۲۲:۴۱ ۱۳۹۴/۱۰/۱۴
مهرنوشپنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
یلدا گفت آقای دکتر این چه حرفیه، ایشالا بزودی که بابابزرگ مرخص شد سه تایی برای تشکر می ریم بیرون و با یه لبخند محو و کوتاه ناپدید شد!
بعضی وقتها با این حاضرجوابیش کاری می کنه که مجبورم توی شوخی تلافی جویانه بعدی دیگه فکر هیچی رو نکنم، هنوز توی این فکرا بودم که دوباره ظاهر شد، البته اینبار با یه قیافه ی مظلوم و شکست خورده!
به آرومی گفت می تونم یه سوال بکنم؟ گفتم بله بفرمایید...
گفت قرار شده که منو مامان و بابا به نوبت شبها پیش بابا بزرگ بمونیم، می شه لطفا بگید شما کی کشیک هستید که لااقل من جوری تنظیم کنم که با شما باشم و حوصلم سر نره؟
با سرعت گفتم، پس فردا شب و از اون به بعد هر دو شب در میون
بدون حرف اضافه ای تشکر کرد و ناپدید شد.
تا پس فردا شب چندین سناریو آماده کرده بودم با کلی مکالمه و چندین حالت واکنش به هر حالتی که ممکن بود پیش بیاد و شبی که کشیک بودم مرتب و سر حال و آماده برای یک تفریح طولانی و شایدم چیزهای دیگه به طرف بیمارستان راه افتادم، بعد عز ویزیت مریض های اورژانس داشتم به سمت اطاقم می رفتم که از دور دیدمش ولی بدون اینکه بروی خودم بیارم پیچیدم تو اطاق
داشتم به حرکت بعدی فکر می کردم که کسی در زد و بدون اینکه صبر کنه وارد شد
یلدا بود با صورتی شاد و لبخندی محو!
دکتر وقتی شما اینجا هستید خیلی خیالم راحته، واقعا نمی دونم چجوری عز لطفتون تشکر کنم،اون قرار سه نفری سر جاش هست، با اجازتون من می رم، می دونم که از هر کس دیگه ای بهتر حواستون به پدربزرگ هست، این هم شماره باباست، اگه خدایی نکرده مشکلی پیش اومد حتمن تماس بگیرید، یه موقع ملاحظه نکنید ها، ما خوابمون زیاد سنگین نیست...خدانگهدار...
و دوباره ناپدید شد!