خانه
170K

النا: موهبت الهی (خاطرات و عکسهای النا)

  • ۰۰:۳۱   ۱۳۹۲/۹/۱۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    امروز ده خرداد و تولد بابا جون (بابای خودم ) هست


    چون بابا یوسف امتحان داره نتونستیم بریم ..برا همین زنگ زدیم و تبریک گفتیم

    مامانم خواست با النا صحبت کنه
    من : النا با مامان صحبت میکنی؟

    النا با کلی عشوه: دارم کارتون می بینم ...بعدا حرف میزنم..

    من: مامان ببخشیدا بچم وقت نداره

    النا انگار دلش سوخت با یه عشوه و منتی گفت : خوب چکار کنم بده صحبت کنم

    بعد شروع کردن به تعریف اینکه تو خیابون زمین خورده و چطوری پاش زخم شده ..منم داشتم گوش میکردم ببینم چی میگه دیدم

    میگه : مامان افتادم زانوم زخم شد ...خدا رحم کرد زانوی دستم زخم نشد


    قربونت برم که به آرنج میگی زانوی دست
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان