خانه
330K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۲:۱۲   ۱۳۹۴/۱۰/۱۵
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    ناخودآگاه تماس رو قطع کردم. بدون کمک یلدا نمی تونستم این گندی که زده بودم رو جمع کنم.
    دوباره به یلدا زنگ زدم: از اونجا تکون نخوری ها شوخی کردم. مگه میشه من تو رو قال بذارم. یه مورد اورژانسی پیش اومده بود مجبور شدم بیام بیمارستان تا یه کم به اسباب بازیها که مناسب سنت هم هست نگاه کنی خودمو رسوندم. یه ربع دیگه اونجام
    نمی دونم چجوری آماده شدمو خودمو به یلدا رسوندم. مثل یه بچه مظلوم و معصوم همونطور که گفته بودم از جاش تکون نخورده بود.
    توی این مدت پدر پریا دوبار دیگه زنگ زده بود که جواب ندادم
    تو دلم گفتم آیییی یلدا به دادم برس تو فقط می تونی نجاتم بدی.
    هر چی بهش نزدیکتر میشدم زیباییش بیشتر میشد. ای بچه گربه کوچولوی شیطون. منو که دید لبخند زد. گفتم سلام یلدا راستشو بگو باور کردی که قالت گذاشتم نه؟!...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان