خرداد 92
من نمی دونم من وقتی بچه بود خیلی تعطیل بودم

یا بچه های الان خیلی همه چی رو از بدو کودکی بلدن ....

بین یوسف و النا اختلاف خانوادگی پیش اومده بود !!!!! اونم از نوع حادش

یوسف : النا حالا که اذیت میکنی من میرم یه دختر دیگه میخرم بابای اون میشم؟؟
النا : بابا یوسف دختر که خریدنی نیست

من و بابا یوسف

النا پشت چشمی نازک کرد و گفت : بابا باید بری پیش خدا ..بگی خدا جون یه نی نی خوشگل به ما بده ...بعد خدا بهت میده

من و بابا یوسف


