۲۲:۱۲ ۱۳۹۴/۱۰/۱۵
ناخودآگاه تماس رو قطع کردم. بدون کمک یلدا نمی تونستم این گندی که زده بودم رو جمع کنم.
دوباره به یلدا زنگ زدم: از اونجا تکون نخوری ها شوخی کردم. مگه میشه من تو رو قال بذارم. یه مورد اورژانسی پیش اومده بود مجبور شدم بیام بیمارستان تا یه کم به اسباب بازیها که مناسب سنت هم هست نگاه کنی خودمو رسوندم. یه ربع دیگه اونجام
نمی دونم چجوری آماده شدمو خودمو به یلدا رسوندم. مثل یه بچه مظلوم و معصوم همونطور که گفته بودم از جاش تکون نخورده بود.
توی این مدت پدر پریا دوبار دیگه زنگ زده بود که جواب ندادم
تو دلم گفتم آیییی یلدا به دادم برس تو فقط می تونی نجاتم بدی.
هر چی بهش نزدیکتر میشدم زیباییش بیشتر میشد. ای بچه گربه کوچولوی شیطون. منو که دید لبخند زد. گفتم سلام یلدا راستشو بگو باور کردی که قالت گذاشتم نه؟!...