهشو به جایی دیگه جلب کنم ، اصل کاری رو نشونش میدم !

     

    | هتل ، محل استقرار مصطفی |

     مصطفی شبونه خودشو به هتلی که توش مستقر هست میرسونه .. بیرون در دو نفر جلوشو میگیرنو میگن ما فامیلای کریم هستیم ! فکر کردی بی کسو کاره ؟

    و به قصد کشت میزننش و با لگد آخری که بهش میزنه میگه :

     دیگه نبینم دنبال فاطما گل باشیا گم میشی از اینجا میری . دیگه نبینم مزاحمشون میشی ، مرتیکه وقتی ازدواج کرد با ارزش شد ؟ قبلاً کجا بودی ؟ این بار فقط بهت تذکر دادم اینبار دنبال کریم ببینمت بهت رحم نمیکنمو میکشمت !

     

    بعد از کتک زدن مصطفی کسی که این کارو انجام داده زنگ میزنه به یکی از عوامل شرکت یاشاران و از انجام کار خبر میده !

     این عمل توسط منیر و به دستور اون انجام داده تا مصطفی از خونواده یاشاران دور باشه و فکرش فقط معطوف باشه به کریم و فکر کنه تا این آدما از طرف کریم اومدن سر وقتش ..

     

    مصطفی به دستور مدیر هتل وسایلشو جمع میکنه تا بره ..

     آواره توی کوچه ها میچرخه تا اینکه کارت آسو ( کسی که توی اتوبوس باهاش آشنا شد ) رو از جیبش در میاره و ازش میخواد تا بره پیشش !

     

    | خونه جدید |

     همه در حال شام خوردن هستن .. بعد از کلی حرفو بحث مقدس به فاطمه میگه :

     شامتو بخور دختر .. فاطما گل : سیر شدم .. مریم : عزیزم تو که چیزی نخوردی ، صبحم چیزی نخوردی این لقمه رو بگیر .. راحمی : ناراحتم نکن دیگه خواهر جون بخور دیگه یکم .. فاطمه : داداش اصرار نکن میل ندارم حالم بهم میخوره .. مقدس : نکنه حامله ای دختر ؟ خدا نکنه ..

     

    این حرف مقدس باعث میشه همه دور میز جا بخورن اما مریم که نجابتش مثال زدنیِ برای اینکه فاطمه ناراحت نشه با شرمِ خاصی میگه :

     نگران نباش ، همچین چیزی نمیشه .. مقدس : چرا نشه ؟ .. مریم : نمیشه ، تو بیمارستان همون اول پیشگیری کردن .. مقدس ( خطاب به فاطمه ) : چیکار کردن دختر ؟ ها ؟ .. مریم : اون تو حال خودش نبود ، برای اینکه حامله نشه زود آمپول میزنن .. فاطمه : هه تو این شرایط .. مقدس : آها زَهرم ریخت ..

     

    بعد از این بحثا و اومدن کریم ، کریم وسایلشو برمیداره تا بره توی اتاق خودش اون طرف خونه !

     بعد از مدتی وقتی میبینه که همه خوابن لباساشو برمیداره تا بره حموم اما همزمان توی خونه با مقدس رو به رو میشه که هر دو میترسن ..

     خلاصه کریم میره توی حموم و میخواد دوش بگیره !

     با رفتن کریم و عوض کردن لباساش از اونجایی که مقدس توی بی حیایی و کثیفی حدو مرزی نداره میره پشت در حموم ، دُلا میشه تا از توی سوراخ کلید کریمو تماشا کنه ..

     همزمان مریم در اتاقشو باز میکنه و میاد بیرون و مقدس دستشو میکشه روی زمین و میگه داشتم جای پا رو تمیز میکردم !!




    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۴:۴۹   ۱۳۹۳/۷/۷
    avatar
    نقره يي
    کاربر فعال|693 |459 پست
    شخصا دلم مبخوادکله فاطیماگل روبکنم،بسکه کارکترش خنگه،حال ادمومیگیره
  • ۱۴:۴۹   ۱۳۹۳/۷/۷
    avatar
    صبا جون
    کاربر فعال|273 |198 پست
    زیباکده
    نقره يي : 

    زیباکده

    صبا جون : 



    زیباکده



    ساناز افشار : 







    خلاصه قسمت آخر سریال فاطما گل







    دوستای عزیزم دوست دارید قسمت آخر سریال فطما گل رو براتون تعریف کنم و یا ترجیح می دین ندونین؟
    زیباکده
    چی می شه؟؟؟
    زیباکده
    سرچ کن پیدا میکنی،کارسختی نیست
    زیباکده
    تو میدونی نقره ای فقط خدا کنه اخرش این فاطما گل خودکشی نکنه ....
  • leftPublish
  • ۱۴:۵۲   ۱۳۹۳/۷/۷
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت هفدهم سریال  فاطما گل

     

    قسمت ۱۷ با تماس مادر مصطفی باهاش و صحبت های بینشون شروع میشه ..

     بعد از مکالمه ، مصطفی میره پیش آسو تا با هم صبحانه بخورن !

     آسو از مصطفی میخواد که پیشش بمونه چون هم جا واسه موندنش هست هم غذا اما ازش میخواد که کاری به کارش نداشته باشه اما مصطفی قبول نمیکنه ..

     

    | خونه جدید |

     کریم از اتاقش میخواد بره بیرون که فاطمه رو جلوی در میبینه ..

     فاطمه میگه :

     حرفای تو و خواهرتو شنیدم ، میدونم مصطفی دنبالته . اون پیدات میکنه میکشتت بعدم قاتل میشه و تو زندان میوفته پس تورو خدا از اینجا برو زندگی منو خراب کردی پس لااقل اونو اذیت نکن ، نمیخوام دستاش با خون تو کثیف بشه و کل عمرشو تو زندان بمونه ..

     

    کریم با عصبانیت میکوبه روی میز جلوی خودش که این حرکت باعث ترس فاطمه میشه ، کریم با جملاتی که تمام اون ها حقیقت محض هستش میگه :

     به خاطر اون التماس میکنی ؟ به خاطر اون داری اینجوری گریه میکنی ؟ .. فاطمه : تورو خدا برو .. کریم : اون تورو به اندازه ای که دوسش داری دوس نداره ، بعد بلایی که سرت اومد بهت پشت کرد . دنبالته چون فکر میکنه بهش خیانت کردی اون آدم به خاطر تو هیچ کاری نکرد اما الآن حاضر به خاطر غرورش آدم بکشه ، آره مصطفی تو انقد خودخواهه !

     

    این حرفا چون درسته حرصه فاطمه رو در میاره و وقتی کریم در حال رفتنه ، چوبی رو که روی زمینه پرت میکنه و محکم میکوبه به دست کریم !

     کریم که دیگه صبرش تموم شده چوبو از روی زمین برمیداره و میدوء دنبال فاطمه اما راحمی جلوشو میگیره و کریم با فریاد میگه :

     دیگه شورشو در آوردی ، دیگه کسی به من نگه چیکار کنم ، بـــســــه دیـــگـــه ..

     

    | شرکت یاشاران |

     ملتم به همراه پریهان اومدن شرکت .. و میخوان بعد از رسیدگی به کارا برن خرید توی همین فاصله ملتم میره تا با منیر حرف بزنه اما منیر توی اتاقش نیست .. در حالی که ملتم توی اتاق میچرخه منیر تلفن به دست در حالی که داره به مقدس در مورد فروش املاکشون حرف میزنن اسم فاطمه رو میاره که همین باعث تحریک ملتم میشه و یواشکی میوفته دنبال منیر تا بره و برسه به فاطمه ..

     

    بالأخره با پایان کار مقدس با منیر ، میرسن جلوی خونه و مقدس به همراه راحمی از ماشین پیاده میشنو میرن داخل .. بعد از چند دقیقه صحبت بین اعضای خونه توی محوطه فاطمه میخواد به کاراش ادامه بده که ملتم از پشت سرش میگه :

     فاطما گل ؟

     

    بُهت هر دو این دو نفرو در بر میگیره تا اینکه ملتم میگه :

     من ملتمم ، نامزد سلیم یاشاران ، منو میشناسی ، تو نامزدیم بودی خونه ما کار میکردی .. فاطمه : میدونم .. ملتم : باید با هم حرف بزنیم ، من باید بدونم این خبرا از کجا در اومده ، چرا باید اسم سلیم توی این چیزا باشه ؟ تورو خدا بگو .. فاطمه : راحتم بذار .. ملتم : چرا همچن تهمتی به سلیم زدن ؟ .. مقدس : فاطما گل ؟ چه خبره ؟ .. ملتم : تهمته یا واقعیته ؟ تورو خدا بگو فاطمه .. مقدس : ما هم بشنویم چی میخوای بگی .. ملتم : میخوام با فاطما گل تنها حرف بزنم .. کریم ( از راه میرسه ) : اون هیچ حرفی نداره به تو بگه .. ملتم : کریم من میخوام بدونم .. کریم : فاطمه رو راحت بذار ، هر سوالی داره جوابش پیش منه ، هرچی میخوای از من بپرس !

     

    و با هم میرن تا یه جای دیگه با هم حرف بزنن ..

     

    صحبت های این دو توی یه کافه با هم ادامه پیدا میکنه و ملتم از چگونگی پیدا کردن فاطمه به کریم میگه ..

     

    لِمان در حالی که داره میره توی حیاط خونه با منیر تماس میگیره و میگه بازم داری بهونه میاری .. همزمان وورال هم از ورزش داره برمیگرده !

     منیر از بهانه های لمان میگه :

     خسته شدم دیگه این رابطه رو نمیخوام .. لمان : به این آسونیا نیست ، باید رو در رو بهم بگی که دیگه دوسم نداری و نمیخوای منو ببینی ، فردا قرار میذاریمو حرف میزنیم شمسی هم که خونه نیست !

     

    و وورال از پشت سر مادرش میاد در حالی که همه این حرفا رو میشنوه ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۱:۲۷   ۱۳۹۳/۷/۹
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت هجدهم سریال فاطما گل

     

    وورال با شنیدن ابراز علاقه مادرش به منیر سر جای خودش میخکوب میشه اما نمیتونه بفهمه که مادرش با کی داره حرف میزنه !

     همین موقع لمان برمیگرده و میبینه که وورال پشت سرشه برای همین میگه میتونم توضیح بدم اما وورال بدون گفتن کلامی بدو بدو راهشو میکشه و میره !

     

    | شرکت یاشاران |

     جلسه به اتمام میرسه ! سلیم خیلی جدی به پدرش میگه دیگه منو جلوی دیگران خوردو کوچیک نکن دیگه خستم کردی ولی رشات میگه :

     منو نگاه کن ، رسواییت دیگه از حد گذشته کم مونده بود به خاطر عیاشیت ما رو بدبخت کنی حالا هم به جای اینکه خجالت بکشیو خفه شی داری واسه من شاخ میشی عوضی ؟ اگه نمیخوای سرزنشت کنم باید آدم شی پس خوب کار کنی تا خودتو ببخشی وگرنه رفتارم با تو میشه همینه ..

     

    وورال که حسابی حال خودش نیست لب ساحل میدوء و مادرشم با ماشین دنبالش . بالأخره وورال به اردوان زنگ میزنه و میگه :

     بیا دنبالم ، بیا منو ببر .. لمان : وورال صبر کن .. وورال : برو ، گمشو برو .. لمان : دیوونه بازی در نیار داشتم باهات شوخی میکردم ، اونطوری که تو فکر میکنی نیست ، قسم میخورم .. وورال : از جلوی چشام گمشو راحتم بذار ، ازت متنفرم .. لمان : وورال نکن ، من با تو این کارو نکردم ، وقتی تو یه اشتباه کردی سعی نکردم از زندگیم بیرونت کنم ، من مادرتم ، من تورو بخشیدم توأم مرتکب گناه بزرگی شدی .. وورال : خدا منم لعنت کنه !

     

    این حرف ها تنها عذاب وجدان وورالی رو بیشتر میکنه که آرزوی اینو داره تا تقاص اشتباهی که کرده رو پس بده اما دیگران اجازه نمیدن ..

     

    | کافه |

     منیر خودشو میرسونه به جایی که کریم با ملتم نشستن تا حرف بزنن ..

     کریم خطاب به ملتم میگه :

     اون نامزد عوضیش ( مصطفی ) فاطما گلو ول کرد . یکی باید باهاش ازدواج میکرد ، فاطما گل معصومه ، آسیب پذیرو بی دفاعه . اصلاً نمیخواستم ازدواج کنم ولی مجبور بودم ..

     

    منیر از راه میرسه و به ملتم میگه :

     تو اینجا چیکار میکنی ؟ .. کریم : کی به تو گفت ما اینجاییم ؟ .. منیر : داشتم رد میشدم که ماشینو دیدم اومدم ببینم چه خبره ، تو اینجا چی کار میکنی ملتم ؟ .. کریم : دیده با مقدس حرف میزنی تعقیبت کرده .. ملتم : برای اینکه این شکو تردیدو برطرف کنم باید حرف میزدم .. کریم ( با اشاره به خودش ) : خواسته حقیقتو از قهرمان داستان بشنوه .. منیر ( با ترس ) : خب ؟! .. کریم : خب نداره ، حقیقتو بهش گفتم .. ملتم : دیگه خیالم راحته ، به سلیم تهمت زدن ..

     

    منیر که فکر میکنه کریم کل حقیقتو گفته و به شکل عجیبی حالش خراب شده با شنیدن این جمله ها از ملتم دوباره فشارش میوفته که باعث خنده طعنه آمیز کریم میشه اما در کمال پرویی میگه :

     خیلی خوشحالم از اینکه خیالت راحته !!

     

    | خونه جدید |

     فاطمه آروم و بی صدا توی لاک خودش رفته و داره با کسیه آب یخ درد پاشو کم میکنه .. مریم هم در حال درست کردن دارویی هستش !

     بالأخره دارو آماده میشه و مریم با اینکه میدونه فاطمه ازش دل خوشی نداره میره سمتشو میگه :

     بذار کنار اون یخو ، نگاه ! زیتونو هستشو با هم کوبیدم الآن میمالمش رو پات کاملاً خوب میشه .. فاطمه : لزومی نداره .. مریم : زودباش دراز کن پاتو .. فاطمه : کاری بهم نداشته باشید .. مریم : من با تو کاری ندارم که ، با پات کار دارم . ببین عزیزم اگه اون پاتو خوب نکن جا خوش میکنه بعد زود زود هی پیچ میخوره بعدم میزنه میشکنه تا آخر عمر خوب نمیشه ، دراز کن پاتو . عصبانیم نکن دیگه ..

     

    و فاطمه آروم پاشو دراز میکنه ! مریم دستاشو گرم میکنه و با نهایت مهربونی نقطه دردو پیدا میکنه و شروع میکنه به ماساژ دادن !

     فاطمه که یکم نرم شده اولین لبخندو به صورت مریم میزنه و این یعنی شروعی تازه ..

     

    کریم از راه میرسه و خطاب به مقدس میگه :

     تا وقتی از این کارا میکنی ( ارتباط با منیر ) باید بدونی واسه خودتون بد میشه ! به هر حال از این به بعد بی خبر از من کاری نمیکنین وگرنه اگه چیزی بشه بد میبینی !!

     

    | کشتی |

     وورال به همراه اردوان با هم دارن صحبت میکنن .. اردوان از کارایی که وورال میکنه شاکیه و میگه این بارو هممون داریم به دوش میکشیم تا اینکه وورال میگه :

     من میخوام مجازات شم ، من در مقابل همه اونایی که قضیه رو میدونن شرمندم از این به بعدم جلوی هیچکس نمیتونم سرمو بالا بگیرم هر فرصتیم پیدا میکنن این قضیه رو میکوبن تو سرم این بیشتر از هر چیزی آزارم میده ..

     

    | شرکت یاشاران |

     گند کار بین منیر و لمان در اومده .. خیانتشون رو شده اما کسی نمیدونه که این دو با هم رابطه دارن برای همین منیر بهش میگه جمعش میکنیم فقط نباید یه مدت با هم در ارتباط باشیم ..

     

    | خونه جدید |

     مریم میره پیش پسرش .. با هم حرف میزنن ! مریم باز هم بهش گیر میده به خاطر منیرو کاراشون تا اینکه کریم میگه به مصطفی کار دادن بعد چند وقته میفرستنش یه جای دور که با این حرف مریم خیلی جدی و با نهایت شرفی که این زن داره میگه :

     هرکی دنبال منفعت خودشه . هر کی یه جایی فرار میکنه اما فاطما گل تنها و بی کَس با تنهاییاشو زخماشو درموندگیاش همونطوری اونجا میمونه .. کریم : من باید چیکار کنم ؟ .. مریم : کریم ! اون تو زندگی هیچکسو نداره ، تو همه کَس اون باش .. کریم : هه هه هه .. مریم : چیه ؟ مگه تو همون کریمی نیستی که زندگی اون دخترو نابود کرد ؟ ها ؟ هستی دیگه . نیستی ؟ هستی حالا هم نمیتونی اون دخترو با درموندگیاش تنها بذاری . دلشو به دست بیار ، با صبرت خوبش کن ، زخماشو درمون کن .. کریم : من دارم میرم ، اونم به زودی . من به قولم عمل کردم ، اونو تحویل خونوادش دادم براشون خونه ام پیدا کردم دیگه از این بیشتر نمیشه .. مریم : خونوادش ؟؟ کدوم خونوادش ؟؟؟ مگه چیزی که بهش میگی خونواده رو نمیبینی ؟ ها ؟ زن داداشش زندگی رو براش زندون میکنه . تو هر فرصتی با زخم زبوناش زخمای دختر بیچاره رو عمیق تر میکنه ، نمیذاره دختره یادش بره حتی نمیذاره حرف بزنه داداششم که هیچ کاری از دستش بر نمیاد بدبخت اونم هرچی زنش بگه همون کارو میکنه ، اونم محتاج اونه . این دختر چطوری میخواد زندگی کنه ؟ چقد میخواد این زندگیو تحمل کنه ؟ مگه مادرت چقد تونست ؟ .. کریم : به مادرم چه ربطی داره ؟ .. مریم : نرو ، اونم به سرنوشت مادرت محکوم نکن . بذار کریم واقعی رو بشناسه ، اگه اون تورو ببخشه توأم خودتو میبخشی پس به خاطر همینم که شده نرو ..

     

    صحبت ها بیرون خونه ادامه پیدا میکنه تا اینکه راحمی میرسه و از زبون کریم به مریم میشنوه که کی میخوای بری برای همین زود برمیگرده و میگه :

     برای همیشه میخواین برین ؟ .. مریم : نه میرم زود برمیگردم .. راحمی : آها ترسیدم فکر کردم میخواین برین .. مریم : میخوای بمونم ؟ .. راحمی ( در نهایت درموندگی ) : آره تو فاطما گلو خوبش میکنی ، من میدونم ! از ته دلم حس میکنم واسه همین نرو ..

     

    کلمات دردناکی که راحمی به زبون میاره قلب هر کسی رو به درد میاره و حتی مریم با همه مردونگی خاص خودش هم نمیتونه جلوی اشکاشو بگیره و خطاب به کریم میگه :

     این آدما دلمو به درد میارن ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۷:۳۲   ۱۳۹۳/۷/۹
    avatar
    simay92
    کاربر جديد|134 |113 پست
    ﺳﺎﻧﺎﺯ ﺟﻮﻥ. ﺑﮕﻮ ﺁﺧﺮﺵ ﭼﻲ ﻣﻴﺸﻪ ﻣﺮﺩﻡ اﺯ ﻛﻨﺠﻜﺎﻭﻱ.
  • ۱۵:۰۹   ۱۳۹۳/۷/۱۴
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    کاراکتر Fahrettin Ilgaz ( فخرالدین ایلگاز ، پدر کریم) با بازی زیبای

     Serdar Gökhan ، یکی از افتخارات هنریِ کشور ترکیه به زودی به سریال اضافه خواهد شد.


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۵:۱۱   ۱۳۹۳/۷/۱۴
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت بیستم سریال  فاطما گل

     

    همه توی خونه منتظر برگشتن کریم هستن .. فکر میکنن که برای دعوا با مصطفی رفته !

     مریم کلافه از جواب ندادنای کریم گوشیشو میندازه روی میزو میره توی اتاقش !

     فاطمه بهترین فرصت رو پیدا میکنه برای زنگ زدن به مصطفی برای همین گوشیو برمیداره و میدوء بیرون .. شماره مصطفی رو میگیره و منتظر زنگ خوردن گوشی میشه . بعد از چند ثانیه جواب دادن مصطفی با ریختن دل فاطمه یکی میشه .. بغض گلوشو میگیره و زود تلفتو قطع میکنه بدون گفتن حرفی اما متوجه میشه که حال مصطفی خوبه و براش اتفاقی نیوفتاده برای همین برمیگرده و گوشیو میذاره سر جاش . بلافاصله مصطفی شماره رو میگیره که یهو مریم بدو بدو میاد بیرونو میخواد تلفنو جواب میده که فاطمه میگه جواب نده ، خواهش میکنم ازت .. مریم بعد از چند لحظه مکس تلفنو جواب میده و با شنیدن صدای مصطفی شوک بهش دست میده ، نگاه سنگینی به فاطمه میکنه اما آبروشو نمیبره و میگه ببخشید اشتباه گرفتم و بعد تلفنو قطع میکنه ..

     

    | خونه یاشاران |

     سلیم از راه میرسه اما وورالو اردوان به خاطر قرصا توی بازداشت موندن !

     سلیم باز هم آبروش جلوی پدر زنش میره و از آقای تورانر میشنوه که :

     این دومی شد سلیم ، از هر طرفم نگاه کنی اتفاق خوشایندی نیست . امیدوارم از این روز به بعد به اینکه کجا باشیو با چه کسایی دوستی میکنی خیلی دقت کنی !

     و در آخر دست دخترشو میگیره و با خودش میبره ..

     

    | خونه جدید |

     بالأخره کریم از راه میرسه .. نگاه معنا دارش به فاطمه با توجه به اینکه فهمیده کاری با فاطمه نکرده از هر چیزی بیشتر جلب توجه میکنه اما باز هم سکوت میکنه و راهشو میکشه و میره !

     

    بعد از یه تایم کوتاه فاطمه میاد تا لباسای شسته شده رو پهن کنه که کریم میبینتش .. میره تا باهاش حرف بزنه و همه چیو بهش بگه !

     با صدا کردن کریم فاطمه باز یهو جا میخوره و میترسه تا اینکه کریم میگه :

     باید یه چیزی بهت بگم .. فاطمه : برو پی کارت .. کریم : من ، از اون شب چیزی یادم نمیومد ولی الآن میدونم که من کاری نکردم ..

     فاطمه باز جیغش در میاد و بدو بدو میره توی اتاقش که این مسئله باز هم به خاطر کم طاقتی فاطمه بسته باقی میمونه !

     

    | صبح روز بعد ، دادسرا |

     بالأخره جریان وورالو اردوان مشخص میشه و باید تا زمان دادگاه باید توی زندان بمونن .. حتی کمکای منیر و وثیقه هم نمیتونه کاری از پیش ببره !

     بعد از مدتی منیر با اسماعیل تماس میگیره و بهش میگه :

     یه آدم لازم دارم . یه آدم قابل اعتمادو دهن قرص . اسماعیل : واسه چی آقا ؟ .. منیر : واسه اینکه به جرم مواد مخدر یکی دو ماه بمونه زندان ، شایدم کمتر .. اسماعیل : آسونه آقا ، حلش میکنم .. منیر : یه مقدار پولشو اول میدی ، تو زندانم بهش میرسی ولی خونواده نداشته باشه که وقتی افتاد زندان بگه خرج خونوادمم باید بدین وقتیم از زندان آزاد شد بقیه پولشو میدیم ، اینطوری معامله کن ..

     و منیر میخواد به این شکل وورالو اردوانو از زندان آزاد کنه !


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۴:۲۳   ۱۳۹۳/۷/۱۷
    avatar
    پگاه *
    کاربر جديد|91 |78 پست
    زیباکده
    ساناز افشار : 

    خلاصه قسمت آخر سریال فاطما گل

    دوستای عزیزم دوست دارید قسمت آخر سریال فطما گل رو براتون تعریف کنم و یا ترجیح می دین ندونین؟
    زیباکده
    ساناز جان فقط بگو آخر این سریال ناراحت کننده که نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟ مردن که توش نیست ؟؟ نمیدونم مثلا کریم بمیره یا فاطما ؟زودی بگو اگه اینطوریه نبینم چون واقعا طاقتشو ندارم
  • ۱۵:۰۳   ۱۳۹۳/۷/۱۷
    avatar
    MHANjOon
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|17092 |8177 پست
    با اجازه ساناز جووون. حتما تا اخر ببينيدش.
    پگاه جوون اخرش چيز ناراحت کننده نداره و کريم و فاطمه زندگي اروم و صاحب دختري ميشن و بقيه هم ميرن زندان.
  • ۱۷:۱۰   ۱۳۹۳/۷/۱۷
    avatar
    پگاه *
    کاربر جديد|91 |78 پست

  • ۲۲:۱۲   ۱۳۹۳/۷/۱۸
    avatar
    پگاه *
    کاربر جديد|91 |78 پست

  • ۲۲:۲۰   ۱۳۹۳/۷/۱۸
    avatar
    پگاه *
    کاربر جديد|91 |78 پست
    بچه ها عکس از دوست دخترش دارین؟
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان