فقط بعد از یک ثانیه بود که یه فکر بکر یه سرم زد و اون کار یلدا که باید شک و عصبانیت تولید می کرد رو تبدیل کرد به بهترین اتفاق هفته!
بدون اینکه حتی بالا رو نگاه کنم سرم رو به علامت تاسف تکون دادم و با سرعت برگشتم به سمت در خونه و در اولین فرصت موبایلم رو خاموش کردم.
با سرعت لباسم رو عوض کردم و مستقیم رفتم به پارکینگ و تا بعداز ظهر توی کنفرانس با دقت و جدیت کامل وقت گذروندم و همونطور با موبایل خاموش رفتم خونه ی مامان!
مامان و بابا اصلا چیز عجیبی به نظرشون نیومد و من تمام شب به داستان های مربوط به اقوام و تفسیر انواع و اقسام حالتها و واکنش ها گوش کردم و حتی اظهار نظر و همفکری هم کردم و با خوشحالی رفتم به اتاق قدیمیم و روی تختی که سالها روش خوابیده بودم خوابم برد.
صبح زود بیدار شدم و قبل از رفتن به بیمارستان صبحانه مفصلی هم خوردم و توی ماشین موبایلم رو روشن کردم...
اولین پیامک 24 تماس بی پاسخ از یلدا و بعد 6 پیامک پشت هم از یلدا!
خوب روز مگه از این بهتر هم می تونه شروع بشه :دی...