خانه
331K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۰۹:۵۹   ۱۳۹۴/۱۰/۱۵
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    چند روز گذشت بدون اینکه حتی یه بار یلدا رو ببینم بالاخره بت من پیر هم مرخص شد. سریال 24 ساعته یلدا پشت پنجره من متوقف شده بود. توی این چند روز پرده های اتاقش رو کنار نزد کاری که هر روز بعد از بیدار شدن می کرد.
    تا اینکه یه روز که تازه بیدار شده بودم و هنوز چشام خوب باز نشده بود توی انعکاس تصویر اتاقش توی آینه اتاقم دیدم ههه پرده کنار زده شده و همچین با سرعت 180 درجه دور خودم چرخیدم که کلا خواب از سرم پرید اما...
    پدر بزرگ یلدا روی تخت خواب با عرق گیر آبی و پیژامه راه راه دراز کشیده بود و پای شکسته اش رو روی چند تا بالشت گذاشته بود.
    روزها گذشت سریال محبوب من جاش رو داده بود به دیدن پدر بزرگ در حال ادرار کردن توی لوله، پدربزرگ در حال آروغ زدن بعد از غذا، در حال شانه کردن سبیل و....

    دیگه داشتم کلافه می شدم که فکری به سرم زد

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۵/۱۰/۱۳۹۴   ۱۰:۰۱
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان