خانه
1.17M

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۰:۵۲   ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    درود و سلام بر همه  دوستان و همراهان 

    من اينجا يه صفحه چالش ايجاد كردم تا دوستان رو به چالش هاي مختلف دعوت كنيم،تا هر روز برگ جديدي از پتانسيل هاي نهفته خود را رو كنيم و حس طنز و شوخ طبعي هميشگي دوستان گسترش پيدا كنه 

    فقط چند مورد :

    1- سعي كنيم چالش ها در حد عرف باشه و كسي معذب نشه براي انجام دادنش.

    2- هر كسي رو كه دوست داشتيد مي تونيد به اين چالش ها دعوت كنيد.

    3- سعي كنيم چالش ها ابتكاري و خلاق باشه تا لذت بيشتري ببريم.

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۶/۵/۱۳۹۸   ۱۸:۳۷
  • leftPublish
  • ۱۰:۲۰   ۱۳۹۵/۴/۳۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    زیباکده
    arnina : 
    جالب بود آذر جون . میشه بگی مادرت متولد چه سالیه ؟
    زیبا ترین و باحالترین ....................وسط ترین . خخخخخخخخخخخخخخخخ. ای ول . بر منکرش لعنت .
    شیطون دلت می خواست چالش بعدی از آن تو باشه . نفر اول شدی .
    زیباکده
    مامانم 64 سالشه
    بله تنها انگیزم همین بود حالا دیگه برید کابینت زیر سینکتون رو تمییز کنید که باز نوبت من شد. شما هم حتما حتما باید شرکت کنی چون از همه بزرگتری و الگو بشی برامون که چقد مرتبی. هیچ عذر و بهونه ای رو نمی پذیرم
    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۳۱/۴/۱۳۹۵   ۱۰:۲۱
  • ۱۱:۱۳   ۱۳۹۵/۴/۳۱
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    مرسی از دعوتت ارنینا جان.همه رو خودت دعوت کردی که
    من مامانم از کاشمر بوده و پدرم از شهر کناری
    بابام کاشمر کار میکرده و به زن عموش میگه میخوام همینجا داماد بشم اگه کسی رو سراغ دارین بگین تا به مادرم بگم اونم مامان منو معرفی میکنه چون میشناخته خانواده مادرمو
    البته اینم بگم بابام قبل مامانم عاشق دختری بوده که نشده با هم ازدواج کنن واسه همین میخواسته شهر خودشون داماد نشه و نمونه اونجا
  • ۱۱:۴۴   ۱۳۹۵/۴/۳۱
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست

    4آخه عقده ی دعوت کردن داشتم . خخخخخخخخخخخخ

    عاشق دختری بوده که نشده با هم ازدواج کنن اینجاش جناییه . خخخخخخخخخ اینو از کجا میدونین ؟ خودش گفته ؟

  • ۱۱:۵۶   ۱۳۹۵/۴/۳۱
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    زیباکده
    arnina : 
    جالب بود آذر جون . میشه بگی مادرت متولد چه سالیه ؟
    زیبا ترین و باحالترین ....................وسط ترین . خخخخخخخخخخخخخخخخ. ای ول . بر منکرش لعنت .
    شیطون دلت می خواست چالش بعدی از آن تو باشه . نفر اول شدی .
    زیباکده
    مامانم 64 سالشه
    بله تنها انگیزم همین بود حالا دیگه برید کابینت زیر سینکتون رو تمییز کنید که باز نوبت من شد. شما هم حتما حتما باید شرکت کنی چون از همه بزرگتری و الگو بشی برامون که چقد مرتبی. هیچ عذر و بهونه ای رو نمی پذیرم
    زیباکده

    باید اعتراف کنم که اصلا حواسم نبود تو یه همچین چالشی تو ذهنت داری . میدونستم ها رو این قضیه زوم کردی اما یادم رفته بود وگرنه اصلا دعوتت نمیکردم تا آیدا اول بشه .

    فقط خواهشا هفته ی بعد که قراره رسما اعلام کنی تاکید کن مثل قضیه ی یخچال نشه .

    همین الان یهویی . اونجوری بهتره . یه کم بخندیم بابا . ویتامین خنده مون کم شده .

  • ۱۲:۰۱   ۱۳۹۵/۴/۳۱
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    زیباکده
    ASEMAN : 
    زیباترین باحال ترین وسط ترین........ 😁😁😁
    این قسمتش خیلی جالب بود
    زیباکده


    آسمان جون شما هم دعوتین ها .............( یکی از اون از قلم افتاده ها هستین . خخخخخخخخخخخخخ)

  • leftPublish
  • ۱۴:۳۶   ۱۳۹۵/۴/۳۱
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    زیباکده
    arnina : 

    4آخه عقده ی دعوت کردن داشتم . خخخخخخخخخخخخ

    عاشق دختری بوده که نشده با هم ازدواج کنن اینجاش جناییه . خخخخخخخخخ اینو از کجا میدونین ؟ خودش گفته ؟

    زیباکده

    اره خودش گفت البته چندسال پیش وگرنه اصلا از این حرفای زشت نمیزنه 4

    عمه های منم که یکم کرمی تشریف دارن به مامانم گفتن اینجوری بوده و اونو خیلی دوست داشتیم که مامانم گفته فدای سرم الانم میخواین برین واسش مشکلی نیست 16

  • ۰۹:۱۶   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    زود باشید بیاید
  • ۰۹:۳۶   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    fatemeh.g21
    سه ستاره ⋆⋆⋆|3229 |3068 پست
    مرسی از دعوتتون

    من مامانم اصا بابامو نمیخواسته عاشق پسره همسایشون بوده که طفلی مامانش به زور میدش به بابام
    هرچند کاره خوبی کرده بابام خوبه ها ولی مامانم میگه پسره همسایشون خیلی خوشتیپ بوده
    حالا دیگه بهرحال بابام از طریق مامان بزرگم با مامانم اشنا میشنو خوشش میاد و ازدواج میکنن
    ولی خیلی دوست دارم بدونم اون پسره همسایه هه چیشده؟؟؟؟؟؟
  • ۰۹:۵۱   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    زیباکده
    fatemeh.g21 : 
    مرسی از دعوتتون

    من مامانم اصا بابامو نمیخواسته عاشق پسره همسایشون بوده که طفلی مامانش به زور میدش به بابام
    هرچند کاره خوبی کرده بابام خوبه ها ولی مامانم میگه پسره همسایشون خیلی خوشتیپ بوده
    حالا دیگه بهرحال بابام از طریق مامان بزرگم با مامانم اشنا میشنو خوشش میاد و ازدواج میکنن
    ولی خیلی دوست دارم بدونم اون پسره همسایه هه چیشده؟؟؟؟؟؟
    زیباکده


    فاطمه جون ممنون که شرکت کردی . 11

    یاد رمان پرنده ی خارزار افتادم .اونجا هم مادر مگی عاشق یه دیپلمات بوده اما به اجبار پدرش با پدر مگی ازدواج میکنه .

    به قول همکارم که معتقده عشق هرگز نمیمیرد ._( رو هرگزش خیلی تاکید داره )

    تو اون رمان( البته فیلمش هم هست . من دیدم ) هم بعد از سالها زندگی مشترک و با وجود هفت فرزند . وقتی زن و شوهر دارن واسه ی یه مهمونی آماده میشن . زن به شوهرش میگه خوشتیپ شدی مثل یه دیپلمات . 2

  • ۱۰:۰۰   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    fatemeh.g21
    سه ستاره ⋆⋆⋆|3229 |3068 پست
    زیباکده
    arnina : 
    زیباکده
    fatemeh.g21 : 
    مرسی از دعوتتون

    من مامانم اصا بابامو نمیخواسته عاشق پسره همسایشون بوده که طفلی مامانش به زور میدش به بابام
    هرچند کاره خوبی کرده بابام خوبه ها ولی مامانم میگه پسره همسایشون خیلی خوشتیپ بوده
    حالا دیگه بهرحال بابام از طریق مامان بزرگم با مامانم اشنا میشنو خوشش میاد و ازدواج میکنن
    ولی خیلی دوست دارم بدونم اون پسره همسایه هه چیشده؟؟؟؟؟؟
    زیباکده


    فاطمه جون ممنون که شرکت کردی . 11

    یاد رمان پرنده ی خارزار افتادم .اونجا هم مادر مگی عاشق یه دیپلمات بوده اما به اجبار پدرش با پدر مگی ازدواج میکنه .

    به قول همکارم که معتقده عشق هرگز نمیمیرد ._( رو هرگزش خیلی تاکید داره )

    تو اون رمان( البته فیلمش هم هست . من دیدم ) هم بعد از سالها زندگی مشترک و با وجود هفت فرزند . وقتی زن و شوهر دارن واسه ی یه مهمونی آماده میشن . زن به شوهرش میگه خوشتیپ شدی مثل یه دیپلمات . 2

    زیباکده

    فدات عزیزم خوشحال شدم از دعوتتون

    اخی نخوندم رمانشو اره خدایی داستانه مامانم مثه تو این فیلماس ولی نتونستم از زیر زبونش بکشم بیرون

    که هنوزم دوسش داره یا ن7 ولی فکر نکنم زیاد عشق و عاشقی بوده باشه فقط خوشش میومد

    به من حرفی نمیزنه که زیاد ببینم چی به چیه!!!!!!؟؟؟8

  • leftPublish
  • ۱۰:۱۸   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست

    پدرم ساکن تهران بوده و خواهربزرگش اردبیل . وقتی پدرم میاد که به خواهرش سر بزنه . یه دختر خوشگل رو میبینه5 که با دوستاش دارن تو کوچه میرن . 86بعد به پسر خواهرش میگه اون دختره کیه ؟ همون که وسطه . اونم میگه که دختر فلانیه دو تا کوچه با ما فاصله دارن چطور مگه ؟ 3
    هیچی دیگه پدر عزیز بلافاصله میره به خواهرش میگه دختر فلانی رو دیدم خیلی خوشم اومد برو خواستگاری . عمه ام میگه خیلی کم سنه به تو نمیدن . مادرم 16 سالش بوده پدرم 33 ساله . پدرم اصرار میکنه که تو برو حالا ببینیم چی میشه .
    از طرف دیگه پسر عمه ی مامانم خواستگارش بوده . اما مامانم جواب رد میده .
    مامانم میگه من خیلی از مردهای اتو کشیده ی مرتب کراواتی که به موهاشون پارافین میزدند خوشم میومد . اما خواستگارام زیاد خوشتیپ نبودن . (در اون دوره .سال 48 مردهای اردبیل زیاد به خودشون نمیرسیدند . یه جورایی فکر میکردند که سوسول بازیه و دور از شان مردهاست )
    وقتی پدرم میاد خواستگاری. مامانم از لای در نگاه میکنه و موفق میشه فقط پای بابام رو ببینه . شلوارش رو میپسنده . و بعد از رفتنشون بوی تند ادکلن تو اتاق پیچیده بوده . مامانم میگه حس کردم مرد خوشتیپی باید باشه . و ته دلم راضی بودم .
    پدر بزرگم به خاطر اختلاف سنی تا حدودی ناراضی بوده ولی وقتی میبینه مادرم و مادرش موافقند راضی میشه .
    جواب مثبت رو میدن و قرار میشه که عاقد بیاد . پدرم بین آقایون بوده و مادرم توی یه اتاق دیگه بین خانومها .
    عاقد با صدای بلند خطبه رو می خونه و از مادرم میپرسه راضی هستی . مادرم میگه من خجالت میکشیدم بعله بگم . کمی مکث کردم . تا به خودم بیام . از اون طرف زن عموش میگه بعله . بعد همه دست میزنند .
    بعد از تموم شدن مراسم عقد و رفتن مهمونها . مادر بزرگم به مامانم میگه برو تو اتاق . مامانم باز روش نمیشده .
    به مامانش میگه تو هم بیا . خلاصه اینکه مادر بزرگم میگه خوب پس من میرم تو اتاق تو هم بیا . بعد من میرم بیرون .
    مادر بزرگم که وارد اتاق میشه و سلام میده . پدرم میگه دلم هری ریخت گفتم سرم کلاه رفته . من اون دختر خوشگلو می خواستم اینا خواهر بزرگش رو دادن بهم . ( آخه مادر بزرگم هم سن بابامه )
    خلاصه چند دقیقه بعد مامانم وارد اتاق میشه و خیال پدرم راحت میشه .20

    ویرایش شده توسط arnina در تاریخ ۲/۵/۱۳۹۵   ۱۰:۲۱
  • ۱۰:۲۱   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    fatemeh.g21
    سه ستاره ⋆⋆⋆|3229 |3068 پست
    چه باحال تفاوت سنی مهم نیست اصل تفاهمه بابا ولی بابات خوشبحالش شده بودا
  • ۱۰:۲۵   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    فاطمه جون اگه رمان خوندن رو دوست داری توصیه میکنم حتما بخونش خیلی عالیه . اگه حوصله ی رمان رو نداری فیلمش رو ببین . هر چند من معتقدم اول باید رمان رو خوند بعد رفت سراغ فیلم اینجوری بیشتر می چسبه .
  • ۱۰:۲۷   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    fatemeh.g21
    سه ستاره ⋆⋆⋆|3229 |3068 پست
    اره عزیزم من قبلا ی مدت کارم شده بود رمان خوندن بیشتر فهیمه رحیمی میخوندم مثله الهه ناز ،پریچهر و...
    الان دیگه حوصله ندارم
  • ۱۱:۱۸   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    elham khajoi
    دو ستاره ⋆⋆|3355 |2818 پست
    زیباکده
    arnina : 

    پدرم ساکن تهران بوده و خواهربزرگش اردبیل . وقتی پدرم میاد که به خواهرش سر بزنه . یه دختر خوشگل رو میبینه5 که با دوستاش دارن تو کوچه میرن . 86بعد به پسر خواهرش میگه اون دختره کیه ؟ همون که وسطه . اونم میگه که دختر فلانیه دو تا کوچه با ما فاصله دارن چطور مگه ؟ 3
    هیچی دیگه پدر عزیز بلافاصله میره به خواهرش میگه دختر فلانی رو دیدم خیلی خوشم اومد برو خواستگاری . عمه ام میگه خیلی کم سنه به تو نمیدن . مادرم 16 سالش بوده پدرم 33 ساله . پدرم اصرار میکنه که تو برو حالا ببینیم چی میشه .
    از طرف دیگه پسر عمه ی مامانم خواستگارش بوده . اما مامانم جواب رد میده .
    مامانم میگه من خیلی از مردهای اتو کشیده ی مرتب کراواتی که به موهاشون پارافین میزدند خوشم میومد . اما خواستگارام زیاد خوشتیپ نبودن . (در اون دوره .سال 48 مردهای اردبیل زیاد به خودشون نمیرسیدند . یه جورایی فکر میکردند که سوسول بازیه و دور از شان مردهاست )
    وقتی پدرم میاد خواستگاری. مامانم از لای در نگاه میکنه و موفق میشه فقط پای بابام رو ببینه . شلوارش رو میپسنده . و بعد از رفتنشون بوی تند ادکلن تو اتاق پیچیده بوده . مامانم میگه حس کردم مرد خوشتیپی باید باشه . و ته دلم راضی بودم .
    پدر بزرگم به خاطر اختلاف سنی تا حدودی ناراضی بوده ولی وقتی میبینه مادرم و مادرش موافقند راضی میشه .
    جواب مثبت رو میدن و قرار میشه که عاقد بیاد . پدرم بین آقایون بوده و مادرم توی یه اتاق دیگه بین خانومها .
    عاقد با صدای بلند خطبه رو می خونه و از مادرم میپرسه راضی هستی . مادرم میگه من خجالت میکشیدم بعله بگم . کمی مکث کردم . تا به خودم بیام . از اون طرف زن عموش میگه بعله . بعد همه دست میزنند .
    بعد از تموم شدن مراسم عقد و رفتن مهمونها . مادر بزرگم به مامانم میگه برو تو اتاق . مامانم باز روش نمیشده .
    به مامانش میگه تو هم بیا . خلاصه اینکه مادر بزرگم میگه خوب پس من میرم تو اتاق تو هم بیا . بعد من میرم بیرون .
    مادر بزرگم که وارد اتاق میشه و سلام میده . پدرم میگه دلم هری ریخت گفتم سرم کلاه رفته . من اون دختر خوشگلو می خواستم اینا خواهر بزرگش رو دادن بهم . ( آخه مادر بزرگم هم سن بابامه )
    خلاصه چند دقیقه بعد مامانم وارد اتاق میشه و خیال پدرم راحت میشه .20

    زیباکده

    آرنینا جون چقدر بامزه بوده داستانشون. علی الخصوص که مادربزرگت با بابات همسن بوده . امیدوارم که الانم خوش باشن .

  • ۱۱:۲۱   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    elham khajoi
    دو ستاره ⋆⋆|3355 |2818 پست
    زیباکده
    metalik : 
    زیباکده
    arnina : 

    4آخه عقده ی دعوت کردن داشتم . خخخخخخخخخخخخ

    عاشق دختری بوده که نشده با هم ازدواج کنن اینجاش جناییه . خخخخخخخخخ اینو از کجا میدونین ؟ خودش گفته ؟

    زیباکده

    اره خودش گفت البته چندسال پیش وگرنه اصلا از این حرفای زشت نمیزنه 4

    عمه های منم که یکم کرمی تشریف دارن به مامانم گفتن اینجوری بوده و اونو خیلی دوست داشتیم که مامانم گفته فدای سرم الانم میخواین برین واسش مشکلی نیست 16

    زیباکده

    ایول مامانت چه خوب گفته . حالا میگفتن شوهرت خیلی دوسش میداشته یه حرفی بعد ازدواج گفتن ما خیلی دوسش میداشتیم . 4

  • ۱۱:۲۵   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    elham khajoi
    دو ستاره ⋆⋆|3355 |2818 پست

    مامان و بابای من نسبت فامیلی تقریبا دوری داشتن. فکر میکنم هر کدوم نوه خاله بودن البته این وسط کیا تنی بودن کیا نه رو باید بررسی کنم که خارج از حوصله است.4 ولی کسی که مامانمو به بابام معرفی میکنه دخترخاله ی ناتنی بابام بوده که بعد از کلی رفتن و اومدن مامانم راضی به ازدواج نمیشه و حتی یه هفته به یه مسافرت میره که از زنگاشون خلاصی داشته باشه ولی این ترفنداشم کارساز نشده و بالاخره به دام ازدواج میفته 4

  • ۱۱:۳۰   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    fatemeh.g21
    سه ستاره ⋆⋆⋆|3229 |3068 پست
    زیباکده
    elham khajoi : 

    مامان و بابای من نسبت فامیلی تقریبا دوری داشتن. فکر میکنم هر کدوم نوه خاله بودن البته این وسط کیا تنی بودن کیا نه رو باید بررسی کنم که خارج از حوصله است.4 ولی کسی که مامانمو به بابام معرفی میکنه دخترخاله ی ناتنی بابام بوده که بعد از کلی رفتن و اومدن مامانم راضی به ازدواج نمیشه و حتی یه هفته به یه مسافرت میره که از زنگاشون خلاصی داشته باشه ولی این ترفنداشم کارساز نشده و بالاخره به دام ازدواج میفته 4

    زیباکده

    مرد هم مردای قدیم پسرای امروزی یبار بگی نه دیگه پشت سرشونم نگاه نمیکنن1

  • ۱۱:۳۲   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    دوستان همه عالي بود ممنون ازحضور گرمتون
  • ۱۲:۵۶   ۱۳۹۵/۵/۲
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    من هم دعوت شدم اما وقت نكرده بودم شركت كنم 9

    مادر من كلاس دوم راهنمايي بودن و دختر يكي يكدونه خونه به علت زيبايي زيادشون خواستگارهاي فراووني داشتن تا اينكه از طريق يكي از اقوام دورشون براشون يه خواستگار مياد كه پدر گرامي من باشن پدرم اينا همسايه اين فاميل دور بودن از اونجايي هم كه پدر من هم پسر يكي يكدونه بودن اين فاميل دور ،ظاهرا اين دو رو براي هم مناسب ديده بودن پدر من پدر من 27سالشون بوده و مادر من 15 سال 

    هم بخاطر تفاوت سني و هم بخاطر اينكه مادر يكدونه دختر بودن خانواده حتي  راضي به راه دادن خواستگار هم نشدن اما از اونجايي كه پدرم توي مسير مدرسه مادر رو رويت كرده بودن و خوششون اومده بود رو تصميمشون مصمم تر شدن در اين ميون  پدرم سعي ميكردن واسطه هاي با نفوذتري پيدا كنن و بتونن به هدف برسن و هر بار هم گل و شيريني پدر به داخل كوچه پرت ميشده 

    تا اينكه پدرم نظر پدر بزرگ رو جلب ميكنن و اين رفت و آمدها همينطور ادامه پيدا ميكنه و مادر من حتي راضي نشدن براي خواستگارها چايي بيارن و حتي وارد اتاق نشدن 

    اينقدر اين رفتن و آمدن ها تكرار شد تا بلاخره راضي شدن و پدر تمام شرايطي رو كه  مادر گذاشتن  رو پذيرفتن  و ازدواج كردن  

    مادر من خانه داري آشپزي و هيچ يك از كارها رو بلد نبودن و پدرم مثل يه معلم دلسوز تمام اين كارها رو يادشون دادن و حتي طبق قولي كه بهشون دادن تا زمان گرفتن ديپلم هر شب مادر رو به مدرسه شبانه بردن تا تونستن ديپلم بگيرن 

  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان