۲۰:۲۲ ۱۳۹۴/۱۱/۱۷
امشب بيا كه تشنه ی يک همنشينيام
ديگر اميد نيست كه فردا ببينيام
فردا، مرا ـ تمام مرا ـ باد ميبرد
اي كاش، جاي باد، تو امشب بچينيام
خورشيد، فرصتي ست كه از من گذشته است
تاريك، مثل سايه ی تنگ پسينيام
لحظه به لحظه از دلِ هم دورتر شديم
از بس تو آن هماني و من اين همينيام
ديگر، من آن چنان كه تو هستي، نميشوم
آخر تو جاي من، چه كنم؟ اين چنينيام !
با اين همه، هنوز دلي مانده، دير نيست
من كه هنوز عاشق عشق آفرينيام
پيش از تو، اين همه، شبِ من آسمان نداشت
بر من بتاب، عشقِ قشنگِ زمينيام.