خانه
354K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۳:۰۶   ۱۳۹۳/۴/۲
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    سریال فاطمه گل یا فاطما گل Fatmagülün Suçu از 21 تیر ساعت 9 پخش می شه

    تعریف این سریال رو زیاد شنیدم.

    می خوام در این تاپیک سریال و بازیگران آن را معرفی کنم.

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۱:۱۴
  • leftPublish
  • ۱۴:۴۹   ۱۳۹۳/۶/۲۵
    avatar
    صورتــــــــــــــــی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|18882
    قسمتی که تو بیمارستان بود و مصطفی اومد پیشش رو عالی بازی کرده بود....همونجایی کهمصطفی میزدش و میگفت بگو کی اینکارو باهات کرده
  • ۱۶:۱۷   ۱۳۹۳/۶/۲۵
    avatar
    h
    دو ستاره ⋆⋆|6236 |2085 پست
    ساناز بابت تیتراژا ممنون.
  • ۱۸:۰۹   ۱۳۹۳/۶/۲۵
    avatar
    مامان نيها
    کاربر جديد|150 |136 پست
    سلام دوستان كسي لينك دانلود آهنگ در انتظار آفتاب كه اولش اجرا ميشه وايراني هم هست رو داره كه ميخونه هنوزم دلم تنگ ميشه برات تو شبكه ي روبيكس ساعت 8شب اجرا ميشه لطفا اگه كسي هست بهم خبر بده ممنون ميشم
    ویرایش شده توسط مامان نيها در تاریخ ۲۶/۶/۱۳۹۳   ۰۰:۲۰
  • ۱۴:۱۴   ۱۳۹۳/۶/۲۶
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    مامان نيها : 

    سلام دوستان كسي لينك دانلود آهنگ در انتظار آفتاب كه اولش اجرا ميشه وايراني هم هست رو داره كه ميخونه هنوزم دلم تنگ ميشه برات تو شبكه ي روبيكس ساعت 8شب اجرا ميشه لطفا اگه كسي هست بهم خبر بده ممنون ميشم
    زیباکده
    عزیزم می گردم پیدا کردم برات می زارم
  • ۱۴:۱۷   ۱۳۹۳/۶/۲۶
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    خلاصه قسمت نهم سریال فاطما گل

     

    روز بعد همه آماده هستن برای عقد کریم و فاطمه ..

     

    از طرفی مریم درمونده چشم به راه کریم هستش اما با چند تا از همسایه هاش رو به رو میشه که بهش میگن :

     مردم میگن کریم مجرم بوده ، چطوری کریم میتونه همچین کاری انجام بده ..

     

    رشات منیرو توجیه میکنه تا همه کارارو درست انجام بده و از جور شدن پولی حرف میزنه که قرارِ توسط اون کریمو باهاش بخرن !

     

    بالأخره وسط راه توقف میکنن تا برای سند ازدواجشون عکس جدیدی بندازن ..

     نگاه های معنی دار کریم و فاطمه پایان پذیر نیست ، و کریم با هر نگاهش حسرت ظلمی که در حق این دختر شده رو میبینه ..

     

    | خونه مصطفی |

     همسایه ها خونه مصطفی جمع شدن و با مادرو پدرش حرف میزنن ، از حرفاشون متوجه میشه که کریم و فاطمه قرار با هم عقد کنن برای همین از عصبانیت لیوان توی دستشو میکوبه به دیوارو در حالی که جنون بهش دست داده میشینه روی تختش ..

     

    | عکاسی |

     کریم با بی میلی کامل عکس میندازه ، نوبت میرسه به فاطمه .. عکاس تا میاد لباسشو مرتب کنه فاطمه با عصبانیت فریاد میزنه :

     ولم کن ، به من دست نزن !!! .. عکاس : لبخند بزنین ..

    و جواب فاطمه چیزی جز یه نگاه پُر از نفرت نیست !

     

    بعد از عکس انداختن همه میرن تا چیزی به عنوان ناهار بخورن !

     کریم با نهایت زجر به امواج دریا خیره شده تا اینکه منیر میگه :

     براتون تو استانبول دنبال خونم ، میخوام نقل مکان کنین به استانبول ( این کار دلیلی نداره جز زیر نظر گرفتن این خانواده توسط یاشاران ها ) .. مقدس : پس لبنیاتی چی میشه ؟ .. منیر : اون که کاری نداره ، واگذار میکنین مهم اینه که شما رو هرچه سریع تر از اینجا دور کنیم ..

     

    راحمی از سکوت خواهرش ناراحت میشه و برای همین بهش میگه از صبح هیچی نخوردی به خاطر منم که شده چاییتو بخور ، همین که فاطمه چایی رو دستش میگیره میریزه روش !

     کریم از ترس بلند میشه و میگه :

     چی شد ؟ سوختی ؟؟

     اما جوابی جز نگاه بد فاطمه نمیگیره ..

     

    | قایق یاشاران |

     سلیم با عصبانیت از دست اردوان به خاطر دادن شماره ملتم به یکی از دوس دختر های سلیم میرسه بالای سر اردوان که خوابه و با فریاد میگه :

     بیدار شو ، چی میخوای از من عوضی ! چرا شماره ملتمو دادی بهشو انداختیش به جون من .. اردوان : اااااه ، گمشو بابا ! مگه مجبورم کثافتکاریای تورو تمیز کنم ؟ مگه نوکر باباتم ؟ از این به بعد مشکلتو خودت حل کن ، بِکَن از من .. سلیم : پاک قاطی کردی ، به هر حال ولش کن ، امروز دیگه داره تموم میشه کریم امضا رو میزنه ، حالا بذار ازدواج کنه بعد هممون یه نفس راحت میکشیم !

     

    | عکاسی |

     همه منتظرن تا عکسا آماده شه .. فاطمه با حسرت دختری رو میبینه که با لباس عروس در حال عکس انداختن هستش اما حرفی نمیزنه .. کریم هم که این لحظه رو میبینه عذابش دو چندان میشه تا اینکه منیر یه بسته بزرگ پول به مقدس میده و میگه :

     مقدس خانوم این مال توء ، ما رو حرفمون هستیم ، کامله نگران نباش .. مقدس : شما چیزی بخشش نکردین ما بخشش کردیم ( منظورش فاطمه اس ) .. منیر خطاب به کریم : بیا اینم مال توء !

     

    و فاطمه با دیدن این صحنه ها و فروخته شدن خودش و فجایعی که در حال رُخ دادن دورو برش هست دوباره حالت تهوع میگیره و میدوء سمت دستشویی ..

     

    کریم که این صحنه رو میبینه پولو برمیگردونه به منیرو میگه :

     بگیرش ، پولتو نمیخوام ، بدون چیزی باهاش ازدواج میکنم !

     از طرفی مقدس کثیف به همون پول هم چشم دوخته و نگاهشو ازش برنمیداره ..

     

    | اداره پلیس |

     مصطفی با شنیدن اون حرفا میره سمت اداره اما توی راه به درخواست پدرش دستگیرش میکننو میبرنش پیش فرمانده تا اینکه فرمانده میگه :

     دختر شکایتشو پس گرفته ، گزارشات بیمارستانم ( که جعلیه و کسی نمیدونه ) اومد جریان اونطوری که اول گفتن نیست ، دختره از ترس تو دروغ گفته که بهش تجاوز کردن ..

     

    این حرفای دروغ مصطفی و افکارش رو به بدترین شکل میسازه از چیزی که اصلاً و ابداً اینطوری که تعریف میکنن نیست !

     

    | دفتر عقدو ازدواج |

     بالأخره زمان عقد کریمو فاطمه میرسه ! دو عکس به بدترین شکل که پُر از تلخی هست توی سند ازدواجشون نقش بسته !

     موقع حرف های عاقد ابراز علاقه های مصطفی از جلوی فاطمه رد میشه تا اینکه با کلی مکث و در نهایت بی رضایتی در جواب عاقد میگه :

     بــلـــه ..

     اما نوبت به کریم که میرسه بدون کوچکترین مکثی جواب " بله " از دهنش خارج میشه و این عقد رو قبول میکنه و بالأخره عاقد این دو رو زنو شوهر اعلام میکنه !

     

    راحمی و مقدس میرن پیش فاطمه تا اینکه مقدس میگه :

     مبارک باشه ..

     فاطمه با جمله سنگین میگه :

     الآن چی شد ؟ پاک شدم ؟ .. مقدس : این چه حرفیه ؟ .. فاطمه : تونستم ننگِ رو پیشونیمو پاک کنم ؟ .. مقدس : درست ترینش این بود فاطماگل ، بار سنگینی رو دوشمون بود ، الآن واقعاً سبک شدم .. فاطمه : خودت سبک شدی ولی کیفت سنگین شد !!!

     

    کریم بیرون سالن وایساده تا اینکه منیر میگه :

     بیا اینا واسه توء .. کریم : این چیه ؟ .. منیر : بلیط هواپیماس ، میرین استانبول .. کریم : چی میگی تو ؟ .. منیر : زیاد حرف نزن ، بگیر اینو .. کریم : بهت گفتم نمیخوام .. منیر : اعصاب منو خورد نکن ، بگیر اینو این تضمین زندگیته !

     

    فاطمه و خونوادش از سالن میان بیرون تا اینکه منیر میگه :

     به جای اینکه اینجا بپلکیم بریم تو فرودگاه منتظر باشیم .. راحمی : فرودگاه ؟ .. منیر : میرن استانبول .. کریم : من هیچ جا نمیرم .. منیر : میری .. کریم : ما قرارمون این نبود ، هرچی ازم خواستین انجام دادم دیگه ازم چیزی نخواین .. منیر : من به فرمانده قول دادم ، بهش گفتم عقد که کردین میذارن میرن از اینجا .. مقدس : منم گفتم ، حتی گفتم خودمون میریم .. فاطمه : من هیچ جا نمیرم ، هرچی گفتین انجام دادم بسه دیگه ، استانبول مستانبول نمیرم .. مقدس : بریم یه جا بشینیم در مورد این مسئله حرف بزنیم !!

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۱:۲۳
  • leftPublish
  • ۱۵:۱۲   ۱۳۹۳/۶/۲۶
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    مامان نيها : 

    سلام دوستان كسي لينك دانلود آهنگ در انتظار آفتاب كه اولش اجرا ميشه وايراني هم هست رو داره كه ميخونه هنوزم دلم تنگ ميشه برات تو شبكه ي روبيكس ساعت 8شب اجرا ميشه لطفا اگه كسي هست بهم خبر بده ممنون ميشم
    زیباکده
    عزیزم اینجا می تونی آهنگ فارسی تیتراژ سریال در انتظار آفتاب رو که با صدا نیما شکیب پور به اسم بی نفس است رو دانلود کنی

    البته این کلیپش هست
    http://www.jazaab.ir/1391/دانلود-آهنگ-سریال-در-انتظار-آفتاب.html
  • ۱۶:۰۸   ۱۳۹۳/۶/۲۶
    avatar
    آزِِِِیـــــــــــنـاااا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13810 |7289 پست
    این فیلم خیلی خیلی غمگینه..هر بار که میبینم اشکم در میاد..چقد نقشش رو خوب بازی کرده فاطما گل.....که معصومیتش ادمو ناراحت میکنه.کاش این فیلم پایان خوبی داشته باشه...
    متشکرم ساناز عزیز
  • ۱۷:۳۸   ۱۳۹۳/۶/۲۶
    avatar
    صبا جون
    کاربر فعال|273 |198 پست
    زیباکده
    ساناز افشار : 

    خلاصه قسمت نهم سریال فاطما گل



     



    روز بعد همه آماده هستن برای عقد کریم و فاطمه ..



     



    از طرفی مریم درمونده چشم به راه کریم هستش اما با چند تا از همسایه هاش رو به رو میشه که بهش میگن :



     مردم میگن کریم مجرم بوده ، چطوری کریم میتونه همچین کاری انجام بده ..



     



    رشات منیرو توجیه میکنه تا همه کارارو درست انجام بده و از جور شدن پولی حرف میزنه که قرارِ توسط اون کریمو باهاش بخرن !



     



    بالأخره وسط راه توقف میکنن تا برای سند ازدواجشون عکس جدیدی بندازن ..



     نگاه های معنی دار کریم و فاطمه پایان پذیر نیست ، و کریم با هر نگاهش حسرت ظلمی که در حق این دختر شده رو میبینه ..



     



    | خونه مصطفی |



     همسایه ها خونه مصطفی جمع شدن و با مادرو پدرش حرف میزنن ، از حرفاشون متوجه میشه که کریم و فاطمه قرار با هم عقد کنن برای همین از عصبانیت لیوان توی دستشو میکوبه به دیوارو در حالی که جنون بهش دست داده میشینه روی تختش ..



     



    | عکاسی |



     کریم با بی میلی کامل عکس میندازه ، نوبت میرسه به فاطمه .. عکاس تا میاد لباسشو مرتب کنه فاطمه با عصبانیت فریاد میزنه :



     ولم کن ، به من دست نزن !!! .. عکاس : لبخند بزنین ..



    و جواب فاطمه چیزی جز یه نگاه پُر از نفرت نیست !



     



    بعد از عکس انداختن همه میرن تا چیزی به عنوان ناهار بخورن !



     کریم با نهایت زجر به امواج دریا خیره شده تا اینکه منیر میگه :



     براتون تو استانبول دنبال خونم ، میخوام نقل مکان کنین به استانبول ( این کار دلیلی نداره جز زیر نظر گرفتن این خانواده توسط یاشاران ها ) .. مقدس : پس لبنیاتی چی میشه ؟ .. منیر : اون که کاری نداره ، واگذار میکنین مهم اینه که شما رو هرچه سریع تر از اینجا دور کنیم ..



     



    راحمی از سکوت خواهرش ناراحت میشه و برای همین بهش میگه از صبح هیچی نخوردی به خاطر منم که شده چاییتو بخور ، همین که فاطمه چایی رو دستش میگیره میریزه روش !



     کریم از ترس بلند میشه و میگه :



     چی شد ؟ سوختی ؟؟



     اما جوابی جز نگاه بد فاطمه نمیگیره ..



     



    | قایق یاشاران |



     سلیم با عصبانیت از دست اردوان به خاطر دادن شماره ملتم به یکی از دوس دختر های سلیم میرسه بالای سر اردوان که خوابه و با فریاد میگه :



     بیدار شو ، چی میخوای از من عوضی ! چرا شماره ملتمو دادی بهشو انداختیش به جون من .. اردوان : اااااه ، گمشو بابا ! مگه مجبورم کثافتکاریای تورو تمیز کنم ؟ مگه نوکر باباتم ؟ از این به بعد مشکلتو خودت حل کن ، بِکَن از من .. سلیم : پاک قاطی کردی ، به هر حال ولش کن ، امروز دیگه داره تموم میشه کریم امضا رو میزنه ، حالا بذار ازدواج کنه بعد هممون یه نفس راحت میکشیم !



     



    | عکاسی |



     همه منتظرن تا عکسا آماده شه .. فاطمه با حسرت دختری رو میبینه که با لباس عروس در حال عکس انداختن هستش اما حرفی نمیزنه .. کریم هم که این لحظه رو میبینه عذابش دو چندان میشه تا اینکه منیر یه بسته بزرگ پول به مقدس میده و میگه :



     مقدس خانوم این مال توء ، ما رو حرفمون هستیم ، کامله نگران نباش .. مقدس : شما چیزی بخشش نکردین ما بخشش کردیم ( منظورش فاطمه اس ) .. منیر خطاب به کریم : بیا اینم مال توء !



     



    و فاطمه با دیدن این صحنه ها و فروخته شدن خودش و فجایعی که در حال رُخ دادن دورو برش هست دوباره حالت تهوع میگیره و میدوء سمت دستشویی ..



     



    کریم که این صحنه رو میبینه پولو برمیگردونه به منیرو میگه :



     بگیرش ، پولتو نمیخوام ، بدون چیزی باهاش ازدواج میکنم !



     از طرفی مقدس کثیف به همون پول هم چشم دوخته و نگاهشو ازش برنمیداره ..



     



    | اداره پلیس |



     مصطفی با شنیدن اون حرفا میره سمت اداره اما توی راه به درخواست پدرش دستگیرش میکننو میبرنش پیش فرمانده تا اینکه فرمانده میگه :



     دختر شکایتشو پس گرفته ، گزارشات بیمارستانم ( که جعلیه و کسی نمیدونه ) اومد جریان اونطوری که اول گفتن نیست ، دختره از ترس تو دروغ گفته که بهش تجاوز کردن ..



     



    این حرفای دروغ مصطفی و افکارش رو به بدترین شکل میسازه از چیزی که اصلاً و ابداً اینطوری که تعریف میکنن نیست !



     



    | دفتر عقدو ازدواج |



     بالأخره زمان عقد کریمو فاطمه میرسه ! دو عکس به بدترین شکل که پُر از تلخی هست توی سند ازدواجشون نقش بسته !



     موقع حرف های عاقد ابراز علاقه های مصطفی از جلوی فاطمه رد میشه تا اینکه با کلی مکث و در نهایت بی رضایتی در جواب عاقد میگه :



     بــلـــه ..



     اما نوبت به کریم که میرسه بدون کوچکترین مکثی جواب " بله " از دهنش خارج میشه و این عقد رو قبول میکنه و بالأخره عاقد این دو رو زنو شوهر اعلام میکنه !



     



    راحمی و مقدس میرن پیش فاطمه تا اینکه مقدس میگه :



     مبارک باشه ..



     فاطمه با جمله سنگین میگه :



     الآن چی شد ؟ پاک شدم ؟ .. مقدس : این چه حرفیه ؟ .. فاطمه : تونستم ننگِ رو پیشونیمو پاک کنم ؟ .. مقدس : درست ترینش این بود فاطماگل ، بار سنگینی رو دوشمون بود ، الآن واقعاً سبک شدم .. فاطمه : خودت سبک شدی ولی کیفت سنگین شد !!!



     



    کریم بیرون سالن وایساده تا اینکه منیر میگه :



     بیا اینا واسه توء .. کریم : این چیه ؟ .. منیر : بلیط هواپیماس ، میرین استانبول .. کریم : چی میگی تو ؟ .. منیر : زیاد حرف نزن ، بگیر اینو .. کریم : بهت گفتم نمیخوام .. منیر : اعصاب منو خورد نکن ، بگیر اینو این تضمین زندگیته !



     



    فاطمه و خونوادش از سالن میان بیرون تا اینکه منیر میگه :



     به جای اینکه اینجا بپلکیم بریم تو فرودگاه منتظر باشیم .. راحمی : فرودگاه ؟ .. منیر : میرن استانبول .. کریم : من هیچ جا نمیرم .. منیر : میری .. کریم : ما قرارمون این نبود ، هرچی ازم خواستین انجام دادم دیگه ازم چیزی نخواین .. منیر : من به فرمانده قول دادم ، بهش گفتم عقد که کردین میذارن میرن از اینجا .. مقدس : منم گفتم ، حتی گفتم خودمون میریم .. فاطمه : من هیچ جا نمیرم ، هرچی گفتین انجام دادم بسه دیگه ، استانبول مستانبول نمیرم .. مقدس : بریم یه جا بشینیم در مورد این مسئله حرف بزنیم !!


    زیباکده

    ساناز جون اگه بخوای خلاصه همه قسمتا رو بذاری باید یه شونصد قسمتیو خلاصه کنی  از فیلم جدید برن سات خبر داری عکساشو یا لینک دانلود سریالشو داری فک کنم اسم سریالش انتقام خیلی ازش تعریف کردن اگه امکان داره برات می شه بذاری یا جریان سریالشو می دونی گلم

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۱:۲۳
  • ۱۸:۰۰   ۱۳۹۳/۶/۲۶
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48310 |46689 پست
    زیباکده
    آزِِِِیـــــــــــنــاسادات : 

    این فیلم خیلی خیلی غمگینه..هر بار که میبینم اشکم در میاد..چقد نقشش رو خوب بازی کرده فاطما گل.....که معصومیتش ادمو ناراحت میکنه.کاش این فیلم پایان خوبی داشته باشه...

    متشکرم ساناز عزیز
    زیباکده
    آخرش خوب تموم ميشه
  • ۲۳:۲۶   ۱۳۹۳/۶/۲۶
    avatar
    یاس سپید
    کاربر جديد|79 |28 پست
    واقعا خیلی قشنگه
  • leftPublish
  • ۲۳:۲۸   ۱۳۹۳/۶/۲۶
    avatar
    یاس سپید
    کاربر جديد|79 |28 پست
    من هر جا باشم خودم رو برای دیدن فیلم می رسونم
  • ۰۲:۰۷   ۱۳۹۳/۶/۲۷
    avatar
    simay92
    کاربر جديد|134 |113 پست
    ﻣﻮﻧﺎ ﺁﺧﺮﺵ ﭼﻲ ﻣﻴﺸﻪ?
  • ۰۲:۱۰   ۱۳۹۳/۶/۲۷
    avatar
    simay92
    کاربر جديد|134 |113 پست
    ﻣﻮﻧﺎ ﺁﺧﺮﺵ ﭼﻲ ﻣﻴﺸﻪ?
  • ۱۴:۲۷   ۱۳۹۳/۶/۲۹
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت دهم سریال  فاطما گل

     

    قسمت دهم از جایی شروع میشه که مصطفی به اسم کریم پی میبره و از زندان آزاد میشه اما به بهانه هواخوری و شستن دستو صورتش میذاره و میره !!

     

    | رستوران ، لب ساحل |

     همه نشستنو در حال غذا خوردن هستن تا اینکه مقدس میگه :

     این جریان استانبول برای ما هم غیر منتظره شد .. راحمی : نمیخواد ، فاطماگل نمیره .. منیر : بابا چرا نمیفهمی تو ؟ اگه نرن میمیرن . مثه آدم میذارن میرین حالا پشت سرتون یکم حرف میزنن خشمشون فرو کش میشه بعدم فراموش میشه میره دیگه .. فاطمه با طعنه : هه ، فراموش میشه !

     

    صحبت ها ادامه داره تا اینکه کریم از تشنگی دستشو دراز میکنه تا بطری آب رو برداره اما نگاه تلخ فاطمه با ساعد کبود کریم یکی میشه !!

     

    و همه اون صحنه ها و گازی که فاطمه از دست کریم گرفته از جلوی چشم هر دو میگذره با این حال نگاه نفرت آمیز فاطمه و خجالت کریم یکی میشه و کریم دستشو میپوشونه ..

     

    حرفای منیر میرسه به ویزا و پاسپورت کریم که مقدس میفهمه این ازدواج سوریِ و کریم میخواد بره برای همین میگه :

     من میخوام با یه زن بی شوهر تو استانبول چیکار کنم ؟ فاطماگل دیگه واسه ما نیست شوهرش هرجا بره اونم همونجا میره .. فاطمه : بسه دیگه ، من جایی نمیرم . زندگیمو خراب کردین بس نیست ؟ بازم دارین حرف میزنین ؟ یه تصمیمی گرفتین منم مجبور کردین قبول کنم ، چیز دیگه ای نخواین از من ، همه چیمو ازم گرفتین بیشتر از این اذیتم نکنین .. مقدس : آخه میگه میفرستنش خارج ، چیکار میخوای بکنی تنهایی ؟ .. فاطمه : گمشه بره هر جا که میخواد ، دیگه اذیتم نکنه ، من مراقب خودم هستم !

     

    همین موقعس که مریم به کریم زنگ میزنه و میفهمه که ازدواج کردن ، در حال صحبت کردن با هم هستن که مصطفی از راه میرسه ، خونه مریمو پیدا میکنه و میره با مشت میکوبه به در خونه و فریاد میزنه :

     کریم ؟؟؟ بیا بیرون عوضی !

     

    و شروع میکنه به شکستن شیشه های خونه ..

     

    تمام این مدت کریم پای تلفن این صداها رو میشنوه ولی مریم جوابی نمیده چون از ترس رفته پایین ببینه چه اتفاقی داره میوفته !

     

    مصطفی همه خونه رو بهم میریزه و میرمو هول میده اما مریم که یه شیر زن واقعی هست تحمل نمیکنه ، مصطفی رو هل میده و هرچی دم دستش هست پرت میکنه تو صورتشو میگه گمشو از اینجا و هری هری مصطفی رو بیرون میکنه ..

     

    بالاخره مریم میره سراغ گوشیشو جواب میده و با گریه میگه :

     مبادا بیای اینجا ، فرار کن کریم .. کریم : گفتم چی شد ؟ .. مریم : قسم خورد که میکشتت .. کریم : کی ؟ مصطفی ؟ .. مریم : آره ، اومده بود اینجا خونه رو سرم خراب کرد ، همه چیو زدو شکستو رفت .. کریم : خدا لعنتش کنه .. مریم : کریم فرار کن والا به خدا میکشه تورو .. کریم : همین الآن میام اونجا .. مریم : من چی میگم تو چی میگی ؟ به هیچ وجه اینجا نیا ، تورو به جون من نیا .. کریم : مریم جون هرچی میخوا بشه بشه ، اصلاً منو بکشه ، بذار تموم شه ، من الآن میام اونجا .. مریم : اگه منو دوس داری برو از اینجا ، مثه دیوونه ها بود ، کل خونه رو زدو شکست .. کریم : به تو صدمه زد ؟ .. مریم : نه نتونست کاری بکنه اون مشکلش با توء و فاطماگل ، میخواد دو تاتونم بکشه اگه بیای حقمو حالت نمیکنم ..

     

    و تلفنو قطع میکنه و هرچی کریم میگه الو جوابی نمیگیره !

     میخواد بره که منیر میگه :

     کجا میری ؟ .. کریم : ولم کن لعنتی ، مصطفی اومده خونمون همه چیو بهم ریخته مریمَمو ترسونده ، حسابشو میرسم .. منیر : مگه یادت رفت فرمانده چی گفت ؟ میکشتت احمق .. کریم : هر کاری میخواد بکنه ، بذار تموم شه دیگه هیچی برام مهم نیست .. منیر : خب تو قرار فرار کنی بری دیگه مگه خُل شدی ؟ .. کریم : من فرار نمیکنم ، جایی نمیرم یا میمیرم یا اونو میکشم ولی دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم ولم کن ..

     

    و کریم راهشو میکشه تا بره اما فاطمه از سر جاش بلند میشه و خطاب به کریم میگه :

     نــرو ، بریم استانبول ! باید منو ببری استانبول ، مجبوری !!

     

    فاطمه این حرفا رو از ته دل میزنه اما نه برای کریم یا اینکه حسی بهش پیدا کرده ، تنها دلیل فاطمه برای اینکار نجات جون مصطفی هستش چون میترسه توی دعوای کریمو مصطفی ، این مصطفی هستش که یا کشته میشه یا با کشته شدن کریم میوفته زندان ..

     

    | فرودگاه |

     آماده شدن برای رفتن ، راحمی بیش از حد بیتابی میکنه تا اینکه فاطمه جلو کریم میگه :

     از این به بعد مرگ برای من یه هدیه میتونه باشه ولی مصطفی چیزیش نشه ، نمیخوام به خاطر من تموم عمرشو تو زندان باشه ! در هر صورت مردم پشت سر من هرچی بخوان میگن ، خب چیکار کنم ؟ فاحشه میگن ، خائن میگن مصطفی هم مثه اونا ازم نفرت داشته باشه بهتره ولی اون چیزیش نشه ..

     

    فاطمه با نگاه به کریمو پاکت توی دستش میگه :

     همه چیمو ازم گرفتن ، جسممو روحمو غرورمو آرزوامو ، همه چیمو گرفتنو تو یه پاکت کثیف جا دادن .. مقدس : اون پاکت برگه جریمه توء خانوم ، هرکس باید به جزای اعمال خودش برسه ، چی فکر کردی ؟!

     

    موقع جدایی فاطمه و رحمی فرا میرسه .. توی آعوش هم چیزی جز اشک نصیب هم نمیکنن و بدون کلامی از هم جدا میشن !

     

    فاطمه و کریم توی هواپیما پیش هم میشین و موقع بستن کمربند میرسه که دست کریم میخوره به فاطمه ، اما فاطمه با اکراه دستشو میکشه !

     موقع بستن کمبرند فاطمه نمیتونه کمرشو ببنده برای همین کریم میخوا کمک کنه اما بازم فاطمه دستشو میکشه و میگه :

     ول کن .. کریم : فقط میخواستم کمکت کنم .. فاطمه : از تو کمک نمیخوام ، از تو هیچی نمیخوام . تو یکی از چهار دشمت منی و تا زمانی که نفس میشکم این عوض نمیشه !

     

    | استانبول |

     بالأخره این زوج به ظاهر خوشبخت میرسن استانبول و شروع میکنن به رفتن تا اینکه کریم میگه :

     اینجا تقسیمه ، الآن میریم بِی اوغلی ! اونجا یه هتلی هست که قبلاً بودم . اینجا ترافیک وحشتناکه وقتی چراغ سبزه به آدما توجه نمیکنن !

     

    اما بازم فاطمه به حرفای کریم گوش نمیده و جلو جلو میره اما باز کریم میگه :

     مگه میدونی کجا میخوای بری ؟ نمیدونی پس برای همین از کنارم جدا نشو !

     

    | هتل |

     میرسن به هتل . موقع رزرو جا فاطمه جلوی متصدی هتل بلند میگه :

     من با تو توی یه اتاق نمیمونم ، با توأم برای من یه اتاق دیگه بگیر !

     

    کریم با شنیدن این حرف دست فاطمه رو میکشه و میبره اونطرف تر تا بگه :

     منو نیگا ، گوش کن منم از این وضعیت اصلاً راضی نیستم منم دلم نمیخواد ولی مجبورم نباید تورو از جلوی چشمم دور کنم ، یه چند روز تحمل کن .. فاطمه : نخیر .. کریم : داداشت اینا که اومدن تورو تحویل اونا میدم بعدشم هر کس راه خودشو میره تا اون موقع از کنارم جدا نمیشی .. فاطمه : خدا لعنتت کنه .. کریم : آمــیـــن !

     

    و برای سه روز اتاق میگیرن ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۴:۲۹   ۱۳۹۳/۶/۲۹
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت یازدهم سریال  فاطما گل

     

    کریم ، فاطمه رو برای خرید شارژر ترک میکنه و میره !

     

    | شرکت یاشاران |

     اردوان توی شرکت در حال حرف زدن هست ، از دور منشی شرکت رو میبینه که بهش علاقه مند شده بدون اینکه خبر داشته باشه این خانوم معشوقه عمو رشات خودش هست ، توی همین فاصله کریم بهش زنگ میزنه و میگه :

     استانبولم ، یکم پیش اومدم . باید با هم حرف بزنیم .. اردوان : خب باشه اما میشه فردا قرار بذاریم ؟ .. کریم : همین الآن میذاریم ، یه جایی بگو تا بیام اونجا به اونای دیگه ام خبر بده .. اردوان : پس بیا کورُ چشمه ، همونجایی که پارسال اومدی با اون دختر انگلیسیه ( این خانوم دوست معمولیِ کریم به حساب میاد ) .. کریم : باشه ، با تاکسی پیداش میکنم ..

     

    | شب ، منظقه کورُ چشمه |

     سلیم از ماشین پیاده میشه و آروم آروم میره تا به جمع دوستانش داخل کشتی اضافه بشه ، به خاطر دیر رسیدنش اردوان میگه :

     یه دفعه نمیومدی دیگه .. سلیم : ملتمو بردم فردوگاه ، برگشت آنکارا ، چیکارا کردین ؟ .. اردوان : داریم صحبت میکنیم ، رفیقمون ( کریم ) یکم دلش پُره .. سلیم : وضعیت چطوره ؟ .. وورال : میگه خیالش اصاً راحت نیست .. کریم : تو خیالت راحته ؟ ها ؟ .. اردوان : والا منم میگم زندان که نیوفتادی تو جیبتم که پول گذاشتن پاسپورتتم که داره آماده میشه دیگه چی میخوای ؟ چهار روز دیگه ام واسمون دست تکون میدی ولی هنوزم دلت پُره .. کریم : بهت میگم دختره مونده رو سر من ، همش چشمش رو منه ، یجوری نگام میکنه که همش اون شبو یادم میندازه .. وورال : آها یادم افتاد ، چشمای دختره فوق العاده بود !

     

    اما این حرف کثیف دیگه جای گفتنش نیست ، چون فاطمه الآن زن کریم و ناموسش به حساب میاد برای همین کریم با عصبانیت به وورال خیره میشه و بعد از چند ثانیه میگه :

     میکُشمت عوضی ! ..

     و حمله میکنه سمت وورالو این مشت کریم هستش که توی صورت وورال نقش میبنده ، بعد از چند ثانیه اردوانو سلیم جداشون میکنن تا اینکه سلیم میگه :

     واقعاً گاوی وورال .. وورال : معذرت میخوام .. کریم : از خودم متنفرم ، میفهمین ؟ از هرچی که اتفاق افتاده نفرت دارم ، از همتون از تک تکتون نفرت دارم .. اردوان : کریم آروم باش .. کریم : گُمشین از زندگیم برین بیرون ، دیگه نمیخوام قیافه هیچکدومتونو ببینم کثافتای عوضی ..

     

    و راهشو میکشه و میره اما وورال که اشکش در اومده اولین کَسی هست توی این داستان که عذاب وجدان میاد سراغش اما همه فکر میکنن اشک وورال به خاطر مشتیِ که از کریم خورده برای همین اردوان میگه :

     ای بابا ، وورال مثه زنا گریه نکن یدونه ام من میزنمتا به خودت بیا پسر .. سلیم : بسه دیگه ..

     

    وورال با بیتابی که میکنه میگه :

     من ، نمیتونم بخوابم . بعد اون شب نمیتونم بخوابم .. اردوان : ااااه ، منم نمیتونم بخوابم مگه چی میشه ؟ وقتیم خوابم میگیره با صدای جیغش بیدار میشم یهو میبینم اومده کنار تختمو داره نگام میکنه ، مثه فیلمای ترسناک شده .. سلیم : منم نتونستم بخوابم ، نشد . همیشه میخواد اینطوری باشه ؟ .. اردوان : نه بابا هنوز تازس ، نگاه به ظاهرمون نکن هممون داغونیم .. سلیم : من حتی نمیتونم کریمو تصور کنم .. اردوان : بابا تصور نکنین خودتونو نبازین ، وورال همچین چیزی اتفاق نیوفتاده همش اثر قرصه اینو به خودت بقبولون ، تو ( سلیم ) وقتی دلت واسه دوس دخترت تنگ شه فراموش میکنی توام ( وورال ) یکی دو ماهه دیگه گورتو گم میکنیو از اینجا میری ، تموم شد رفت .. وورال : پس کریم چی میشه ؟ .. اردوان : اونم عادت میکنه ، پسر مگه نگفتیم بیاد استانبول به سرو وضعش برسه اونم بیست میشه ؟ عادت میکنه اونم بعد میبینی تازه بچه دارم شدن ، کریم اولش هارتو پورت میکرد اما بعد مایه رو گرفت گذاشت تو جیبش . همه چی فراموش میشه باشه وورال ؟ بسه دیگه ، نکن !

     

    | هتل |

     فاطمه تکو تنها توی هتل نشسته و به انگشتی که حلقه نامزدیش با مصطفی بود و الآن نیست خیره شده و یاد روز نامزدیشون میوفته ! همه اون خاطرات و لحظه میاد جلوی چشمش و حسرت هاش با اشک رو گونه اش سُر میخوره و میاد پایین ..

     خدمتکار هتل درو باز میکنه و میبینه فاطمه نشسته ، برای اتاق حوله آورده اما فاطمه از موقعیت استفاده میکنه و میدوء میره بیرون بدون اینکه استانبل ، آدماش و خطرهایی که داره انتظارشو میکشه رو بشناسه ولی ترس بهش غلبه میکنه و برمیگرده ..

     

    | خونه راحمی |

     مقدس به همراه پسرش شبونه و در خفا در حال باز زدن وسایل خونشون هستن اما میبینه چراغ اتاق فاطمه روشن شد برای همین میدوء میره تو و میبینه راحمی بالای سر جعبه جهیزیه فاطمه نشسته ، چراغا رو خاموش میکنه تا کسی از حضورشون و حتی رفتنشون با خبر نشه ..

     

    | کشتی |

     وورال عذابی که بهش وارد شده خستش میکنه برای همین میگه :

     کریم کاری نکرد .. اردوان : چی ؟ .. وورال : کریم با اون دختره هیچ کاری نکرد .. اردوان : تو چی داری میگی ؟ .. وورال : من دیدمش ، دختره بیهوش شده بود اما کریم فقط جلوش نشست .. اردوان : اینو به کریمم گفتی ؟ .. وورال ( با اشاره سر ) : نه .. اردوان : وورال بهش چیزی نگیا که دیگه بیشتر از این شاخ نشه ، تو این کثافتکاری هممون مقصریم یهو پاشو نکشه بیرون فهمیدی چی گفتم ؟ بهش هیچی نگو ..

     

    | بیمارستان |

     مصطفی توی بیمارستان پیش مادرشه . خدمتکار بیمارستان که در حال تمیز کاری هست بهش میگه :

     تورو میشناسم ، وقتی دختره اینجا بودم دیده بودمت ، ببین این اتفاق هممونو تحت تأثیر قرار داده منم یه خواهر دم بخت دارم خدا نکنه همچین بلایی سرش بیارن ولی تو این جریان یه کاسه ای زیر نیم کاسس .. مصطفی : برو برادر من ، به اندازه کافی اعصابم خورده .. خدمتکار : ببین صبر کن ، شنیدم اون وکیله اینجاها یه کارایی داشته میکرده .. مصطفی : کدوم وکیل ؟ .. خدمتکار : همون که برادر زنِ رشات یاشارانه ، اونو میگم . به محض اینکه دختر اومد بیمارستان اونم اینجاها پیداش شد ، با هرکی که اینجا بود یکی یکی حرف زد حتی وقتی دختررم بردن باز اینجا بود ، چرا ؟ .. مصطفی : چرا ؟ .. خدمتکار : میگن تو این کار یاشارانا هم دست دارن ، پسراشون همشون وگرنه اون وکیله اگه دماغشم بیوفته از رو زمین برشنمیداره چه برسه بخواد دست از پرونده های عظیمش بکشه و بیاد به یه دختر روستایی کمک کنه ؟ گناهش گردن خودش ...

     و این جملات مصطفی رو به فکر فرو میبره !!

     

    | هتل |

     صبح روز بعد فاطمه روی صندلی خوابش برده ، با افتادن سرش بیدار میشه و میبینه کریم روی تخت خوابیده اما از بوی مشروبی که خورده بوده حالش بهم میخوره برای همین پنجره ها رو باز میکنه اما یه آن توجهش به چاقوی جیبیِ کریم که روی تختِ جلب میشه ! برشمیداره تا کریمو بکشه اما کریم یهو بیدار میشه ، با هم درگیر میشن و فاطمه میخوره زمین ..

     

    از اون طرف رشات با صدای خدمتکارش بیدار میشه ، گوشی تلفنو که پدر ملتم پشت خطِ جواب میده ، پدر ملتم میگه :

     چه خبره آقا رشات ؟ از این رسوایی که توی روزنامه های محلی رخ داده خبر ندارین ؟ چند لحظه پیش اعضای حذب روزنامه شهر شما رو برام خوندن ، این رسوایی تجاوز چیه ؟ به من بگید اسم سلیمم توش ..

     

    و همین لحظه ملتم وارد میشه و همه حرفا رو میشنوه !

     

    | خونه منیر |

     منیر رو تخت خوابه که در خونش باز میشه ، یه نفر وارد اتاقش میشه و توی خواب خرخرشو میگیره ، منیر با باز شدن چشماش مصطفی رو بالای سر خودش میبینه که بهش میگه :

     همه چیو بهم میگی ، میگی که با فاطماگل چیکار کردین ..

     

    منیر میگه :

     اینا همش دروغه تجاوزی در کار نیست دختره اینو از خودش ساخته تا تو نکُشیش وگرنه خودش رفته با کریم ، ازم کمک خواستم منم رفتم حداقلش اینه که مثه تو بهش پشت نکردم وگرنه اگه این حرفا درست بود چرا پسش زدی ؟ گرچه کار درستی کردی و هرکی رفت دنبال کار خودش !

     

    | هتل |

     فاطمه پاش آسیب دیده و افتاده روی زمین ، کریم میگه :

     من کاری باهات کردم ؟ در مورد اون شب انقد همه چی مبهمه که چیزی یادم نمیاد .. فاطمه : ساکت شو .. کریم : باور کن که من .. فاطمه : خفه شو .. کریم : فاطماگل .. فاطمه : اسممو به زبونت نیاد .. کریم : قسم میخورم من باهات کاری نکردم .. فاطمه : خفه شو نمیخوام صداتو بشنوم .. کریم : قسم میخورم من نمیتونم همچین کاری بکنم .. فاطمه : خفه شو عوضی خفه شو .. کریم : باشه من که نمیگم بی گناهم .. فاطمه : بسه .. کریم : برای اینکه جلوشونو نگرفتم .. فاطمه ( شیشه روی میزو برمیداره ) : جلو نیا وگرنه میکشمت !

     

    بین دعوا مقدس زنگ میزنه و میگه ما وسط راهیم داریم میایم ، تا شب میرسیم و بعد راحمی با فاطمه حرف میزنه و میگه تو راهیم فکرم همش پیش توء !

     

    | خونه منیر |

     منیر همه جوره مصطفی رو میخواد قانع کنه که اینا همش دروغه و از سر دشمنی با یاشاران این حرفارو پشتش در آوردن !

     

    مریم در حال کار کردن و رسوندن داروها به مردمه .. اما با یکی از مشتریاش بحثش میشه ! و اونا میگن کریم باعث این بیناموسی شده اما تو نتونستی جلوشو بگیری از اینجا برو و در خونه کسیو نزن چون هیچ کس تورو اینجا نمیخواد ..

     

    و این آغاز راه جدید مریم در کنار فاطمه و زندگی با اون هاست !!

     


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۴:۲۱   ۱۳۹۳/۶/۳۱
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    Fırat Çelik ( فیرات چِلیک )

     

    بازیگر 33 ساله کاراکتر " مصطفی " در سریال  فاطما گل

     با اصالتی آلمانی ، متولد 25 مارس 1981 در شهر Ostfildern آلمان

     که کار خودش رو از سال 2006 با تأتر شروع کرد ، بعد از سریال فاطما گل در سریال  20_دقیقه به ایفای نقش پرداخت و به تازگی قرارداد جدیدی برای بازی در سریال Firuze به امضا رسونده !

     


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۴:۲۳   ۱۳۹۳/۶/۳۱
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت سیزدهم سریال  فاطما گل

     

    قسمت دوازدهم با لاس زدن های لِمان ( مادر وورال ) با منیر پای تلفن شروع میشه و وقتی تلفن رو قطع میکنه میبینه که پسرش پایین پله ها داره نگاش میکنه اما از شانس خوبش چیزی نشنیده و به دروغ میگه که داشتم با مادر بزرگت حرف میزدم ..

     

    | هتل |

     فاطمه تمام شب رو منتظر رسیدن برادرش هست تا اینکه میبینه کریم رفته دنبالشونو دارن کنار هم آروم آروم میان !

     فاطمه به استقبال برادرش میره و از خوشحالی توی آغوشش آروم میگیره ..

     در حالی که کریم داره برای راحمی و مقدس اتاق میگیره بالأخره همگی میرن توی اتاق که مقدس با هرزگی هرچه تمام تر رو به فاطمه میگه :

     اتاق یه تخته گرفتین ، خدا محبتتونو زیاد تر کنه .. فاطمه ( با عصبانیت ) : چی میگی تو ؟ این چه فکریِ میکنی ؟ .. مقدس : وا چرا داد میزنی دیوونه ؟ چیز بدی گفتم مگه ؟ شوهرته دیگه . دیگه اتفاقیه که افتاده ، چه میشه کرد ؟ لااقل میونتو با شوهرت خوب کن .. فاطمه : ساکت شو دیگه ..



    بالأخره کریم میاد و کلید اتاقو میده به مقدس اما فاطمه زودتر از همه با برادرش میرن تویِ اتاق جدید !

     

    | شب ، محل اقامت منیر |

     منیر در حال ترکِ ازمیر هستش که با روشن کردن چراغای ماشینش با مصطفی رو به رو میشه ، مصطفی آروم بهش نزدیک میشه و در حالی که منیر از ترس قالب تُهی کرده میگه :

     کار میخوام ، برام کار پیدا کن ! حالا که رشات یاشاران مرد بزرگیه خب بهم کار بده از این به بعد برای اون کار میکنم ..

     

    | ازمیر |

     مریم از مراسم خاکسپاری اوستا قالب که توی حادثه رانندگی فوت کرد برمیگرده ، با حرفایی که توی مراسم میشنوه و رفتار اهالی خودش کم کم به این نتیجه میرسه که دیگه اینجا جای زندگی کردن نیست ..

     

    از طرف دیگه مصطفی هم با خونواده خودش خداحافظی میکنه و آماده رفتن به استانبول میشه !

     

    | شرکت یاشاران |

     منیر داستان استخدام مصطفی رو به یاشاران ها میگه و توضیح میده که بودنش شاید خطرناک باشه اما میتونه بدون خطر هم باشه تا ما زیر نظر بگیریمش اینجوری میذاریمش روی تریلی که بره اروپا هر رفتو آمادشم 10 15 روز طول میکشه ..

     

    | استانبول ، لب ساحل |

     مقدس غُرغُراشو سر کریم شروع میکنه و میگه :

     بدبختمون کردی ، حالا میخوای بری ؟ این شهرو نگاه کن ما توش چجوری زندگی کنیم ؟ اگه تو بخوای بری منم پرونده رو دوباره باز میکنم !

     

    همزمان مریم زنگ میزنه به کریم و میخواد داستان فوت اوستاشو بهش بگه اما حرفی نمیزنه و میگه منم میخوام بیام استانبول پیش تو ..

     

    | اتوبوس |

     بعد از سوار شدن مصطفی توی اتوبوس ، موقع استراحت با یه دختر جوون به اسم آسو که پای تلفن در حال گریه کرده آشنا میشه اما حرفی نمیزنه و میره تا نهارشو بخوره ..

     

    | خونه وورال |

     لمان مادر وورال پای تلفن با منیر حرف میزنه ، گله میکه ازش که تو داری منو میپیچونی میخوای تنهام بذاری اما منیر میگه خواهرم خوب نیست باید برم پیشش بعداً حرف میزنیم ، بعد صحبتشون صدای بلند موزیکی که وورال توی خونه ایجاد کرده باعث میشه مادرش بهش اعتراض کنه و بگه دارم وجودت توی خونه رو فراموش میکنم پس تا وقتی نرفتی سعی کن آروم باشی ..




    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۵:۴۸   ۱۳۹۳/۷/۲
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت چهاردهم سریال  فاطما گل

     

    کریم به همراه خونواده جدیدش میرن تا یه خونه ببینن تا از این به بعد اونجا استقرار پیدا کنن ..

     

    | اتوبوس |

     مصطفی به تنهایی روی صندلی خودش نشسته ، بعد از چند لحظه آسو میادو میشینه کنارش و سر صحبتو باهاش باز میکنه و میگه :

     میتونم اینجا بشینم ؟ .. مصطفی : نشستین دیگه .. آسو : من آسو هستم ، یعنی اسممه ، اسم تو چیه ؟ .. مصطفی : مصطفی .. آسو : از آشناییت خوشبختم !

     و از اینجا به بعد این دو راه جدیدی رو با هم آغاز میکنن ..

     

    | استانبول |

     تاکسی میرسه به محلی که اوستا قالب یه نفرو معرفی کرده بود برای پیدا کردن خونه جدید !

     بعد از سلام علیک آقا ارول ( معرف اوستا قالب ) میگه :

     اوستا دیروز زنگ زد بهم ، خیلی وقت بود که نه حرف زده بودیم نه همدیگه رو دیده بودیم به این وسیله برای آخرین بار صداشو شنیدم !

     

    کریم که از همه جا بی خبره که اوستا توی سانحه رانندگی فوت کرده با شنیدن این جملات سر جاش میخکوب میشه ..

    اِرول ادامه میده که :

     اوستا طوری ازم خواهش کرد که انگار وصیت میکرد مثه اینکه حس کرده بود قرارِ بمیره .. کریم : چی ؟؟ .. ارول : به منم کفاشی خبر داد ، ظهر تشییع جنازش بود آره ؟ .. مقدس : جنازه کی ؟ .. ارول : مگه از قالب خبر ندارین شما ؟ .. کریم : اوستا قالب ؟؟؟ .. ارول : عمرشو داد به شما .. کریم : چی میگی ؟ .. ارول : فکر کردم میدونی ، دیشب تصادف کرده .. راحمی ( خطاب به کریم ) : خدا بهت صبر بده ..

     

    کریم با اشک توی چشماش طاقت نمیاره ، از جاش بلند میشه و به مریم زنگ میزنه .. پای تلفن با بغض میگه :

     مریم جون ؟ چرا ازم پنهون کردی ؟ الآن دوستش بهم گفت ، چرا پنهون میکنی آخه ؟ تصادف کرده آره ؟!

     

    | خونه یاشاران |

     منیر برای سر زدن به خواهرش میاد خونه ، میره توی اتاق پریهان و میگه :

     خواهر عزیزم میتونم بیام تو ؟ الآن وقتی تو خونه خودت حبس کردی چی عوض میشه ؟ میتونی زمانو برگردونی ؟ تورو خدا خودتو شکنجه نده ولی همه چی داره درست میشه .. پریهان : سلیمو هیچ وقت نمیبخشم ، تو این خونه تنها چیز متعلق به من سلیم بود ، اون تنها چیزی بود که به خاطرش به خودم افتخار میکردم . بچه من مثه یه حیوون وحشی زندگی یه دختر جوونو تباه کرده ، زندگی چند نفرو خراب کرده الآنم همه راحت زندگی خودشونو میکنن !

     

    بحث خونه واسه کریم اینا ادامه داره ، و ارول یه آشنا پیدا میکنه برای اجازه خونه و همگی همراه هم میرن تا خونه جدیدو ببینن ..

     

    | دریا ، کشتی |

     مصطفی و آسو بقیه مسیرو باید با کشتی طی کنن .. توی راه با هم همصحبت میشن تا اینکه آسو میگه :

     میدونم جایی رو نداری پس میتونی بیای پیش من ، من تورو میشناسم تو نمیتونی به کسی بدی کنی ، روز اولیم که مثه تو اومدم استانبول همینجوری بودم ..

     

    | استانبول |

     کریم و بقیه خونه جدیدو میبینن ، یه خونه ای که احتیاج به تعمیر داره اما خب برای چند ماه جایی رو به کسی اجاره نمیدن برای همین با همه غُرغُرای مقدس بالأخره خونه رو اجاره میکنن !

     

    آخر شب مریم میرسه استانبول ، کریم میره دنبالش و توی تاکسی در مورد فوت اوستا با هم صحبت میکنن !

     

    | شرکت یاشاران |

     رشات در حال حرف زدن با سلیم هست و از یه قرار شام با یه نفر صحبت میکنه .. همزمان اردوان وارد اتاق میشه و از این قرار با خبر میشه !

     موقع سوار شدن رشات به ماشین تلفنی به بَلگین منشی خودش میگه منتظر باش دارم میام ..

     

    | هتل |

     بعد از پسندیدن خونه تا زمان درست شدنش همه برمیگردن هتل ، مقدس با یه تماس تلفنی هول میکنه و میاد تو اتاق و به فاطمه و راحمی میگه :

     بیچاره شدی دختر ، دیگه معلوم نمیشه به خاطر مصطفی بیچاره میشی یا به خاطر خودت . آقا مصطفی راه افتاده اومده استانبول توأم به خاطر مصطفی ناراحت باش چون تو میری زیر خاکو اونم میره زندان ، دیگه از پیش کریم نباید جدا شیم وگرنه اگه بذاره بره با مصطفی تنها میمونیم ..

     

    اردوان بی خبر از همه جا با کلی غذا و پیتزا خودشو میرسونه به خونه بلگین منشی شرکت .. بدون اینکه زنگ بزنه از پله ها میره بالا و زنگ واحدو میزنه !

     بلگین : کیه ؟ .. اردوان ( با مسخره بازی ) : پیتزا ..



    بلگین از چشمی اردوانو میبینه و درو باز میکنه ..

     اردوان : سورپرایز .. بلگین : اردوان ؟ اینجا چیکار میکنی ؟ .. اردوان : والا تا تو درو باز کنی منم تو این پنج ثانیه با خودم فکر کردم که اینجا چیکار دارم .. بلگین : تعجب کردم .. اردوان : کاملاً حق داری ، چقد خوشگل شدی ! یا مهمون داری یا میخوای بری بیرون .. بلگین : میخوام برم بیرون .. اردوان : دیگه ایراد از منه قبلش باید زنگ میزدم آخه امروز زود از شرکت رفتی منم نگرانت شدم .. بلگین : من خوبم ، یکی از دوستام از لندن اومده میرم اونو ببینم .. اردوان : منم پرونده های رومانیو آورده بودم تا یه کاری روش کنیمو یه چیزایی بخوریم ..

     

    بالأخره اردوان که از همه جا بی خبره میذاره و میره ! و با تو رفتن بلگین رشات که توی خونس میگه : اون احمق اینجا چیکار داره ؟..

     

    اردوان در حالی که داره خودشو سرزنش میکنه که چرا رفته یهو توجهش به ماشینی که پایینه جلب میشه ..

     ماشین شرکت که راننده خودشون توش خوابه و اردوان میفهمه که بلگین با عموی خودش رابطه داره !



     


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۵:۵۱   ۱۳۹۳/۷/۲
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت پانزدهم سریال  فاطما گل 

     

    با شروع قسمت 15 رشات از پیش معشوقه خودش میرسه خونه ..

     و همه سر میز منتظرش هستن !

     بعد از احوال پرسی میگه :

     از قبل با خارجیا قرار داشتم .. رشات : ماشینتونو جلوی رستورانی که بودین دیدم ، رضا توش نشسته بود ..

     با این حرف رشات ماتش میبره تا اینکه سلیم میگه با ملتم تصمیم گرفتیم مراسممونو جلو بندازیم که با استقبال رشات رو به رو میشه !

     اما این صحبتا هم باعث نمیشه شرابی که رشات در حال خوردنش هست قطره قطره اش زهر مارش نشه ..

     

    | خونه وورال |

     شمسی میره تا به وورال پسرش سر بزنه و باهاش چند کلمه ای صحبت کنه اما بدن غش کرده پسرشو توی دستشویی خونه پیدا میکنه که از فرط خوردن الکل زیادی به کما رفته ..

     

    | هتل |

     بحث های کریم و مریم در مورد اتفاقی که افتاده ادامه داره و مریم هرجوری که هست نمیخواد قبول کنه پسرش دست به همچین کاری زده و با التماس از کریم میخواد که بگه این کارو نکرده و از سکوت کریم و فاطمه گله میکنه و میگه اگه از چیزی نمیترسی بگو تا اینکه کریم میگه :

     من از چیزی نمیترسم .. مریم : پس چی ؟ .. کریم : اون دختر .. مریم : اون دختر چی ؟ .. کریم : من به اون دختر خیلی بد کردم .. مریم : پس قبول میکنی .. کریم : هیچ وقت خودمو نمیبخشم .. مریم : بایدم نبخشی ، فاطما گلم هیچ وقت نمیبخشتت ، منم همینطور . تو تا آخر عمرت با این عذاب وجدان زندگی میکنی .. کریم : من باید از اینجا برم ، تو برگرد خونه . اینارو یه جا مستقر میکنمو میرم .. مریم : برگردم خونه ؟ کدوم خونه ؟ مگه گذاشتی پشت سرم خونه ایم واسه رفتن بمونه ؟ ابه نینه همشون بودم اما شدم دشمنشون ، وقتی رد میشم همه دست دخترو نوه شونو میکشو میرن کنار حتی زخماشونم نمیسپرن دستم . بهم حمله کردن میخواستن جای تو بریزن سرمو مجازاتم کنن ، همون مردمی که منو تاج سرشون کرده بودن بهم سنگ انداختن برگردم خونه که توأم بری ؟ مگه پشت سرت خونه ایم گذاشتی که بمونه ؟ هیچ جا نمیرم توأم هیچ جا نمیری ، به اون دختره بدهکاری به منم بدهکاری ، تو مسئول زندگی اون دختری . باید با چشمای خودم ببینم که از فاطما گل حمایت میکنی ، حق نداری جایی بری . شنیدی ؟ پرسیدم شنیدی ؟ قول بده نمیذاری بری ، قول بده مسئولیتاتو به عهده میگیری ، منم اینجام باید با چشمای خودم ببینم ! منم از این به بعد فقط برای این زندگی میکنم ..

     

    و مریمی که همیشه مرد بودنشو ثابت کرده اینبار هم نشون میده از همه مردای این داستان مردونگیش بیشتره !

     

    | صبح روز بعد |

     اسباب کشی شروع شده و همه دارن کمک میکنن تا خونه جدیدو درست کنن و بچینن !

     فاطمه هم در حال تماشای کریم هستش تا اینکه یهو چشماش کم کم گرد میشه در حالی که دست کریم داره به طناب صندوقچه جهیزیه فاطما گل که مصطفی براش ساخته بود نزدیک میشه ! کریم تا طنابو میگیره فاطمه فریاد میزنه :

     دست نزن ، به اون دست نزن !

     

    و با کشیدن دست کریم فاطمه خودش میادو صندوقچه رو برمیداره تا ببره ..

     فاطمه روی صندوق میشینه و یاد روزی میوفته که اولین بار این صندوقو دید و وقتی به مصطفی گفت ازش شنید که این صندوق واسه کسی که دوسش دارم و فاطمه فکر میکنه عشق مصطفی کس دیگس برای همین ناراحت میشه اما مصطفی میگه این صندوق برای توء و میخواستم وقتی اومدم خواستگاریت بهت بدمش ، با من ازدواج میکنی ؟

    و با این جملات اولین بوسه بین مصطفی و فاطما گل به وجود میاد و بلافاصله جواب مثبت فاطمه داده میشه !

     

    | شرکت یاشاران |

     مصطفی خودشو رسونده به شرکت و میخواد برای انجام کار آماده بشه ..

     توجه مصطفی به گوشی منیر جلب میشه اما از خودش حرکتی انجام نمیده !

     بعد از چند دقیقه منیر از اتاق میره بیرون تا با اردوان حرف بزنه و گوشیشو جا میذاره و مصطفی از فرصت استفاده میکنه و شروع میکنه به گشتن گوشی منیر و شماره کریمو پیدا و بلافاصله توی گوشیش سیو میکنه ..

     

    فاطمه با برادرزادش در حال چرخیدن هستن که مریم بهش میگه :

     فاطما گل چرا باهام حرف نمیزنی ؟ .. فاطمه : دست از سرم بردار ، توأم بهم دروغ گفتی ! وقتی پیدام کردی کی بهت گفته بود اونجام ؟ .. مریم : دخترم داشتم گیاه جمع میکردم .. فاطمه : دروغ میگی اون ( کریم ) گفته بود مگه نه ؟ .. مریم : نه قسم میخورم .. فاطمه : گفت آبجی من یه غلطی کردم برو درستش کن .. مریم : مگه میشه همچین چیزی ؟ من هر روز صبح اونجا رو میگردم گیاه جمع میکنم اون روزم تصادفی دیدمت .. فاطمه : دروغ میگی ، همتون دروغگویین خدا همتونو لعنت کنه .. مریم : ببین فاطما گل من از همون اول همش پیش توأم ، من بیشتر از همه تو شوکم .. فاطمه : بیشتر از همه من تو شوکم تا آخر عمرمم تو شوک میمونم ، تو بیمارستان ، تو کلانتری ، همتون به فکر خودتون بودید توأم از اون دفاع کردی .. مریم : من همچین کاری نکردم .. فاطمه : خدا لعنتش کنه ، خدا همشونو لعنتش کنه .. مریم : شنیدم سگای یاشارانم بودن مگه نه ؟ .. مقدس : مریم خانوم دیگرانو به کثافتکاری پسرت آغشته نکن .. مریم : من شنیدم تو نمیذاری دختره حرف بزنه ، ساکتش میکنی خودش گفت خدا همشونو لعنت کنه .. مقدس : منظورش از همشون مصطفی بود چون افتاده دنبالمون برای همین به کریم راضی شده !!

     

    بین همین دعواها کریم از راه میرسه ، و یهو گوشیش زنگ میخوره و میگه :

     الو ، الو ؟ .. مصطفی : تو کریمی ؟ .. کریم : بله ( صدای راحمی که داره با فاطما گل حرف میزنه توی گوشی پخش میشه ) ، شما کی هستین ؟ .. مصطفی : حساب هرچی که ازم گرفتیو پس میدی ، شمارتو پیدا کردم آدرستم پیدا میکنم میام میکُشمتون !

     

    و کریم تلفنو قطع میکنه و شروع میکنه به جمع کردن وسایل خونه اما مصطفی براش یه پیغام تلفنی میفرسته ..

     ( متن پیام چیزی نیست که میشنوید و موقع گوش دادن این مسیج صوتی حالت های منیر به خاطر فحاشی های مصطفی نشون دهنده همه چیز هست ولی به خاطر توهین ها جملات جایگزین شدن )

     

    تیکه های مقدس به فاطمه در مورد کریم ادامه داره تا اینکه فاطمه شاکی میشه و پسش میزنه و میره اما راحمی مقدس میکشه کنارو میگه :

     بار آخرت بود با فاطمه اینطوری حرف زدی کاری به کارش نداشته باش ولش کن ..

     

    | شرکت یاشاران |

     اردوان به گفته عموش میره توی اتاق تا با رشات حرف بزنه و با اولین جمله میگه :

     امروز خیلی عصبانی هستی عمو ، معلومه این رابطه خیلی جدی تر از اونیه که فکر میکردم . رُکو پوست کنده بگو دیشب وقتی من اومدم دمِ در دچارِ یه تپشِ قلب کوچیک نشدی ؟ .. رشات : بی ادبی نکن .. اردوان : پس معلوم شد که فقط من بچه بد نبودم توأم میتونستی شیطونی کنی مگه نه ؟ ..

     

    رشات با این حرف شاکی میشه و میخواد بخوابونِ تو گوش اردوان اما اینبار اردوان مُچشو میگیره و میگه :

     اگه این دست یه بار دیگه رو من بلند شه قسم میخورم تورو نابودت میکنم رشات یاشاران .. رشات : تو چه غلطی داری میکنی احمق ؟ .. اردوان : تهدیدت میکنم ، اگه با من در بیوفتی ، چیزایی که میخوامو بهم ندی قسم میخورم چیزایی که میدونمو برم به دادستان بگم .. رشات : خیلی ترسیدم ، برو ، یالا برو همه چیو بگو . تا دیروز که التماس میکردی کثافتکاریتونو بپوشونم ، به خاطر اینکه زندان نرین گریه و زاری میکردین .. اردوان : این دیروز بود ، قسم میخورم خودت میدونی که چقد لجبازم عمو که اگه تنها راه نابودی تو این باشه خودمم نابود میکنم چون دقیقاً شبیه خودتم . تموم کمبوداتو میدونم ، نقطه ضعفاتو میدونم حتی اتاق خوابتم میدونم .. رشات : تو واقعاً دو زارم نمی ارزی احمق .. اردوان : گفتم دیگه دقیقاً شبیه خودتم برای همینم هرگز با من در نیوفت ..

     

    | خونه جدید |

     کریم در حال درست کردن اتاق جدید خودش یعنی آلونک هستش .. فاطمه برای حرف زدن میره پیششو با لحن بدی میگه :

     تو مگه نمیخواستی بری ؟ پس چرا وایسادی ؟ .. کریم : میرم .. فاطمه : زودتر برو تا منم راحت شم ، از اینکه هر دومون یه جا داریم نفس میکشیم متنفرم .. کریم : منو ببین ، شما رو که اینجا مستقر کنم گورمو گم میکنم نگران نباش .. فاطمه : اصلاً صبر نکن همین الآن برو ..

     

    این حرف کریمو به اوج عصبانیت میرسونه ، جاروی توی دستشو میکوبه روی زمین که باعث ترس فاطمه میشه و میگه :

     بسه دیگه ، بسه . دست از سرم بردار !

     

    و کاپشنشو برمیداره و میره ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۵:۴۵   ۱۳۹۳/۷/۶
    avatar
    مامی امیرحسین و ریحانه بانو
    کاربر جديد|116 |84 پست
    ساناز جون ممنون از زحمتی که میکشی
    ویرایش شده توسط مامی امیرحسین و ریحانه بانو در تاریخ ۶/۷/۱۳۹۳   ۱۸:۴۵
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان