۲۱:۰۴ ۱۳۹۴/۱۰/۱۵
صبح که از جام پا شدم به خودم گفتم اینطوری نمیشه. باید ببینمشم. بهش زنگ زدم. گوشی رو برداشت و گفت سلام دکتر، خوب هستید؟
گفتم من منتنفرم که کسی بیرون از بیمارستان منو دکتر صدا کنه! فکر میکنم طرف مریض شده. پس بهت اجازه میدم بهزاد صدام کنی!
گفت : اوووو اجازه هم لازم داشت یعنی دکتر؟ ببخشید بهزاد خان؟!
گفتم برای تو آره! آخه زود پسر خاله میشی. دیشب منظور خاصی نداشتم توی مسیر حوصله م سر رفته بود گفتم یه شوخی باهات بکنم. البته شوخی شوخی هم که نه. ببین من تازه از خونه مامانم اومدم هنوز به گرسنگی کشیدن توی شب عادت نکردم، برای همین میخواستم بهت پیشنهاد کنم که خودمون دوتایی شام بریم بیرون. البته نه مثل قرارای کاری. میام دنبالتو یه دوری میزنیم و بعدم یه شامی میخوریم. ساعت چند برات خوبه؟
یلدا گفت : چه اعتماد به نفسی، شاید من قبول نکنم اصلا. ولی برای اینکه بار اولت بود باشه ساعت 7 شب خوبه ...