دکتر بهزاد یه موش رو می فرسته به اتاق یلدا در این ماجرا پای پدربزرگ یلدا که با اونا زندگی می کنه و دنبال موش گرفتن بوده می شکنه و می برنش همون بیمارستانی که بهزاد توش کار می کنه.
پریا(بیمار روان، دوست خانوادگی-پدر پریا و بهزاد دوست قدیمی هستن) عاشق بهزاده و توی یه کل کل بین یلدا و بهزاد، بهزاد تصمیم می گیره از این عشق به نفع خودش و برای اینکه لج یلدا رو در بیاره استفاده کنه برای همین به پدر پریا می گه برای درمان پریا باید وانمود کنن که قراره بهزاد باهاش ازدواج کنه پدر مردده ولی قبول می کنه. بهزاد به پریا پیشنهاد ازدواج میده ولی می گه پای یه زن در میونه "یلدا" که عاشق منه و تو باید از میدون به درش کنی و ازش قول می گیره در این مورد به خانواده اش چیزی نگه و تهدیدش می کنه اگه چیزی بگه همه چیز بینشون تموم میشه.
در این بین یلدا به طور ضمنی از طریق پیامک به بهزاد ابراز علاقه می کنه بهزاد هم یه پیام عاشقانه رو در پاسخ می نویسه و اشتباهی برای پریا می فرسته. پریای عاشق خیلی خوشحال میشه و یلدا که جوابی دریافت نکرده عصبانیه ...ادامه رو متالیک نوشته