۱۴:۰۷ ۱۳۹۲/۷/۱۸
دیروز کلی از دست النا خندیدیم
خونه مامان عشرت رفته بودیم و النا هم اونجا صفایی میکنه که نگو ... خداییش مادر شوهرم خیلی با بچه میسازه و اعصاب و حوصله بچه رو خیلی داره برا همین النا در حد پرستش دوستش داره ....
مامان عشرت وسط پذیرایی با چادر برا النا خونه درست کرد و شروع کردن با هم خاله بازی کردن .. النا میزبان بود و اون مهمان
اتفاقا مامان مامان عشرت ( مادر بزرگ همسری) هم اونجا بود . مادر بزرگ یوسف ماشالله درشت هیکل هست ... النا اونم برد تو خونه اش و اومد تو اشپزخونه تا برا پذیرایی ازش چیزی ببره .. یه شکلات بهش دادیم که ببره ..
یه دفعه النا یه نگاهی به مادر بزرگ یوسف کرد و گفت : مامان این کمه من یه مهمون خیلی بزرگ دارم ...
همه زدن زیر خنده ... شانس آوردیم مادر بزرگ یوسف گوشش سنگین بود و نطق دخترم رو نشنید