چند روز گذشت بدون اینکه حتی یه بار یلدا رو ببینم بالاخره بت من پیر هم مرخص شد. سریال 24 ساعته یلدا پشت پنجره من متوقف شده بود. توی این چند روز پرده های اتاقش رو کنار نزد کاری که هر روز بعد از بیدار شدن می کرد.
تا اینکه یه روز که تازه بیدار شده بودم و هنوز چشام خوب باز نشده بود توی انعکاس تصویر اتاقش توی آینه اتاقم دیدم ههه پرده کنار زده شده و همچین با سرعت 180 درجه دور خودم چرخیدم که کلا خواب از سرم پرید اما...
پدر بزرگ یلدا روی تخت خواب با عرق گیر آبی و پیژامه راه راه دراز کشیده بود و پای شکسته اش رو روی چند تا بالشت گذاشته بود.
روزها گذشت سریال محبوب من جاش رو داده بود به دیدن پدر بزرگ در حال ادرار کردن توی لوله، پدربزرگ در حال آروغ زدن بعد از غذا، در حال شانه کردن سبیل و....
دیگه داشتم کلافه می شدم که فکری به سرم زد