
داشتم با بابا یوسف صحبت میکردم که اگه جشن نامزدی باشه باید لباس بخرم.....قبلش هم میگفتم که باید این و اون و... رو بخریم
بابا یوسف به خنده خنده گفت: آخه من از دست تو چیکار کنم ..خونه رو درست کنم ؟؟ لباس بگیرم ...
یهو النا دست به کمر اومد جلوم و با اخم گفت : آخه من چیکار کنم ؟؟ خونه ات رو زندگی کنم!!!!
کلی به ژست و حرفش خندیدیم ...قربونت برم که میخای هر چی ما میگیم رو تکرار کنی