۰۹:۵۳ ۱۳۹۴/۱۰/۲۰
نوشاندو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
مت عصبانی بود او را کشانده بودند مرکز که بگویند بعید است سامی از آن دهکده لعنتی با پای خودش خارج شده باشد و اینکه دارند رویش کار میکنند. میدانست چه کاری باید بکند تا حالا هم خیلی دیر شده بود. نمی توانست منتظر شود تا هری کاری بکند. مورگان همکار قدیمی و باهوش، اینکه در دم و دستگاه خلافکارها روابطی دارد عجیب نبود . مورگان کارش را بلد بود او بود که پای جیمی، پیر مرد الکلی را به اداره پلیس باز کرد. و اینکه چگونه بود که خلافکارهای خرده پا، آن مردان قوی هیکل موتورسوار تا به حال دخل جیمی را نیاورده بودند خودش نکته ای بود. مطمئنا جیمی نمیتوانست برای گزارش دادن سراغ الکس برود. الکس خودش به تنهایی میتوانست باعث و بانی نیمی از خلافکاری های منطقه باشد.او به چشمان الکس اعتماد نکرده بود... چشمانش... چشمان سبز و شرور الکس... آآآآآه چرا زودتر متوجه نشده بود. آن چشمان را در صورت شخص دیگری دیده بود. شخصی که برای برقراری ارتباط با پلیس در آن دهکده مخوف مشکل داشتدهکده ای دور افتاده و رها شده. مت به سرعت نقشه را گشود حدسش درست بود دهکده در نقشه نیز وجود نداشت. انگار مقامات آگاهانه حذفش کرده باشند . ولی جیمی چه نسبتی با الکس داشت؟ این را مورگان میدانست که در جایی در جنوب کالیفرنیا بین دارو دسته صخره سیاه بود . مت نمیدانست ارتباط برقرار کردن با او چه خطراتی برایش ایجاد میکرد. چاره ای نبود باید به دهکده باز میگشت. ولی این بار دیگر اشتباه نمیکرد. باید ناشناس می رفت....