خانه
2.88K

اندر حکایت بوجود آمدن ضرب المثل ها

  • ۱۰:۴۸   ۱۳۹۴/۲/۱
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    دو ستاره ⋆⋆|2582 |2251 پست
    آب زير کاه

    در قديم قبايل ضعيف براي آنکه بتوانند دشمن قوي را مغلوب کنند چاره اي جز مکرو حيله براي مبارزه و مقابله با دشمن را نداشتند.لذا در مسير دشمن باتلاقي پر از آب حفر مي کردند و روي آب را با کاه طوري مي پوشاندند که هيچ کسي تصور نمي کرد ممکن است زير کاه آبي وجود داشته باشد.ايجاد اينگونه باتلاقهاي آب زير کاه فقط در کنار روستاها و مناطق کشاورزي امکان پذير بود تا موجب شک دشمن نشود و با خيال راحت و بدون دغدغه خاطر درآن گذرگاه پوشيده ازکاه گام بردارد و درون آب زيرکاه غرق شود.


  • leftPublish
  • ۱۰:۴۸   ۱۳۹۴/۲/۱
    avatar
    NE DAکاپ عکاس برتر 
    دو ستاره ⋆⋆|2582 |2251 پست
    جيم شدن
    چند تن از اصحاب امام صادق به علت علاقه و ارادت به آن حضرت تحت تعقيب قرار گرفتند و هارون با روش هاي مختلف مي خواست آنها را از بين ببرد.اين عده از حضرت کسب تکليف کرده و امام صادق جواب آنها را با يکي از حروف الفبايي دادند و آن حرف ج بود يعني به طور رمز و سربسته پيام دادند که جيم شويد.سوال کنندگان مجاز نبودند که بيش از اين از حضرت توضيح بخواهند زيرا جاسوسان خليفه مراقب بودند لذا پيام اختصاري حضرت را با همان اختصار به اطلاع علاقه مندانش در بغداد رسانيدند.هر کدام از آنان پيام آن حضرت را به زعم خويش تعبير کرده و بدان وسيله از دست هارون نجات يافتند.بعضي ها حرف ج را جلاء يعني وطن دانسته و عراق را ترک کردند.عده اي منظور حضرت را جبل استنباط کرده و به کوهستان پناه بردند و بعضي ج را به جنون تعبير کرده بر اسب چوبين سوار شده و خود را به ديوانگي زدند.
  • ۱۰:۴۹   ۱۳۹۴/۲/۱
    avatar
    NE DAکاپ عکاس برتر 
    دو ستاره ⋆⋆|2582 |2251 پست
    از اين ستون تا آن ستون فرجي است
    حاکمي بي گناهي را به اتهام اينکه مرتکب قتل شده است محکوم به اعدام کرد و جلاد را مامور بريدن سر آن بيچاره نمود.جلاد او را به قتلگاه برد و به ستوني بست تا سر از تنش جدا کند .بيچاره در برابر جلاد شروع به گريه و زاري کرد و از او درخواست نمود که وي را باز کند و به ستون مقابل ببندد،دل جلاد به حال او سوخت خواهشش را پذيرفت و او را باز کرد و از اين ستون به ستون مقابل بست.اتفاقا آن روز پادشاه از آن ميدان عبور ميکرد که ديد جمعيت زيادي آنجا جمع شده اند.علت اجتماع را پرسيد،چون از ماجرا آگاهي يافت دستور داد آن مرد را پيش او برند.مرد بيچاره توانست در حضور سلطان بي گناهي خود را ثابت کرده و از مرگ نجات پيدا کند.
  • ۱۰:۵۰   ۱۳۹۴/۲/۱
    avatar
    NE DAکاپ عکاس برتر 
    دو ستاره ⋆⋆|2582 |2251 پست
    آش نخورده و دهن سوخته

    در زمان*هاي* دور، مردي در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبي بود وليكن كمي خجالتي بود.

    مرد تاجر همسري كدبانو داشت كه دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر كسي را آب مي انداخت.

    روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دكانش برود. شاگرد در دكان را باز كرده بود و جلوي آنرا آب و جاروب كرده بود ولي هر چه منتظر ماند از تاجر خبري نشد.

    قبل از ظهر به او خبر رسيد كه حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دكتر برود.

    . پسرك در دكان را بست و دنبال دكتر رفت . دكتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه كرد و برايش دارو نوشت

    پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرك خواست دارو را بدهد و برود ، ولي همسر تاجر خيلي اصرار كرد و او را براي ناهار به خانه آورد

    همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و كاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بياورد

    پسرك خيلي خجالت مي كشيد و فكر كرد تا بهانه اي بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فكر كرد بهتر است بگويد دندانش درد مي كند. دستش را روي دهانش گذاشتش.

    تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرك دستش را جلوي دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله كردي ، صبر مي كردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي ؟

    زن تاجر كه با قاشق ها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفي است كه مي زني ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من كه تازه قاشق ها را آوردم.

    تاجر تازه متوجه شد كه چه اشتباهي كرده است





    از آن* پس، وقتي* كسي* را متهم به گناهي كنند ولي آن فرد گناهي نكرده باشد ، گفته* مي*شود :* آش نخورده و دهان سوخته
  • ۱۰:۵۱   ۱۳۹۴/۲/۱
    avatar
    NE DAکاپ عکاس برتر 
    دو ستاره ⋆⋆|2582 |2251 پست
    این شتری است که در خانه هر کس می نشیند

    اصطلاح و ضرب المثل بالا به عنوان تسلیت و همدردی به کار می رود تا مصیبت دیدگان را موجب دلگرمی و دلجویی باشد و متعدیان متجاوز را مایه تنبیه و عبرت تا بدانند که عفریت مرگ در عقب است و مانند شتر قربانی در آستانه در هر خانه ای زانو به زمین بزند تا بهره و نصیبی نستاند بر پای نمی خیزد.

    آورده اند که ...

    سه روز قبل از عید قربان یک شتر ماده را زینت می کنند و جمعیت بسیاری از هر طبقه و صنف دنبال او می افتادند و در شهر می گرداندند و برای او طبل و نقاره و شیپور می زدند و اشعار مذهبی می خواندند. این شتر از هر کجا می گذشت مردم دور او جمع می شدند و پشم حیوان را عوام الناس بخصوص زنان آرزومند مایه اقبال و دفع نکبت می دانستند به عنوان تیمن و تبرک از بدنش می کندند این آداب و رسوم سه روز به طول می انجامید و در این شتر گردانی به در خانه هر یک از اعیان و اشراف که می رسیدند شتر را به زانو درمی آوردند و از صاحب خانه به فرا خور حال چیزی می گرفتند. روز سوم که عید قربان بود و این حیوان زبان بسته را به طرز جانگدازی نحر می کردند و هنوز جان در بدن داشت که هر کس با خنجر و چاقو و دشنه حمله ور می شد و هنوز چشمان وحشت زده اش در کاسه سر به اطراف می نگریست که تمام اعضای بدنش پاره پاره شد گوشتهایش به یغما می رفته است از مبنای همین کار در زبان فارسی کنایات و مثالی وارد شده مانند شتر را کشتند. فلانی شتر قربانی شده، تا می رسد به اینکه این شتری است که در خانه همه کس می خوابد.

    ویرایش شده توسط NE DA در تاریخ ۱/۲/۱۳۹۴   ۱۰:۵۲
  • ۱۰:۵۲   ۱۳۹۴/۲/۱
    avatar
    NE DAکاپ عکاس برتر 
    دو ستاره ⋆⋆|2582 |2251 پست
    به ریش خود می خندد.

    خود را مسخره کردن.

    آورده اند که ...

    ابلهی،شیطان را در خواب دید. ریش او را محکم گرفت و چند سیلی سخت در بناگوش او بنواخت و گفت: ای ملعون! ریش خود را برای فریب بلند کرده ای که مردم را گول بزنی اینک ترا به سزای اعمالت می رسانم. با گفتن این سخن ناگاه از خواب پرید و ریش خود را در دست خویش دیده و خنده اش گرفت!

    این مثل را در مورد کسی ایراد می کنند که اشخاص دیگر را مورد استهزاء قرار داده و به آنها بی احترامی می کند یا اینکه در پشت سر مردم محترم غیبت نماید. مقصود این است که نتیجه سوء این استهزاء یا غیبت، فقط متوجه همان شخصیت استهزاء کننده خواهد شد.
  • leftPublish
  • ۱۰:۵۵   ۱۳۹۴/۲/۱
    avatar
    NE DAکاپ عکاس برتر 
    دو ستاره ⋆⋆|2582 |2251 پست
    دو قورت و نیمش باقی است
    ضرب المثل بالا دربارۀ کسی به کار می رود که حرص و طمعش را معیار و ملاکی نباشد و بیش از میزان قابلیت و شایستگی انتظار تلطف و مساعدت داشته باشد. عبارت مثلی بالا از جنبۀ دیگر هم مورد استفاده و اصطلاح قرار می گیرد و آن موقعی است که شخص در ازای تقصیر و خطای نابخشودنی که از او سرزده نه تنها اظهار انفعال و شرمندگی نکند بلکه متوقع نوازش و محبت و نازشست هم باشد.
    در این گونه موارد است که اصطلاحاً می گویند:"فلانی دو قورت و نیمش باقی است." یعنی با تمتعی فراوان از کسی یا چیزی هنوز ناسپاس است.
    اکنون ببینیم این دو قوت و نیم از کجا آمده و چگونه به صورت ضرب المثل درآمده است.
    چون حضرت سلیمان پس از مرگ پدرش داود بر اریکۀ رسالت و سلطنت تکیه زد بعد از چندی از خدای متعال خواست که همۀ جهان را درید قدرت و اختیارش قرار دهد و برای اجابت مسئول خویش چند بار هفتاد شب متوالی عبادت کرد و زیادت خواست.
    در عبارت اول آدمیان و مرغان و وحوش. در عبادت دوم پریان. در عبادت سوم باد و آب را حق تعالی به فرمانش درآورد.
    بالاخره در آخرین عبادتش گفت:"الهی، هرچه به زیر کبودی آسمان است باید که به فرمان من باشد."
    خداوند حکیم علی الاطلاق نیز برای آن که هیچ گونه عذر و بهانه ای برای سلیمان باقی نمانده هرچه خواست از حکمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت و توانایی، بدو بخشید و اعاظم جهان از آن جمله ملکۀ سبا را به پایتخت او کشانید و به طور کلی عناصر اربعه را تحت امر و فرمانش درآورد.
    باری، چون حکومت جهان بر سلیمان نبی مسلم شد و بر کلیۀ مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سیادت پیدا کرد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواستار شد که اجازت فرماید تا تمام جانداران زمین و هوا و دریاها را به صرف یک وعده غذا ضیافت کند! حق تعالی او را از این کار بازداشت و گفت که رزق و روزی جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهدۀ این مهم برنخواهد آمد. سلیمان بر اصرار و ابرام خود افزود و عرض کرد:
    "بار خدایا، مرا نعمت قدرت بسیار است، مسئول مرا اجابت کن. قول می دهم از عهده برآیم!"
    مجدداً از طرف حضرت رب الارباب وحی نازل شد که این کار در ید قدرت تو نیست، همان بهتر که عرض خود نبری و زحمت ما را مزید نکنی. سلیمان در تصمیم خود اصرار ورزید و مجدداً ندا در داد:
    "پروردگارا، حال که به حسب امر و مشیت تو متکی به سعۀ ملک و بسطت دستگاه هستم، همه جا و همه چیز در اختیار دارم چگونه ممکن است که حتی یک وعده نتوانم از مخلوق تو پذیرایی کنم؟ اجازت فرما تا هنر خویش عرضه دارم و مراتب عبادت و عبودیت را به اتمام و اکمال رسانم."
    استدعای سلیمان مورد قبول واقع شد و حق تعالی به همۀ جنبدگان کرۀ خاکی از هوا و زمین و دریاها و اقیانوسها فرمان داد که فلان روز به ضیافت بندۀ محبوبم سلیمان بروید که رزق و روزی آن روزتان به سلیمان حوالت شده است.
    سلیمان پیغمبر بدین مژده در پوست نمی گنجید و بی درنگ به همۀ افراد و عمال تحت فرمان خود از آدمی و دیو و پری و مرغان و وحوش دستور داد تا در مقام تدارک و طبخ طعام برای روز موعود برآیند.
    بر لب دریا جای وسیعی ساخت که هشت ماه راه فاصلۀ مکانی آن از نظر طول و عرض بود:"دیوها برای پختن غذا هفتصد هزار دیگ سنگی ساختند که هر کدام هزار گز بلندی و هفتصد گز پهنا داشت."
    چون غذاهای گوناگون آماده گردید همه را در آن منطقۀ وسیع و پهناور چیدند. سپس تخت زرینی بر کرانۀ دریا نهادند و سلیمان بر آن جای گرفت.
    آصف بر خیا وزیر و دبیر و کتابخوان مخصوص و چند هزار نفر از علمای بنی اسراییل گرداگرد او بر کرسیها نشستند. چهار هزار نفر از آدمیان خاصگیان در پشت سر او و چهار هزار پری در قفای آدمیان و چهار هزار دیو در قفای پریان بایستادند.
    سلیمان نبی نگاهی به اطراف انداخت و چون همه چیز را مهیا دید به آدمیان و پریان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند.
    ساعتی نگذشت که ماهی عظیم الجثه ای از دریا سر بر کرد و گفت:"پیش از تو بدین جانب ندایی مسموع شد که تو مخلوقات را ضیافت می کنی و روزی امروز مرا بر مطبخ تو
    نوشته اند، بفرمای تا نصیب مرا بدهند."
    سلیمان گفت:"این همه طعام را برای خلق جهان تدارک دیده ام. مانع و رادعی وجود ندارد. هر چه می خواهی بخور و سدّ جوع کن." ماهی موصوف به یک حمله تمام غذاها و آمادگیهای مهمانی در آن منطقۀ وسیع و پهناور را در کام خود فرو برده مجدداً گفت:"یا سلیمان اطعمنی!" یعنی: ای سلیمان سیر نشدم. غذا می خواهم!!
    سلیمان نبی که چشمانش را سیاهی گرفته بود در کار این حیوان عجیب الخلقه فرو ماند و پرسید:"مگر رزق روزانۀ تو چه مقدار است که هر چه در ظرف این مدت برای کلیۀ جانداران عالم مهیا ساخته ام همه را به یک حمله بلعیدی و همچنان اظهار گرسنگی و آزمندی می کنی؟" ماهی عجیب الخلقه در حالی که به علت جوع و گرسنگی! یارای دم زدن نداشت با حال ضعف و ناتوانی جواب داد:
    "خداوند عالم روزی 3 وعده و هر وعده یک قورت غذا به من کمترین! می دهد. امروز بر اثر دعوت و مهمانی تو فقط نیم قورت نصیب من شده هنوز دو قورت و نیمش باقی است که سفرۀ تو برچیده شد. ای سلیمان اگر ترا از اطعام یک جانور مقدور نیست چرا خود را در این معرض باید آورد که جن و انس و وحوش و طیور و هوام را طعام دهی؟" سلیمان از آن سخن بی هوش شد و چون به هوش آمد در مقابل عظمت کبریایی قادر متعال سر تعظیم فرود آورد.
  • ۱۰:۵۶   ۱۳۹۴/۲/۱
    avatar
    NE DAکاپ عکاس برتر 
    دو ستاره ⋆⋆|2582 |2251 پست
    اشک تمساح می ریزد

    گریه دروغین را به اشک تمساح تعبیر کرده اند. خاصه گریه و اشکی که نه از باب دلسوزی بلکه از رهگذر ریا و تلدیس باشد ، تا بدان وسیله مقصود حاصل آید و سوء نیت گریه کننده جامه عمل بپوشد.

    سابقا معتقد بودند که غذا و خوراک تمساح به وسیله اشک چشم تأمین می شود . بدین طریق که هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعتها متمادی بر روی شکم دراز می کشد. در این موقع اشک لزج و مسموم کننده ای از چشمانش خارج می شود که حیوانات و حشرات هوایی به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند.

    پیداست که سموم اشک تمساح آنها را از پای در می آورد . فرضأ نیمه جان هم بشنود و قصد فرار کنند به علت لزج بودن اشک تمساح نمی توانند از آن دام گسترده نجات یابند.
    خلاصه هربار که مقدار کافی حیوان وحشره در دام اشک تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یک حمله آنها را بلع می کند و مجددآ برای شکار کردن طعمه های دیگر اشک می ریزد.
  • ۱۰:۵۸   ۱۳۹۴/۲/۱
    avatar
    NE DAکاپ عکاس برتر 
    دو ستاره ⋆⋆|2582 |2251 پست
    سر و گوش آب دادن

    داستان:

    عبارت بالا اصطلاحی است که در میان طبقات از وضیع و شریف رایج و معمول است و هر گاه که پای تجسس و تحصیل اطلاع از امری پیش آید آن را به کار می برند.

    در قرون و اعصار قدیمه که سلاح گرم هنوز به میدان نیامده با سلاح های سرد از قبیل شمشیر و کمان و گرز و نیزه و جز این ها مبارزه می کردند و مدافعان اگر خود را ضعیف تر از مهاجمان می دیدند در دژها و قلاع مستحکم جای می گرفتند و در مقابل دشمن مهاجم پایداری می کردند. برای تامین آب مشروب قلعه غالبا از قنات استفاده می کرده اند که مظهر قنات در درون قلعه به اصطلاح آفتابی می شد.

    با این توصیف اجمالی که از کیفیت و چگونگی ساختمان قلعه به عمل آمد ساکنان و مدافعانشان سربازان مهاجم را کاملا می دیدند و از کم و کیف اعمال آنها آگاه بودند زیرا در بلندی و مشرف بر مهاجمان قرار داشته اند در حالی که سربازان مهاجم جز دیوارهای بلند چیزی را نمی دیدند و از حرکات و سکنات محصورین به کلی بی خبر بوده اند.
    گاهی که کار بر مهاجمان سخت و دشوار می شد و هیچ گونه راه علاجی برای تسخیر قلعه متصور نبود فرمانده قوای مهاجم یک یا چند نفر از افراد چابک و تیزهوش را از درون چاه تاریک قنات به داخل قلعه می فرستاد و به آنان دستورات کافی می داد که در مظهر قنات در درون قلعه سر و گوش آب بدهند یعنی سرو گوششان را هم هر چند دقیقه در درون آب قنات فرو برند و بدین وسیله خود را از معرض دید محصورین محفوظ دارند تا هوا کاملا تاریک شود و آن گاه داخل قلعه شده به جاسوسی و تجسس در اوضاع و احوال قلعه راجع به تعداد مدافعان و میزان اسلحه و نقاط ضعف و نفوذ آن بپردازند.
  • ۱۱:۲۸   ۱۳۹۴/۲/۱
    avatar
    مریم-ش
    دو ستاره ⋆⋆|2352 |2147 پست
    خیلی جالب بود ندا جان مرسی واقعا عالی بود
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان