۱۴:۰۹ ۱۳۹۲/۷/۱۸

اسفند 91
دو سه ماه پیش بعد از مهمونی ام داشتم فر رو میشستم که که تو قسمت گرمخونه فر یه ژیگلور پیدا کردم . یوسف گفت حتما موقع مونتاژ از دست کارگر افتاده و اومد که ژیگلور رو ببره تو کمدش بذاره که النا اومد و گفت من میبرم میذارم
غروب اون روز النا آبریزش بینی داشت و می گفت بینی ام میخاره ..منم با کمک یوسف و با هزار تا ادا و اصول براش قطره کلرور سدیم ریختم اما آبریزشش خیلی خوب نشد ..گفتم حتما سرما خورده و رفتم براش شربت سرما خوردگی خریدم و بهش دادم
فردای اون روز النا کرم رو از تو میز توالت در آورده بود و میگفت مامان بیا برات کرم بزنم بینی ات خوب بشه ...
عصر روز بعد داشتم با النا دکتر بازی میکردم که النا مثلا مریض من بود و دراز کشیده بود .. دیدم تو بینی اش یه چیزی هست ..گفتم حتما برا سرما خوردگی اش هست یه سنجاق سر کوچیک رو شستم و آوردم تا بینی اش رو تمیز کنم که دیدم یه چیز طلایی تو بینی اش هست
واااای یهو دوزاریم افتاد که ژیگلور گاز رو اون روز از یوسف گرفته و کرده تو بینی اش!!!!
قسمت باریکش توی بینی بود و قسمت پهنش گیر کرده بود وسط بینی
گفتم اگه حرفی بزنم هول میشه و نمیذاره درش بیارم برا همین گفتم النا من میشم خانوم دکتر و مثلا تو رو عمل میکنم
یه پارچه رو صورتش انداختم که مثلا جایی رو نبینه
پنس و موچین و سنجاق سر آورده و خلاصه بعد از کلی فیلم ژیگلور رو از بینی اش در آوردم
تازه فهمیدم آبریزش بینی اون شبش از سرما خوردگی نبوده و بخاطر وجود یه شی خارجی تو بینی هستش
و اینکه میخاست به بینی من کرم بزنه تا خوب شه برا این بوده که طفلک بینی خودش درد داشته
فقط در عجبم چطور طاقت آورد دو روز ژیگلور تو بینی اش باشه!!!