۲۳:۰۰ ۱۳۹۴/۱۱/۱۶
درخیالم بوسه می گیرم , ز لبهایی که نیست
هی تجسم میکنم, ان نقش زیبایی که نیست
تا فراسوی افق , تا ساحل عشق و امید
میدهم امشب دلم رادست رویایی که نیست
دل به امواج , خروشان نگاهت می زنم
با تو هرشب میروم همراه دریایی که نیست
پا به کویت می گذارم تا به گیرم دل ز تو
پر ز عشقت میکنم دل را ز لیلایی که نیست
همچو مجنون میشوم افسانه ی هر عاشقی
درپی عشقت گذارم پابه هرجایی که نیست
منتظر تا لحظه ی دیدار رویت سر رسد
تا رسدان لحظه ی صبروشکیبایی که نیست
مست و شیدا می شوم از یک نگاه عاشقت
غیر تو هرگز ندارم ,دل به فردایی