خانه
170K

النا: موهبت الهی (خاطرات و عکسهای النا)

  • ۱۴:۰۷   ۱۳۹۲/۷/۱۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    دیروز کلی از دست النا خندیدیم

    خونه مامان عشرت رفته بودیم و النا هم اونجا صفایی میکنه که نگو ... خداییش مادر شوهرم خیلی با بچه میسازه و اعصاب و حوصله بچه رو خیلی داره برا همین النا در حد پرستش دوستش داره ....

    مامان عشرت وسط پذیرایی با چادر برا النا خونه درست کرد و شروع کردن با هم خاله بازی کردن .. النا میزبان بود و اون مهمان
    اتفاقا مامان مامان عشرت ( مادر بزرگ همسری) هم اونجا بود . مادر بزرگ یوسف ماشالله درشت هیکل هست ... النا اونم برد تو خونه اش و اومد تو اشپزخونه تا برا پذیرایی ازش چیزی ببره .. یه شکلات بهش دادیم که ببره ..

    یه دفعه النا یه نگاهی به مادر بزرگ یوسف کرد و گفت : مامان این کمه من یه مهمون خیلی بزرگ دارم ...

    همه زدن زیر خنده ... شانس آوردیم مادر بزرگ یوسف گوشش سنگین بود و نطق دخترم رو نشنید
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان