۰۱:۳۱ ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
🌹🌿🌷🌿🌻🌿🌹
من خدا گم کردم و سرخورده از دینت شدم
دل زده از مذهب و از کیش و آیینت شدم
گفته بودم آسمانی حال می گویم تو را
من که بیزار از تو و کیهان و پروینت شدم
روزگاری خنده ات مستم نمود اما کنون
خسته از لب ها و از لبخند شیرینت شدم
غم نشسته در دلم غوغا کند ماتم در آن
بسکه هر شب شاهد سیمای غمگینت شدم
من که روزی جان فدای تو نمودم را ببین
آنقدر بد گشته ای حاضر به نفرینت شدم
قبله گاهم روی تو بود و ، ولی حالا دگر
دل زده از چهره و آن روی سیمینت شدم
عهد کردی تا ابد پیشم بمانی راست بود ؟
من پریشان خاطر از آن عهد دیرینت شدم
عشق را کردم گدایی از دل چون سنگ تو
خنده کردی تا گدای زار و مسکینت شدم
زخم خوردم از تو دیگر بعد عمری عاشقی
من فراری از تو و از قلب سنگینت شدم
تنهای......ًخسته......