
raz :
برعکس نازنین جون من ازتکرار مکررات خوشم نیومد مخصوصا جمله مو به تنم سیخ شد(همه اش موهاش سیخ میشد

د

)
اما تشریح چهره,منظره اتاق و... خیلی خوب بود به قدری که آدم میشد تصورش کنه.
به نظرم نقطه قوت داستان همین تشریح ها و جملات شاعرانه و آرایه هاش بود و نقطه ضعف بزرگش هم داستان پردازی ضعیفش.

منم از تکرار مکررات زیاد خوشم نیومد ولی جالب این بود که منو به اشتباه مینداخت که نکنه دارم صفحاتو اشتباه میکنم
ولی بقیه داستان بدون توجه به تکرار جملات ادامه داشت و احتمالا نویسنده تاکید بر روی اون مورد خاص داشته (مثلا نقاشی روی قلمدان و ...)
ومورد دیگه اینکه حس عشق و نفرت همزمان در تمام داستان نمایان بود وبا نظر الهام هم موافقم میتونست اون قسمت تکه کردن بدن رو بیشتر توصیف کنه ولی همینجوریشم خیلی وحشتناک بودا

توصیف و استعاره و تشبیه داستان خیلی زیاد بود ولی طوری بود که نتونستم کاملا به حس داستان برم من که روحیاتم طوریه که با صحبت افراد دقیقا خودمو توی اون شرایط حس میکنم نمیدونم چرا برام خیلی ملموس نبود!
قبلا داستانی از این نویسنده خونده بودم خیلی عاشقانه ،غمناک و بسیار زیبا بود و مدتها ذهنو درگیر میکرد
ولی این رمانش یه حس خاصی داشت!
ولی با تمام این تفاسیر بازم مایل بودم ادامه بدم ببینم آخر داستان به کجا ختم میشه البته فکر نمیکردم اینجوری تموم شه.