بعد آب دهنمو قورت دادم و گفتم: قبول کن که خیلی چموش بازی در آوردی برای همین مجبور شدم این نقشه رو بکشم. اول از همه، خوب تو چشام نگاه کن و بگو به حسم نسبت به خودت مطمئنی دیگه؟
یه پوزخند زدو گفت : بله از وقتی 17 سالم بود ولی کلا ابراز علاقه بلد نیستی.
گفتم: یلدا قول بده هیچوقت به این حست شک نکنی. البته تو انگار 2 سال دیر فهمیدی
گفت:چی از وقتی 15 سالم بود؟!!
گفتم: عزیزم همه اینا رو به وقتش بهت می گم ولی یلدا من یه کاری کردم و بعد همه ماجرا رو براش تعریف کردم.
از عصبانیت داشت می ترکید: یعنی به قیمت به بازی گرفتن احساس یه دختر بیچاره؟!!!
گفتم:آره به هر قیمتی...حالا چیکار کنم؟