در اواخر شیفت کاریِ فروشندهای به نام تراویس، پسرکی برای سفارش دسر جلوی پیشخوان قرار میگیرد، چند اسکناس و مقداری پول خرد به فروشنده میدهد که برای خرید دسر کافی نیست. برای این که پسرک بیش از این معذب نشود، فروشنده کارت اعتباری خودش را در میآورد و 2 دلار باقیمانده را از حساب شخصیاش میپردازد، میگوید بقیهاش را مهمان من!
نیم ساعت بعد، وقتی پسرک و مادرش از مغازه خارج میشوند پشت قبض رستوران برایش یادداشت کوتاهی گذاشتهاند: «ممنون که این قدر خوبی که قیمت دسر را از حساب خودت پرداختی. ما به انسانهای بیشتری مثل تو نیاز داریم.» داخل یادداشت، یک اسکناس 100 دلاری به عنوان انعام پیچیده شده بود.
تراویس میگوید: گمانم من روز آنها را ساختم، و آنها هم روز من را ساختند. حالا رییس تراویس که از همه خوشحالتر است، قرار است یک 100 دلاری دیگر به او پاداش بدهد. او میگوید این پسر چهره تراویس را تا مدتها از یاد نخواهد برد. این رستوران قرار است خانواده پسرک را پیدا کند و برای این که خوبی را بی جواب نگذاشتهاند، به آنها کارت جایزه بدهد.
تراویس هم دارد پولهایش را جمع میکند تا درسش را در رشته پرستاری ادامه دهد.