خاله بابا یوسف دو تا دختر داره
دختر بزرگش یازده ماه از النا بزرگتره و دختر کوچیکش ..یسنا کوچولو....آذر ماه سال پیش بدنیا اومد

توی مهمونی بابا یوسف پیش بابای یسنا نشسته بود که النا دوید و اومد پیش بابا یوسف
شوهر خاله یوسف: النا .. ببین کوثر یه خواهر داره ..تو هم به بابات بگو برات یه خواهر بیاره
النا : نــــــــــــــــــــــــــــــــه من خواهر نمیخام ... میخایم یه اسب واقعی و یه سگ کوچولو بخریم

شوهر خاله یوسف:


من و یوسف:

الهی بگردم ... بچه ام با حیاط وحش بیشتر حال میکنه تا با انسانی از جنس خودش
