1بار رفتیم شمال بعد من دلم درد میکرد و حالم خوب نبود، ماه ششمم بود، بعد خانواده ی شوهرم گفتن بریم تو چادر بخوابیم(ای بابا)
منم دیدم واقعاً دل و کمرم درد میکنه، اصلاً باردار نباید سفر طولانی بره چون خطرناکه اما من زورم نرسید و رفتم، بعد غر زدم که بابا دارم دیوونه میشم و فلان... که شوهرم واسه اینکه مسافرت به مادرجونش خراب نشه هول شد و گفت باشه
بعد گفت الهام اذیته بریم ویلا بگیریم بعد مامانش پرو پرو گفت: ما که اینجا راحت هستیم اگه زنت میخواهد خب بریم پولشم خودت بده، فکر کن
