۱۳:۵۹ ۱۳۹۲/۷/۱۸
مهر 91
با مامانم و خاله ام و النا رفته بودیم خرید....
توی یه مغازه لباس فروشی یه پیراهن سفید آویزان بود که مثل پیرهن عروس فنر هم داشت....
النا با صدای بلند گفت: مامان الهه وایسا بزرگ که شدی ...عروس میشی من برات این پیرهن رو میخرم ..با هم میریم میرقصیم
و شروع کرد به رقصیدن ...
یه دفعه دیدم همه کسانی که نزدیک ما بودند + فروشنده دارن به حرف النا میخندند