۱۶:۲۵ ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
هم عصبانی شده بودم ازین بد شانسی هم خنده م گرفته بود و در عین حال خوشحال بودم که الان حسابی حالش رو میگیرم که دیگه به من شک نکنه. به دکتر محمدی گفتم خانم دکتر چه خبر از دکتر رضایی، خوبن؟ بلاخره ما کی این شیرینی عروسی شما رو میخوریم؟
دکتر محمدی گفت : راستش چی بگم، مثل اینکه قسمت نبود! راستش نمیخوام زیاد راجع بهش صحبت کنم.
گفتم : ای تو این شانسسس و با عصبانیت پامو گذاشتم روی گاز.
خانم دکتر با تعجب پرسید : چی؟! چی تو شانسِ کی؟!(آخه دکترا یه خوبی ای که دارن اگه چیزیو متوجه نشن انگشت میذارن روش!!)
خیابون شلوغ بود و منم دوبله پارک کردم که یه توضیحی بدم ولی بوق همه ماشینا در اومد.
ننویس جناب سروان بابا رفتمممم. ای باباااا یلدا ...