در حال ورود به ساختمان به اطراف نگاهی انداخت، دهکده ی کوچیک حرکت کندی داشت، تقریبا از 2 سال پیش هیچ تغییری نکرده بود و همین باعث امیدواری بود، به پیرمرد لجبازی که متصدی پمپ بنزین بود گفت یه هات داگ و یه نوشیدنی و البته 10 گالن بنزین، و پیرمرد هم بی توجه چواب داد 60 تا!
مت دوباره پرسید جیمی هنوز زنده هست؟ پیرمرد گفت آره اگه بشه بهش گفت زنده!
جیمی به خبرچین غیر قابل اعتماد الکلی بود که مت آمارشو از یه پلیس محلی قبل از بازنشسته شدن برای پرونده 2 سال پیش گرفته بود ولی بهتر بود جوری که توجهی رو جلب نکنه ازش سراغ بگیره
پس یه راست رفت به بار
یه بار کثیف و قدیمی با به میز بیلیارد و چند تا پیرمرد که از سر تا پا خالکوبی کرده بودن، هیچ چیز عوض نشده بود.
مت پشت پیشخون یه نوشیدنی قوی سفارش داد و بی خیال به متصدی بار گفت بوی دردسر میاد تو هم احساس می کنی؟
متصدی باز شونه هاشو بالا انداخت و گفت اگه دنبال دردسر می گردی شاید یه دست بیلیارد برات بد نباشه و اینو جوری بلند کفت که افراد سر میز بشنوند.
توی محیط های کوچیک همبستگی عجیبی بین مردم وجود داره حتی بین خلافکارهای خرده پا...